🔻مأمون در برگشت از جنگ با رومی ها در محلی استراحت می کرد. برايش خبر آوردند كه در این منطقه يك نهري هست و آنقدر آبش زلال است كه وقتي سكه را داخلش مي اندازيم خطوط سكه از بالا به راحتي خوانده ميشود و بسيار هم سرد است تا حدی که هیچ کس نمی تواند […]
🔻مأمون در برگشت از جنگ با رومی ها در محلی استراحت می کرد. برايش خبر آوردند كه در این منطقه يك نهري هست و آنقدر آبش زلال است كه وقتي سكه را داخلش مي اندازيم خطوط سكه از بالا به راحتي خوانده ميشود و بسيار هم سرد است تا حدی که هیچ کس نمی تواند داخل آب برود.
🔸مأمون آمد و دید و خيلي خوشش آمد. او به نهر نگاه می کرد که ناگهان يك ماهي خيلي بزرگ ديد. مامون گفت هر کس این ماهی را بگیرد من یک شمشیر به او جایزه می دهم! اطرافیان رفتند ماهي را گرفتند. ماهي را كه گرفتند ماهي پريد داخل آب و مقداری آب به لباس و بدن مامون پاشید و خیس شد. دوباره ماهي را گرفتند و جلوي مأمون گذاشتند. مأمون سردش شد و لرز كرد. مرتب داد می زد سرد است سرد است. اطرافش آتش روشن کردند اما فايده نميكرد. گفتند بگوييد اطباء بيايند. همراه لشکر اطباء بودند. طبيبان درجه يكي را هم به استخدام گرفته بود. اطباء آمدند، نبضش را گرفتند و گفتند كه آثار حيات را نشان نميدهد و ما دوایی برایش نداریم. خودش هم آثار مرگ را حس کرده بود.
🔹مامون گفت خيلي خوب! لشكر را منظم كنيد و من را بالای بلندی ببرید تا یک بار دیگر لشکرم را ببینم. بالای بلندی رفت و ديد كه فرسخ تا فرسخ، اسب سوار، علم، بيرق، سپر، شمشير و… هست. آن وقت به آسمان نگاه كرد و گفت: يا مَن لاَ يَزُولُ مُلكُه اِرْحَمْ مَن يَزوُلُ مُلكُه (یعنی ای کسی که ملکش نابود نمی شود به کسی که ملکش نابود می شود رحم کن)، و بعد از مدت کوتاهی بیهوش شد و دوباره به هوش آمد و گفت: يَا مَن لاَ يَمُوت اِرحَم مَن يَمُوتُ (یعنی ای کسی که نمی میرد به کسی که می میرد رحم کن) و بعد مرد.
(مروجالذهب/ترجمه،ج۲،ص:۴۵۶)
این مطلب بدون برچسب می باشد.