🔻مرحوم آیت الله دربندی در کتاب «اسرار الشهادة» مطالب جالبی را نقل می کنند. از جمله مطلبی را نقل می کنند که در عراق وبا آمده بود و من آنجا بودم و من را هم وبا گرفت. خیلی هم حالم بد شد و بیهوش می شدم و به هوش می آمدم. تا به هوش می […]
🔻مرحوم آیت الله دربندی در کتاب «اسرار الشهادة» مطالب جالبی را نقل می کنند. از جمله مطلبی را نقل می کنند که در عراق وبا آمده بود و من آنجا بودم و من را هم وبا گرفت. خیلی هم حالم بد شد و بیهوش می شدم و به هوش می آمدم. تا به هوش می آمدم یک نعره ای ميزدم و دوباره بیهوش می شدم. آنقدر حرارت کبد من بالا رفته بود که من فکر می کردم اگر همه دنیا را یخ و برف گرفته باشد نمی تواند حرارت کبد مرا فروکش کند.
🔸بعد می فرماید: در بین این نعره ها که می زدم به یاد حضرت سید الشهداء (علیه السلام) افتادم آن لحظه ای که از اسب افتادند و روی زمین قرار گرفتند و تشنگی و عطش به ایشان فشار آورده بود. به خودم گفتم که چرا من نعره میزنم! وقتی یک خورده می توانم حال آنحضرت را حس کنم! چرا نمی گویم صلی الله علیک یا اباعبدالله؟! تصمیم گرفتم دیگر در آن حال این جمله را بگویم.
🔹بعد می فرماید: یک دفعه احساس کردم که «و فی تربته الشفاء» را پس برای کجا گفته اند؟! در آن حال فقط یک بارش را توانستم به اطرافیان بگویم که تربت آقا سید الشهدا را به من برسانید. شنیدم که دیگران بالای سرم می گفتند که آخر به او تربت هم داده ایم. گفتم نه، دوباره بیاورید. بعد به قدر نخودی، تربت آوردند من استفاده کردم و بلافاصله خوب شدم. در حدی که هیچ آثاری از وبا نبود.
این مطلب بدون برچسب می باشد.