در روایت است وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در قضیه فتح مکه وارد مکه شدند. بنا شد یک نفر برود و بت ها را از بام کعبه پایین بیندازد. 🔹مشهور است که صحبت شد و بنا شد آقا امیرالمومنین (علیه السلام) پایشان را روی شانه های آقا رسول خدا بگذارند و به […]
در روایت است وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در قضیه فتح مکه وارد مکه شدند. بنا شد یک نفر برود و بت ها را از بام کعبه پایین بیندازد.
🔹مشهور است که صحبت شد و بنا شد آقا امیرالمومنین (علیه السلام) پایشان را روی شانه های آقا رسول خدا بگذارند و به بام کعبه بروند و بت ها را بیندازند و این کار را هم کردند.
🔸دارد که در هنگام برگشتن آقا خودشان را از روی پشت بام زمین انداختند و عرض کردند که یا رسول الله من از این فاصله بلند خودم را انداختم پایین اما پایم درد نگرفت! فرمودند: یا علی چرا پایت درد بگیرد که محمد (صلی الله علیه و آله) تو را بالا فرستاد و جبرئیل پائین آورد.
🔹امیرالمومنین (علیه السلام) عرض کردند که یا رسول الله از آن وقتی که پایم را روی شانه شما گذاشتم دائم در فشار و اذیت و ناراحتی هستم که نکند در محضر شما بی ادبی کرده باشم و این چه کاری بود که من کردم؟!
🔸آقا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند که نه یا علی! شب معراج وقتی من در محضر جلال و جبروت حق تعالی در عرش قرار گرفتم. آن شب شب خاصی بود و من را اضطراب گرفته بود. دستی از حق تعالی بر شانه من قرار داده شد؛ در آن هنگام من در قلبم احساس برودتی کردم و دلم آرام گرفت. مدت ها بود که از آن نوع برودت، آرامش و سکونت دیگر استشمامی نکرده بودم تا امروز که شما پایت را روی شانه من گذاشتی؛ من را به یاد آن شبی انداخت که در عرش رحمانی دستی به شانه من گذاشته شد و از آن دست احساس برودت کردم.
🔹برودتی که از پای شما به قلب من رسید مانند برودتی بود که در شب معراج به قلب من رسید .
این مطلب بدون برچسب می باشد.