🔻با حضرت والد (آیت الله ناصری حفظهاللهتعالی) به دیدار آیت الله سید محمد مهدی لنگرودی رحمت الله علیه (صاحب کتاب هند و پاک) رفته بوديم. 🔸ایشان چندين سال رهبر بخشي از شيعيان هند يا امام جماعت بود و خدمت ميكرد. ميگفت: قبل از انقلاب به همراه رفقا به شهري رفتیم كه مرتاضان در کنار رودخانه […]
🔻با حضرت والد (آیت الله ناصری حفظهاللهتعالی) به دیدار آیت الله سید محمد مهدی لنگرودی رحمت الله علیه (صاحب کتاب هند و پاک) رفته بوديم.
🔸ایشان چندين سال رهبر بخشي از شيعيان هند يا امام جماعت بود و خدمت ميكرد. ميگفت:
قبل از انقلاب به همراه رفقا به شهري رفتیم كه مرتاضان در کنار رودخانه آن شهر هستند. بزرگِ مرتاضان خيمه اي زده بود و آن جا زندگي ميكرد. آن روز، روز ملاقات بود. مردم هم آمده بودند و هر كدام كارهاي عجيب و غريبي هم داشتند. يكي آمد و گفت: تمام سرمايه ام داخل يک کیف بود و از دستم رفت. آن مرتاض، دست آن شخص را گرفت و دعایي خواند و کارهایی انجام داد؛ سپس گفت: فلان وقت کیف را پیدا میکنی. آن شخص خوشحال شد و رفت.
🔹میگفت یکی از کارهای آن مرتاض این بود که اسم هر شخصي را با مادرش ميگفتند، شروع ميكرد راجع به آن فرد توضيحاتی میداد؛ البته آن مرتاض گفته بود كه راجع به افراد بزرگ از من نپرسيد.
🔸آقای لنگرودی میگفت: وقتی نوبت ما شد که سؤال کنیم، اسم امام زمان عليهالسلام و مادرشان را گفتیم.
هر سؤالي را از او می پرسیدند، یک یا دو دقيقه فكر ميكرد و جواب می داد؛ اما در مورد سؤال ما در فکر فرو رفت و سكوت، مجلس را گرفت. بعد از مدتي طولاني سرش را بلند كرد و چند مرتبه گفت: او بزرگ مردي است. او کیست؟! هر جا نگاه ميكنم هست؛ در دريا هست، در خشكي هست، در آسمان هست، در زمين هست.
🔹ایشان ميگفت: مقداری براي او راجع به امام زمان عليهالسلام توضيح داديم و اعتقاد خود را نسبت به آن حضرت گفتیم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.