به دست خود زبون شدم عجیب خسته جان شدم اسیر آب و نان شدم از ابتدا خزان شدم ز دست رفته حاصلم به دست خود زبون شدم به چاه سرنگون شدم اسیر نفس دون شدم ز عالیاتِ سافلم مرا ندیده ای بگو؟ کجا روم به جستجو؟ نبرده باشدم عدو که پاره پاره شد دلم عزیز […]
به دست خود زبون شدم
عجیب خسته جان شدم
اسیر آب و نان شدم
از ابتدا خزان شدم
ز دست رفته حاصلم
به دست خود زبون شدم
به چاه سرنگون شدم
اسیر نفس دون شدم
ز عالیاتِ سافلم
مرا ندیده ای بگو؟
کجا روم به جستجو؟
نبرده باشدم عدو
که پاره پاره شد دلم
عزیز من در این دیار بی کسی
چنین روی کجا رسی
که چون تو دیده ام بسی
🔺نبرده ره به ساحلم
این مطلب بدون برچسب می باشد.