🔻مرحوم ملاصدرا با دو تا از دامادهايش يعنى مرحوم فيض كاشانى و مرحوم عبدالرزاق لاهيجى، گویا در كاشان بودند و داشتند از کوچه ای رد مى شدند. 🔸ديدند كه دخترى يك گليمى را روى پشت بام آورده و دارد تكان مى دهد؛ پسرى هم كه عاشق آن دختر است دارد از پائين نگاه مى كند […]
🔻مرحوم ملاصدرا با دو تا از دامادهايش يعنى مرحوم فيض كاشانى و مرحوم عبدالرزاق لاهيجى، گویا در كاشان بودند و داشتند از کوچه ای رد مى شدند.
🔸ديدند كه دخترى يك گليمى را روى پشت بام آورده و دارد تكان مى دهد؛ پسرى هم كه عاشق آن دختر است دارد از پائين نگاه مى كند و مى گويد: مى دانم نيامدى قالى تكان بدهى آمدى خودت را نشان بدهى!
🔹نقل می کنند مرحوم ملاصدرا كنار كوچه آن قدر گريه كرد كه حالش به هم خورد.
گفتند مگه آقا چى شد؟
گفت از حرف این پسر من منتقل شدم به این معنی که خداى متعال هم که این عالم را خلق کرده، آمده خودش را نشان بدهد اما کسی در پی دیدنش نیست.
🔸گرانبهاترين گوهر، معرفت خداست. علم حقيقى همين علم است. اين را به هر كسى نمى دهند مگر اينكه قدم به قدم، خونِ دل بخورد و زحمت بکشد. هر كجا كه يك خورده پايش را كج بگذارد جلويش را مى گيرند. عشق اين كار را هم در دل هاى آلوده قرار نمى دهند.
این مطلب بدون برچسب می باشد.