محمد نورى اشاره انسان دردمندى كه انبان بزرگ ابهامهاى خود را گشوده و چشم انتظار دستورالعمل است، از اين دستورالعملها چه بهرهاى در نظر دارد؟ آيا جز اين است كه مىخواهد پس از يافتن راه، حركت كند و پس از گرفتن دستور، اجرا نمايد؟ اگر اين گونه نيست و قصد عمل وجود ندارد، آگاهى از […]
محمد نورى
اشاره
انسان دردمندى كه انبان بزرگ ابهامهاى خود را گشوده و چشم انتظار دستورالعمل است، از اين دستورالعملها چه بهرهاى در نظر دارد؟ آيا جز اين است كه مىخواهد پس از يافتن راه، حركت كند و پس از گرفتن دستور، اجرا نمايد؟ اگر اين گونه نيست و قصد عمل وجود ندارد، آگاهى از اين بيهوده است. كسى كه آهنگ حركت ندارد، چرا بىجهت، وقت و فكر و نشاط خود را صرف يافتن و آموختن نقشه مسير كند؟ همان بهتر كه در بىخبرى بماند؛ زيرا دانستن، مقدمه انجام دادن است و عمل، نتيجه علم.
امام اميرالمؤمنين فرمود:(ثَمَرَةُ العِلمِ العَمَلُ بِهِ)؛[۱]
ميوه دانش، به كار بستن آن است.
عالم ربانى، حضرت آيت اللهبهجت در اين باره مىفرمايد:
جماعتى هستند كه وعظ و خطابه و سخنرانى را كه مقدمه عمليّات مناسبه مىباشند، با آنها معامله ذى المقدمه مىكنند؛ [آن را هدف نهايى مىدانند، نه مقدمه هدف] كانّه دستور اين است كه بگويند و بشنوند؛ براى اينكه بگويند و بشنوند، و اين اشتباه است. تعليم و تعلّم، براى عمل مناسب است و استقلال ندارند.[۲]
اين هشدار اوّليه، از آن رو است كه گمان نشود «علم» به تنهايى كافى است. به دست آوردن علم و شناخت نقشه مسير، آغاز راه است نه پايان راه، بنابر اين هر كس بايد تصميم بگيرد «آنچه ياد مىگيرد، انجام دهد» و بر اين تصميم، صادق و استوار باشد.
كسى كه بنا دارد با يافتن دستور عمل، برنامه زندگى خود را تنظيم كرده و پيش برود، در معرض اين سؤال قرار مىگيرد: آيا در مواردى كه به وظيفه آگاهى داشتهاى و «به يقين» مىدانستى چه چيز تو را به سمت كمال پيش مىبرد، عمل كردهاى كه اكنون در پى دستور جديد هستى؟ «گزارههاى يقينى ما» براى آغاز حركت كافى است و عمل به همين گزارهها، صداقت ما را در ادعايمان و تصميممان روشن مىكند. نقل شده است نقش انگشتر مبارك امام حسين عليه السلام اين جمله بود:
عَلِمتَ فَاعمَل[۳]دانستى؛ پس عمل كن.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد:عَلَى العالِمِ أَن يَعمَلَ بِما عَلِمَ، ثُمَّ يَطلُبَ تَعلُّمَ ما لَم يَعلَم[۴]
بر عالم است آنچه را مىداند به كار بندد، سپس به دنبال دانشى رود كه نمىداند.
انّكُم إلَى العَمَلِ بِما عَلِمتُم أَحوَجُ مِنكُم إلى تَعَلُّمِ ما لَم تَكونوا تَعلَمون
شما به عمل كردن آنچه مىدانيد، نيازمندتريد، تا آموختن آنچه نمىدانيد.
باز، سخنى از حضرت آيت الله بهجت را از نظر مىگذرانيم:
آقايانى كه طالب مواعظ هستند، از ايشان سؤال مىشود: آيا به مواعظى كه تا به حال شنيدهايد، عمل كردهايد يا نه؟ …. آيا اگر عمل به معلومات- اختياراً- ننمايد، شايسته است توقّع زيادتى معلومات؟[۵]
هر كس براى آينده تصميم گرفته است آنچه ياد مىگيرد، انجام دهد، به گذشته بازگردد كه تاكنون چه ياد گرفته است و به همان عمل كند. هر كس اعتراف دارد كه علم، مقدمه عمل و عمل، نتيجه علم است، انبوه مقدمات بىنتيجهاى را كه فراهم آورده است، به نتيجه برساند.
راه خداوند است (يا مَن سَبيلُهُ واضِحٌ لِلمُنيبين)[۶] نبايد توقع داشته باشيم استادى خبير، توصيه ويژهاى براى ما صادر كند كه هيچ پيامبر و امام و عالمى آن را بيان نفرموده و در هيچ كتاب و دفترى سابقه نداشته است.
بزرگان علم و عمل توصيه كردهاند آدميان براى حركت خود، مسيرى مطمئن و مستحكم انتخاب نمايند و همه عمل خود را بر مدار «علم و يقين» تنظيم كنند؛ يعنى تا هنگامى كه از «صحت» و نيز «فايده يا ضرورت» كارى مطمئن نشدهاند، به آن اقدام ننمايند. اقدام به كار، بدون ايمان و اطمينان به آن، زبانههاى تزلزل، ترديد و دودلى را در وجود ما شعلهورتر مىسازد؛ پس هر چه مىدانيم «صحيح و مفيد» است و فقط هر چه مىدانيم «صحيح و مفيد» است عمل كنيم.
امام صادق عليه السلام:العامِلُ عَلى غَيرِ بَصيرَةٍ كَالسّائِرِ عَلى غَيرِ الطَّريقِ، فَلايزيدُهُ سُرعَةُ السَّيرِ إلّا بُعداً؛[۷]
كسى كه بدون بينش عمل كند، همچون كسى است كه در بيراهه رود، چنين كسى هر چه تند رود، از راه دورتر مىافتد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله:مَن عَمِلَ عَلى غَيرِ عِلمٍ، كانَ ما يُفسِدُ أكثَرَ مِمّا يُصلِح؛[۸]
كسى كه بدون علم، عمل كند، آنچه خراب مىكند، بيش از آن است كه درست مىكند.
باز هم سخنانى از عالم بزرگوار حضرت آيت الله بهجت: آنچه را كه دانستيم، عمل نماييم و آنچه را كه ندانستيم، توقف و احتياط نماييم تا معلوم شود، هرگز پشيمانى و خسارت در ما راه نخواهد داشت. اين عزم، اگر در بنده ثابت و راسخ باشد، خداى بزرگ، أولى به توفيق و يارى خواهد بود.[۹]
خداوند، توفيق مرحمت فرمايد كه آنچه را مىدانيم، زير پا نگذاريم و آنچه نمىدانيم توقف و احتياط نماييم تا معلوم شود؛ نباشيم از آنها كه گفتهاند:
پى مصلحت مجلس آراستند نشستند و گفتند و برخاستند[۱۰]
خداشناس، مطيع خدا مىشود و سر و كار با او دارد. آنچه مىداند موافق رضاى اوست، عمل مىنمايد، و در آنچه نمىداند، توقف مىنمايد تا بداند. و آن به آن، استعلام مىنمايد و عمل مىنمايد يا توقف مىنمايد. عملش، از روى دليل، و توقّفش، از روى عدم دليل.[۱۱]
ملتفت باشيد. خيلى احتياط بكنيد. احتياط شما هم فقط در همين است كه از يقين تجاوز نكنيد.[۱۲]
«عمل به آنچه مىدانيم»، يك تأثير بسيار مهم و شگفتانگيز به دنبال دارد و آن «روشن شدن مجهولات و مشتبهات» ما است.
همان گونه كه مطالعه، مباحثه و حضور در مجلس درس، از راههاى تحصيل علم محسوب مىشوند، يكى از راههاى كسب و افزايش علم، «عمل به معلومات» است. در آيات و روايات، به صراحت و با زبانهاى مختلف، بر اين واقعيّت تأكيد شده است كه: عمل، نور دانشى جديد فرا راه انسان مىتاباند و مسير حركت او را روشن مىكند.
در قرآن كريم آمده است:
(يا أيُّهَا الَّذين آمنَوا، إن تَتَّقُوا اللهَ يَجعَل لَكُم فُرقاناً)[۱۳]؛
اى مؤمنان! اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند براى شما فرقان [/ قدرت تشخيص حق از باطل] قرار مىدهد.
(وَ الّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا)[۱۴]؛
كسانى كه در راه ما مجاهدت و كوشش نمايند، محقّقاً به راههايمان هدايتشان مىكنيم.
(اتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ الله)[۱۵]؛
تقواى الهى پيشه كنيد و خداوند شما را مىآموزاند.
(وَ إن تُطيعوهُ تَهتَدوا)[۱۶]
اگر خدا را اطاعت كنيد، هدآيت خواهيد يافت.[۱۷]
روايات نورانى پيشوايان معصوم عليهم السلام نيز اين حقيقت درخشان را چنين بيان داشته است:
امام صادق عليه السلام:العِلمُ مَقرونٌ إلَى العَمَلِ، فَمَن عَلِمَ عَمِلَ، وَ مَن عَمِلَ عَلِمَ؛[۱۸]
علم و عمل به هم بسته شدهاند؛ هر كس بداند، عمل كند و هر كس عمل كند، بداند.
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ (عَلَّمَه) اللهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم؛[۱۹]
هر كس به آنچه مىداند عمل كند، خداوند، آنچه را ندانسته به او مىآموزد.
امام صادق عليه السلام:مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ كُفِى ما لَم يَعلَمُ؛[۲۰]
هر كس به آنچه مىداند عمل كند، از آنچه نمىداند كفايت شود.
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
ما أَخلَصَ عَبدٌللهِ عزَّوَجَلَّ أَربَعينَ صَباحاً إلّا جرت يَنابيعُ الحِكمةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ؛[۲۱]
هيچ بندهاى براى خدا چهل روز خالص نگردد، مگر آنكه چشمهاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى شود.
عارف ربانى، حضرت آيت الله بهجت در دستورالعملهاى خود به طالبان حقيقت بر اين قانون الهى بسيار تأكيد مىورزد:
آيا مىدانيد كه هر كه عمل كرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم مىفرمايد؟
آن چيزهايى را كه مىداند اگر عمل كند، آن چيزهايى را كه نمىداند مىفهمد … وقتى به آنها عمل كردى، روشن مىشود. به همان دليلى كه اينها را براى شما روشن كرد، آنهاى ديگر را هم روشن مىكند.[۲۲]
استاد، علم است و معلّم، واسطه است. عمل به معلومات بنماييد و معلومات را زير پا نگذاريد، كافى است.[۲۳]
براى درك بهتر از اين واقعيت شگرف، رانندهاى را در نظر بگيريم كه قصد دارد در تاريكى شب به مسافرت رود. لامپهاى اتومبيل، تنها مسافت بيست مترى پيش روى او را روشن كرده و راننده فراتر از اين مسافت، ديد ندارد. اگر اين شخص، به بهانه اين كه تمام مسير جاده در معرض ديد او نيست از حركت باز ايستد، آيا در نظر خردمندان محكوم نمىشود؟
روش عاقلانه اين است كه با استفاده از همين روشنايى حركت كند و پيش رود. اگر اين مسير روشن را طى كند، بيست مترِ بعدى براى او معلوم مىشود. از اوّل نمىتوان انتظار داشت كل مسير، روشن و تابناك باشد و حركت را نمىتوان متوقف بر چنين انتظارى نمود. حركت را بايد با مقدار مسلّم آغاز كرد.
كسى كه آدرس منطقهاى دور دست را مىپرسد، نبايد توقّع داشته باشد تا پايان راه را قدم به قدم براى او ترسيم كنند. جاده اوّليه را نشانش مىدهند و به او مىگويند: «پيش رو، به دو راهى كه رسيدى، آن جا بپرس يا تابلوهاى نصب شده بر سر دو راهى، مسير حركت آينده تو را روشن مىكند». در هر صورت، اين مرحله نخست را بايد طى كنى تا مرحله دوم را بيابى، و مرحله دوم را بايد طى كنى تا توان درك مرحله بعد را داشته باشى.
بله؛ اگر از ابتدا براى تو معلوم نيست كه اين جاده تو را به هدف مىرساند يا نه، نبايد در آن پا بگذارى؛ ولى اگر اطمينان دارى از همين جاده، بايد رفت، و نمىدانى پس از رسيدن به دو راهى چه بايد كرد، اين مقدار معلوم را طى كن، به دو راهى كه رسيدى، براى تو معلوم خواهد شد.
مجهولات ما هر چند فراوان و چشمگير، به منزله نيمه خالى ليوان است و نبايد تمام توجه ما را به خود جلب كند. بخشى از اين ليوان پر است كه بايد از آن بهره جست. اين، كليد زرّين نجات از سرگردانى و تحيّر است. تزلزل و ترديد، توقف ايجاد مىكند و در مقابل، ايمان، حركت و نشاط، مىآفريند. با دانستن اين حقيقت تابناك، به دارايى علمى و يقين موجود خود توجه مىكنيم و با نهايت ايمان و اطمينان پيش مىرويم، نه اين كه با تمركز در كانون مجهولات و مشتبهات، به تحيّر و توقّف مبتلا شويم. انسان (با استفاده از سرمايه علمى خود) مىتواند در صعود به قله كمال يك لحظه هم متوقّف نشود؛ به شرط اين كه از اين دارايى علمى استفاده كند:
علم ۱-) عمل ۱-) علم ۲-) عمل ۲-) علم ۳-) عمل ۳
كسى كه بناى عمل ندارد، بايد بداند كه قابليت هدآيت ندارد. كسى كه نمىخواهد برود، نمىتواند نقشه كل مسير را درك كند. علم و آگاهى، يكباره حاصل نمىشود. نبايد براى به دست آوردن همه مجهولات، اصرارِ بيهوده ورزيد. تربيت و تكامل انسان، تدريجى و وابسته به عمل است. با عمل كردن و پيش رفتن ظرفيت انسان براى فهم افزايش مىيابد[۲۴] امام صادق عليه السلام فرمود:العَمَلُ وِعاهُ الفَهمِ؛[۲۵]
عمل، ظرف (و زمينهساز) فهم است.
بنابراين كسى كه عمل نمىكند، نبايد توقع فهم و هدآيت داشته باشد؛ زيرا ظرفيت لازم را ندارد.[۲۶]
آنچه مىدانيد عمل كنيد، و در آنچه نمىدانيد احتياط كنيد تا روشن شود، و اگر روشن نشد، بدانيد كه بعضى معلومات را زير پا گذاشتهايد. طلب موعظه از غير عامل، محل اعتراض است. قطعاً مواعظى را كه شنيدهايد و مىدانيد، عمل نكرديد وگرنه روشن بوديد.[۲۷]
اگر ديد باز هم توقف دارد، بداند- به طور يقين- بعضى از معلومات را زير پا گذاشته است. كفشش ريگ دارد؛ خوب دقت نكرده كه اين ريگ را خارج كند.[۲۸] پس قاعده هدآيت الهى اين گونه است: كسى كه عمل كند، حتماً هدآيت مىشود؛ ولى كسى كه بناى عمل ندارد، هدآيت نمىشود.
كسى كه عمل نمىكند، علاوه بر اين كه از به دست آوردن علم محروم مىشود، با يك خطر سهمگين نيز مواجه است كه از دست دادن يافتهها است. همان طور كه با عمل به يقينيات امور مشتبه يقينى مىشود عمل نكردن به يقينىها امور يقينى مشتبه مىگردد. آن كس كه به حقيقتى دست يافته است، بايد با عمل خود، شكرگزار اين نعمت باشد وگرنه آن را از دست خواهد داد. آنكس كه عمل نمىكند، در وجود خود، ابهام و ظلمت مىآفريند؛ يعنى پس از اين كه به صحت، حقانيت يا فايده كارى يقين يافت، دوباره در آن ترديد مىكند.
اين فرايند را مىتوان اين گونه بيان كرد: كسى كه مىداند و خلاف دانسته خود عمل مىكند از دلخواه خود پيروى كرده است. او در حقيقت نتوانسته است از هواى نفس خود دست بردارد و «خوب» را بر «خوش» ترجيح دهد. اين ضعف و ناتوانى در مخالفت با خواهش نفس، بسيار ناموجّه و در نظر شخص، بىدرنگ محكوم است. انسان، براى نجات از اين محكوميت، به توجيه حركت خود مىپردازد و با فلسفه بافى و استدلالتراشى، در حق جلوهدادن تصميم خود و نجات از عذاب وجدان مىكوشد. همين تلاش نامبارك، آرام آرام چهره حقيقت را غبارآلود كرده و ترديد مىآفريند. در اين موقعيت، شخص، بافتههاى خود را باور و يافتههاى خود را از دست داده و از مسير هدآيت گمراه شده است.
(وَ لاتَتّبِعِ الهَوى فَيُضِلَّكَ عَن سَبيلِ الله)؛[۲۹]
از خواسته دل پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مىكند.
اميرالمؤمنين عليه السلام:من اتبع هواه اعماه و أصمه و أذله و أضله؛[۳۰]
هر كس از دلخواه خود متابعت نمايد، [اين متابعت يا هواى نفس] او را كور و خوار و گمراه مىكند.
آفة العقل الهوى[۳۱]آفت عقل، هواى نفس است.
بر پايه روايات، پيروى از خواهشهاى نفس و عمل نكردن به حق، ابزار ادراكى و قدرت تشخيص آدمى را از كار مىاندازد. همين هشدار- گويا و صريح- در نهج البلاغه چنين آمده است.
لاتجعلوا علمكم جهلًا و يقينكم شكّا، اذا علمتم فاعملوا، و إذا تيقنتم فأقدموا[۳۲]
علم خود را به جهل، و يقين خود را به شك تبديل نكنيد. هر گاه دانستيد، عمل كنيد و هر گاه يقين كرديد، اقدام نماييد.
دانستن و عمل نكردن، گونهاى از نفاق است كه به از دست دادن باور مىانجامد. با از دست دادن باور و فراهم آمدن ترديد، استحكام و اطمينان زندگى از بين مىرود و انسان در صحنهاى سراسر حيرت و ظلمت قرار مىگيرد.
ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لايبصرون[۳۳]
خداوند، نور منافقان را مىزدايد و آنها را در تاريكىها چنان رها مىكند كه هيچ نمىبينند.
يخرجونهم من النور الى الظمات[۳۴]
[خدا] آنان را از نور، به سوى تاريكىها بيرون مىبرد.
يادآورى: توجّه فراوان به مجهولات و بزرگنمايى گزارههاى متزلزل، اغلب برخاسته از كوتاهى و ناتوانى در انجام وظايف مسلّم و مسؤوليتهاى قطعى است. كسى كه به وظايف خود پايبند نيست، براى توجيه سستى و كوتاهى خود به دنبال بهانه مىگردد، و چه بهانهاى بهتر از «نمىدانم»؟ با اين بهانه، تا مدتى مىتوان در پيشگاه خود و جامعه سرافراز باشد. سيد شهداى انقلاب اسلامى، آيت اللهبهشتى مى نويسد:
تمايل به بىبندوبار زيستن، زمينه قبول هر مطلب جدى را- هر قدر هم روشن و مستدل باشد- در ما ضعيف كرده يا از بين برده است. گويى دوست داريم همواره در حال شك باقى بمانيم، مبادا گرفتار وظيفه شويم .. اين بيمارى واگير يعنى رواج سفسطه و وسواس در يك جامعه، كه نتيجه مستقيم آن، رواج شكهاى بىهدف و غير تحققى است، جامعه را با خطر بزرگى روبهرو مىكند؛ خطر بىمسلكى. در چنين جامعهاى، به زحمت مىتوان چهارتا آدم هم فكر پيدا كرد. به محض اين كه چهار نفر دور هم جمع شدند، آن قدر از اين طرف و آن طرف، در كارشان وسواس و سفسطه و شكهاى بىاساس نفوذ مىكند كه قابل توصيف نيست. در اين چنين جامعهاى، ديگر نه وحدتى پيدا مىشود و نه مسلكى پا مىگيرد. وقتى جامعهاى بىمسلك شد، به راحتى و بدون مقاومت قابل توجه، برده ديگران مىشود، به همين سبب، يكى از برنامههاى مؤثر استعمارگران در سرزمينهاى استعمار زده، شك پراكنى و مبارزه با ايمان به هر نوع مسلك سازنده و مؤثر است.[۳۵]
پس استقبال از شكّ و سؤال پيش از پرداختن به آگاهىها و باورها، اغلب براى رهايى از قيد تعهد و فرار از سختى مسؤوليت است. كسى كه بناى انجام وظيفه و اداى تكليف دارد، از مسلّمات آغاز مىكند و در ميانه امواج سهمگين ترديد، به گزارههاى يقينى چنگ مىزند.
انسان، هميشه مكلّف است، هر چند ميان انبوه مجهولات قرار گيرد و نمىتواند از دايره مسؤوليت خارج شود، هر چند محدوديتهاى فراوان او را احاطه كند. اين امانت سنگين بر دوش او باقى است؛ زيرا خدا او را صاحب اختيار و اراده آفريده است.
آيت الله بهجت:
ما از عهده تكليف خارج نمىشويم؛ بلكه بايد از عمل نتيجه بگيريم و محال است عمل ما بىنتيجه باشد و نتيجه، از غير عمل حاصل شود.[۳۶]
«علم»، «توان» و «توجّه» سه شرط عمده تكليف است. كسى كه «نمىداند»، «نمىتواند» يا «توجه ندارد»، تكليف ندارد؛[۳۷] امّا خداوند ساختار وجودى انسان را چنان قرار داه است كه بهانه اى براى فرار از تكليف در دست نداشته باشد.
اكنون به بررسى شروط سه گانه تكليف مىپردازيم:
شرط اوّل: علم
انسان، در تراكم شديد سؤالها و ابهامها نيز از علم تهى نمىشود. ما گاهى تصور مىكنيم مشكل عمده ما در پيمودن مسير كمال، «جهل» است و بايد اين ناآگاهىها و سرگردانىها برطرف شود تا مسير حركت ما هموار گردد؛ ولى چنين نيست و ما هميشه به اندازه لازم براى حركت، آگاهى داريم. گزارههاى يقينى ما براى آغاز راه كافى است و بهانه كمبود علم، از ما پذيرفته نمىشود. انسان در هر موقعيّت و شرايط، به اوّلياتِ وظايف خود آگاه است.
«فَأَلهَمَها فُجورَها وَ تَقواها»[۳۸]«قَد تَبَيَّنَ الرُشدُ مِنَ الغَى»[۳۹]
خداوند شر و خير انسان را به او الهام كرد. راه هدآيت از گمراهى، تبيين و روشن شده است.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است:
إِنَّ لَكُم عِلماً فَاهتَدوا بِعِلمِكُم؛ علم [هميشه] براى شما هست؛ پس به علم خود، هدآيت جوييد.[۴۰]
آيت الله بهجت:
هيچ كس نيست كه بگويد هيچ چيز نمىدانم. [اگر بگويد]، دروغ مىگويد. هر كسى- غير معصوم- بعضى چيزها را مىداند و بعضى چيزها را نمىداند؛ آن چيزهايى را كه مىداند، اگر عمل كند، آن چيزهايى را كه نمىداند، مىفهمد.[۴۱]
شرط دوّم: توان و اختيار
يكى ديگر از شرايط تكليف، توان است؛ يعنى نمىتوان كسى را كه بر انجام كارى قدرت ندارد، به آن كار تكليف يا توصيه كرد. با زوال قدرت، تكليف هم ساقط مىشود، بنابراين، مسؤوليت ما هميشه در دايره توانايى ما محصور است. مراد از قدرت در اين جملات، تنها نيروى بازو و قدرت بدنى نيست؛ نيروى فكرى، عادات و توانمندىهاى روحى، ابزار و وسايل، همكار و همراه (نيروى انسانى)، قوانين و فرهنگ عمومى، و خلاصه مجموعه امكانات مادى و معنوى، در «اختيار» ما در انجام يك كار تأثير دارد.
دردآور و تأسفانگيز اين كه ما هميشه با محدوديت مواجهيم. بسيارى از كارهايى را كه لازم مىدانيم، به سبب نداشتن سرمايه مالى، و امور ديگرى را به سبب نداشتن ابزار و وسايل كافى نمىتوانيم انجام دهيم. گاهى عادات گذشته ما مانع از انجام يك عمل مىشود. گاهى فرهنگ عمومى و شرايط اجتماعى، اجازه حركت به ما نمىدهد. گاهى نياز به همكارى ديگران داريم و هيچ كس يارى نمىكند. گاهى فرصت كافى براى عمل باقى نمىماند. گاهى سرزنش ديگران، روحيّه ما را خرد و انگيزه ما را سست مىكند. گاهى خستگى شديد بر ما فشار مىآورد. گاهى سر و صداى محيط، تمركز ما را بر هم مىزند، و خلاصه درگيرى با انواع محدوديتها و جبرها ما را به ستوه مىآورد. در چنين شرايطى چه بايد كرد؟
اين درست است كه انواع محدوديتها و ناكامىها ما را احاطه كرده و اجازه فعاليتهايى از ما سلب شده است؛ ولى نمىتوان انكار كرد كه در بدترين شرايط و با وجود بالاترين حجم محدوديّت، انسان از اختيار و توان تهى نمىشود و هميشه توان و اختيارى- هر چند اندك- واجازه فعاليّتهايى- هر چند كوچك- براى او باقى مىماند. همين توان اندك، محدوده مسؤوليت ما را مشخص مىكند. هميشه و در همه جا «ما مىتوانيم»، و به همان اندازه كه مىتوانيم وظيفهمنديم؛ پس هيچ وقت بدون تكليف نمىمانيم.
مهمترين وجه امتياز انسان از حيوان، همين اختيار و آزادى او است. انسان، در بدترين شرايط «مىتواند» بهترين باشد و در بهترين شرايط، «مىتواند» بدترين شود. كمبود امكانات و بدى شرايط، بهانه پذيرفته شدهاى براى فرار از مسؤوليت نيست.
اگر از ما درباره كافر نمونه و الگوى كفر بپرسند، به احتمال قوى يكى از سردمداران كفر، مثل ابوسفيان را معرفى مىكنيم. ولى قرآن كريم، همسر نوح و همسر لوط را نمونه اعلاى كفر مىشناسد؛ زيرا آنها تحت نظر دو پيامبر خدا و دو بنده صالح او بودند و بالاترين دارايى براى رشد معنوى را در اختيار داشتند، امّا كمترين بهره را نبردند؛ يعنى با اختيار خود همه اين امكانات را ضايع كردند. در مقابل، آسيه همسر فرعون را مؤمنِ ايدهآل نمونه و ضرب المثل ايمان معرفى مىكند؛ زيرا در بدترين شرايطِ رشد معنوى و در فقر شديدِ امكانات، ارتباط خود را با خدا حفظ مىكند و بيشترين بهره انسانى را براى خود فراهم مىآورد:
(ضرَب اللهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَاة نُوحٍ وَ امْرَأَة لُوطٍ كانَتَا تحْت عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صلِحَينِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنهُمَا مِنَ اللهِ شيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّخِلِينَ* وَ ضرَب اللهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا امْرَأَت فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَت رَب ابْنِ لى عِندَك بَيْتاً فى الْجَنَّةِ وَ نجِّنى مِن فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ)[۴۲]
خدا براى كسانى كه كفر ورزيده اند، زن نوح و زن لوط را مَثَل آورده [كه] هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند، و كارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: «با داخل شوندگان داخل آتش شويد.»
و براى كسانى كه ايمان آورده اند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه كه گفت: «پروردگارا، پيش خود در بهشت خانه اى برايم بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات ده، و مرا از دست مردم ستمگر بِرَهان.»
قرآن كريم در وصف فرعون مىگويد:(فَاستَخَف قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ)[۴۳]
قومش را ذليل و زبون داشت و آنان همه مطيع او شدند.
پس از بيان اين جمله قرآن به جاى اين كه به عتاب و ملامت فرعون بپردازد، قوم او را محكوم مىكند:(إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ)
آنها مردمى فاسق و نابكار بودند.
يعنى در شرايط سختى كه فرعون براى مردم پديد آورده بود، قدرت و اختيار مردم و مسؤوليت آنها ساقط نشد. پس هيچ كس نبايد براى شانه خالى كردن از بار تكليف، شرايط اجتماعى را بهانه كند؛ زيرا در تراكم انبوه مشكلات و محدوديتها، باز هم «مىتوان» و به قدر همان توان «مىبايد» حركت كرد.
توجه دائم به نيمه پر ليوان (توانايىها) و اعتقاد راسخ به امكان حركت، ايمان و اميد را در دل ما زنده مىكند و حركت مىآفريند. اين اعتقاد راسخ، اگر با آلودگى به شبهات و توجه به كمبودها و محدوديتها و تكرار آيه يأس، آسيب ببيند و ايمان و اميد، به شك و ترديد بدل شود، باعث توقف حركت مىگردد. بايد بدانيم تا در اين دنيا هستيم، دست به گريبان كاستىها و محدوديتها خواهيم بود، و هيچ وقت نمىتوانيم همه امكانات مطلوب خود را فراهم آوريم. بايد باور كنيم در اين عالم، به شرايط ايدهآل و صد در صد رضايت بخش، دست نخواهيم يافت و همه آرزوهاى ما برآورده نخواهد شد. هميشه آرمانهاى ما با واقعيّت موجود فرسنگها فاصله دارد؛ زيرا طبعِ بىنهايت طلبِ انسان، به حدِّ مشخصى قانع نيست و به محدود، رضايت نمىدهد.
بنابر اين توقّع داشته باشيم تمام شرايط و امكانات آماده شود تا به راه افتيم، هيچ وقت از جاى خود حركت نمىكنيم. بايد از امكانات موجود بهره گرفت و در حيطه اختيار، مسؤوليت خود را انجام داد. تأمين شرايط ايدهآل و امكانات كامل، آرزويى دست نايافتنى است كه نبايد منتظر تحقيق نشست و عمل را به تأخير انداخت. بايد هميشه اين گونه فكر كرد كه: «من مىتوانم و مسؤوليت دارم».
شرط سوّم: توجّه
يكى از مهمترين شرايط تكليف «توجّه» است. انسان در حين غفلت، تكليف ندارد، و به شرطى كه اسباب غفلت را خود فراهم نكرده باشد، آدمى در برابر عمل اشتباه خود بازخواست نمىشود؛ امّا چنين نيست كه هميشه بىتوجّه و غافل باشد. توجّه و تذكر در مواردى وجود دارد و در همان موارد انسان وظيفهمند است. در لحظهاى كه غفلتِ انسان به توجه تبديل مىشود، در همان لحظه تكليف بر عهده او مىآيد.
(إِمَّا يُنسِيَنَّك الشيْطنُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكرَى مَعَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ)
و اگر شيطان از ياد تو برد، پس از تذكر با گروه ستمگران منشين.
(وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً أَوْ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ ذَكَرُوا اللهَ فَاستَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ …… وَ لَمْ يُصرُّوا عَلى مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)[۴۴]
آنان كه چون كار زشتى كنند يا بر خود ستم روا دارند، خدا را به ياد مىآورند و براى گناهانشان آمرزش مىخواهند … و بر آنچه مرتكب شدهاند- در حالى كه مىدانند- پافشارى نمىكنند.
هيچ كس حق ندارد به بهانه غفلت در يك مورد، در همه موارد، از عمل دست بكشد. به محض از بين رفتن عارضه غفلت، انسان مكّلف مىشود برابر توجّهِ خود، عمل كند.
حضرت آيت الله بهجت مىفرمايد:
يك دقيقه خود را در ياد خدا ديديد، اختياراً خود را منصرف ننماييد. و به انصراف و غفلت غير اختيارى اهميّت ندهيد.[۴۵]
به اين ترتيب روشن شد راه حركت انسان براى قدم اوّل هميشه باز است. انسان مجموع امكانات لازم، شامل «آگاهى»، «توانايى» و «توجّه» را براى پيمودن قدم اوّل در اختيار دارد. اين امكانات هميشه از حد نصاب، بالاتر است و انسان را از عذر و بهانه خلع سلاح مىكند، پس مشكل عمده ما در راهِ عمل، ندانستن يا نتوانستن نيست. مشكل اصلى ما سستى و كوتاهى است و نا آگاهى، ناتوانى يا غفلت، تنها در جايگاه پوششى براى مخفى نگاه داشتن آن به كار مىرود.
اگر انسان از سرمايه علم، توان و توجّه خود به خوبى بهره گيرد، سرمايه او افزايش مىيابد و دايره اختيار او وسيعتر مىشود. اين وعده ضمانت شده الهى و قانون هستى است. اگر انسان، آن جا كه مىداند و مىتواند و توجّه دارد عمل كند، بهره دانش و توان و توجه او افزونتر مىشود.
(وَ مَن يَتَّقِ اللهَ يجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسراً)[۴۶]
هر كس تقوا ورزد، خداوند به فرمان خود براى او گشايش و سهولت قرار دهد.
تقوا عبارت است از انجام وظيفه. و وظيفه به علم و قدرت و توجه مشروط است؛ بنابر اين تقوا يعنى آنجا كه مىدانى و مىتوانى و توجّه دارى، عمل كنى. بر پايه اين آيه مبارك، اگر چنين كنى، خداوند گستره امكانات و اختيار تو را بيشتر مىكند؛ يعنى سرمايه آگاهى، توان و توجّه تو را افزايش مىدهد و تو را از بنبستها و محدوديتها خارج مىكند.
(وَ مَن يَتَّقِ اللهَ يجْعَل لَّهُ مخْرَجاً* وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْث لا يحْتَسِب)[۴۷]
هر كس تقوا ورزد، خداوند براى او محل خروج [از مشكلات] قرار مىدهد و او را از جايى كه گمان نمىبرد، روزى مىبخشد.
(إِن تَنصرُوا اللهَ يَنصرْكُمْ وَ يُثَبِّت أَقْدَامَكمْ)[۴۸]
اگر خدا را يارى كنيد، خدا شما را يارى مىكند و ثابت قدمتان مىگرداند.
تمام آنچه به نظر ظاهرى از روى تصادف، براى انسان پيش مىآيد، بر اساس حساب و كتاب و برنامه دقيقى است كه خداوند متعال طراحى آن را بر عهده دارد.
اين حساب و كتاب و برنامه دقيق، به پشتوانه اعمال اختيارى انسان است؛ يعنى هر كس بايد ببيند آن جا كه مىدانسته و مىتوانسته و توجه داشته، چه كرده كه براى او چنين امرى- خير يا شر- مقدّر شده است؟
گاهى انسان با دست يافتن بر كتابى يا آشنايى با شخصى يا شنيدن مطلبى، از خطر بزرگى رهايى مىيابد و سرنوشت آيندهاش بيمه مىشود. ما اين حادثه را يك اتّفاق يا شانس مىبينيم؛ در حالى كه اين مقدّرات، به اعمال اختيارى ما گره خورده و برخاسته از عمل ما است. در مقابل، گاهى انسان از قرار گرفتن در محيطى يا آشنايى با شخصى يا مشاهده منظرهاى يا شنيدن سخنى، در معرض آسيبى سخت قرار مىگيرد. نعمتها و بلاها، توفيقها و گمراهىها و خلاصه انواع مقدّرات ما، بىسبب و بدون محاسبه بر ما وارد نمىشوند. حوادث ريز و درشت جهان هستى، از دست كارگردان حكيم خارج نمىشود. اين رخدادهاى به ظاهر تصادفى، در پشت پرده هستى به تناسب عمل ما تهيه و توليد شده و تنها با تغيير روّيه ما، تغيير مىكند.
(إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ)[۴۹]
خداوند، حال هيچ قومى را دگرگون نمىكند، تا خود آن قوم، حالشان را تغيير دهند.
پیوستها:
[۱] . غرر الحكم، ح ۴۶۲۴٫
[۲] . به سوى محبوب، ص ۳۵٫
[۳] . ارشاد القلوب، ص ۱۵۱٫
[۴] . غرر الحكم، ح ۶۱۹۶٫
[۵]. به سوى محبوب، ص ۳۹٫
[۶]. مصباح كفعمى، ص ۲۵۷؛ مفاتيح الجنان، دعاى جوشن كبير.
[۷] . امالى صدوق، ۳۴۳٫
[۸] . محاسن، ۳۲۴٫
[۹] . به سوى محبوب، ص ۲۳٫
[۱۰] .همان، ص ۴۰٫
[۱۱] . همان، ص ۴۶٫
[۱۲]. همان، ص ۷۲٫
[۱۳] . سوره انفال: ۲۹٫
[۱۴] . سوره عنكبوت: ۶۹٫
[۱۵] .سوره بقره: ۲۸۲٫
[۱۶] . سوره نور: ۵۴٫
[۱۷] . اين آيات نيز به اين مضمون اشاره دارد:« وَ مَن يُؤمن بِاللهِ يَهدِ قَلبَه»( سوره تغابن: ۶)،« ذلِكَ الكِتابُ لاريبَ فيه هُدى للمتقين»( سوره بقره: ۲)« وَاعبُد رَبَّكَ حتّى يَأتِيك اليَقينُ»( سوره حجر: ۹۹)،« فَأَمّا مَن أعطى وَ اتَّقى وَ صَدّقَ بِالحُسنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِليُسرى … إنَّ عَلَينا لَلهُدى»( سورة ليل: ۵- ۱۲)؛ لَئِن شَكَرتُم لأزيدَنَّكُم»( سوره ابراهيم: ۷).« وَ مَن يَتّقِّ اللهَ يجعل لَهُ مَخرجاً وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لايَحتَسِب»( سوره طلاق: ۲ و ۳)؛« وَالَّذينَ اهتَدَوا زادَهُم هُدى»( سوره محمد: ۱۷)؛« اتَّقُوا اللهَ و آمِنوا بِرَسولِهِ يُؤتِكُم كِفلَينِ مِن رَحمَتِه وَ يَجعَل لَكُم نوراً تَمشونَ بِهِ»( سوره حديد: ۲۸)؛« إنَّ الَّذينَ آمنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ يَهديهِم رَبُّهُم بِإيمانِهِم.»( سوره يونس: ۹)؛« فَليَستَجيبوا لى وَ ليُومِنوا بى لَعَلَّهُم يَرشُدونَ( سوره بقره: ۱۸۶).
[۱۸] . منية المريد، ص ۱۸۱٫
[۱۹] . حليه الاولياء، ج ۱۰؛ اعلام الدين، ص ۳۰۱٫
[۲۰]. توحيد، ص ۴۱۶؛ ثواب الاعمال، ص ۱۶۱٫
[۲۱]. ميزان الحكمه، ح ۴۸۰۵
[۲۲] . به سوى محبوب، ص ۳۹٫
[۲۳] . همان، ص ۵۶٫
[۲۴] . شبيه اين قانون در آموزش فنون، هنرها و حرفهها نيز وجود دارد؛ تا هنگامى كه آموختههاى تئورى به عمل، تجربه و تمرين گره نخورد، دريافت كاملى از آنها به دست نمىآيد.
[۲۵] .اعلام الدين، ص ۹۶٫
[۲۶]. مربيان بزرگ، بر اساس همين قاعده در تربيت انسان به نحو تدريجى اقدام مىكنند. آيت الله بهجت مىفرمايد:« بعضىها مىخواهند معلّم را تعليم نمايند كيفيت تعليم را از متعلّمين ياد بگيريد!»( به سوى محبوب، ص ۳۵).
[۲۷] . به سوى محبوب، ص ۲۸٫
[۲۸] . همان، ص ۷۸٫
[۲۹] .سوره ص: ۷۲٫
[۳۰] . غرر الحكم، ح ۹۱۶۸٫
[۳۱] . غرر الحكم، ح ۳۹۲۵٫
[۳۲] . نهج البلاغه، ح ۲۷۴٫
[۳۳] . سوره بقره: ۱۷٫
[۳۴] . سوره بقره: ۲۵۷٫
[۳۵] .ايدئولوژى اسلامى، ص ۱۳٫
[۳۶] . به سوى محبوب، ص ۳۷٫
[۳۷] . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم: وُضِعَ عَن أُمَّتى … الخَطاءُ وَ النّسيانُ وَ ما لايَعلَمونَ وَ ما اضطُرّو إلَيهِ وَ ما استُكرِهوا عَلَيه؛[ تكليف، در] اين موارد از امّت من برداشته شده است: اشتباه، فراموشى، آنچه ندانند، آنچه توانش را ندارند، آنچه بدان ناچارند، آنچه بدان مجبور شوند …( كافى، ج ۲، ص ۴۶۳).
در اين حديث، عنوان اوّل به شرطيت« توجه»، عنوان دوّم و سوّم به شرطيت« علم» و عناوين بعد، به شرطيت« توان» اشاره دارد.
« قدرت» عبارت است از امكان انجام و ترك. كسى كه امكان انجام عملى را ندارد« عاجز» و نيز كسى كه امكان ترك عملى را ندارد« مجبور و مضطر» است و داراى قدرت نيست.
[۳۸].سوره شمس: ۸٫
[۳۹] . سوره بقره: ۲۵۶٫
[۴۰] . نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶٫
[۴۱] . همان، ص ۷۸٫
[۴۲] . سوره تحريم: ۱۰- ۱۱٫
[۴۳] . سوره زخرف: ۵۴٫
[۴۴] . سوره آل عمران: ۱۳۵٫
[۴۵] . به سوى محبوب، ص ۵۷٫
[۴۶] .سوره طلاق: ۴٫
[۴۷] .سوره طلاق: ۲ و ۳٫
[۴۸] . سوره محمد: ۷٫
[۴۹] .سوره رعد: ۱۱٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.