۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » صفحه اصلی » مقالات برگزیده
  • 07 ژانویه 2016 - 11:51
  • 1408 بازدید

فقه الاخلاق‌ ۰۱

على زينتى‌ اشاره‌ با صلوات بر پيامبر خاتم، حضرت محمد و اهل‌بيت آن حضرت قلم تكوين و خلق، و قلم تشريع و تقنين، همسو و مكمل يكديگرند. اگر غير از اين بتوان تصور كرد نشان از نقص تشريع و يا عدم تدبير در خلقت دارد كه چون هر دو، منشأ الهى دارند، از ساحت حضرت […]

على زينتى‌

اشاره‌

با صلوات بر پيامبر خاتم، حضرت محمد و اهل‌بيت آن حضرت

قلم تكوين و خلق، و قلم تشريع و تقنين، همسو و مكمل يكديگرند. اگر غير از اين بتوان تصور كرد نشان از نقص تشريع و يا عدم تدبير در خلقت دارد كه چون هر دو، منشأ الهى دارند، از ساحت حضرت حق و حكيم عليم به دور است.

آن‌گاه كه نبى خاتم، در مقام اعلام اهداف دين حنيف اسلام، اتمام مكارم اخلاق را از جمله اين اهداف بيان مى‌فرمايد: (انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‌)[۱] به يقين قلم تكوين الهى نيز با چنين هدف مباركى همسو است و ممكن نيست هدف تشريع با تكوين مغايرت داشته باشد، و زمينه هاى فراهم كردن اهداف تشريعى در قلم تكوين ناديده گرفته شود و حتى در تغاير با آن‌ها به خلق و تكوين اقدام نمايد؛ لذا بى‌ترديد، خداوند در خلقت آدمى همان اهداف را تعقيب مى‌كند و يا دست‌كم در نظر دارد كه در تشريع، بيان آن را بر عهده رسولش قرار داده است و دفتر تكوين را همسو با دفتر تشريع، تنظيم و تدوين مى‌كند و برعكس. بر اين اساس، تكوين و تشريع، همسو با هم «اتمام مكارم اخلاق» را سرلوحه برنامه‌هاى خود دارند. اگر برنامه تشريعى از بيرون، آدمى را به سوى برخوردارى از مكارم اخلاق دعوت مى‌كند، از درون هم بنا بر ساختارخلقى و ساختمان و نظام خلقت، به سمت «اتمام مكارم اخلاق» تمايل دارد.

اما اينك، اين تمايل درونى به سوى «مكارم اخلاق» چيست؟ مكانيزم اين هدآيت تكوينى چيست و چگونه اين فراخوان درونى شكل مى‌گيرد؟ اين پرسشى است كه تا كنون، كمتر با جواب مناسب روبه‌رو شده است. اين نوشته نيز در صدد زمينه سازى و تهيه جواب اين سئوال نيست. آنچه اين مقاله در صدد بررسى آن است، گشودن دريچه‌اى به سوى فهم چگونگى آن دعوت بيرونى است. آن نبى خاتم صلى الله عليه و اله و سلم چه سان خلايق را به سوى اين هدف الهى دعوت كرده است؟ چگونه اين هدف را در برنامه تشريعى و تقنينى دين حنيف اسلام تعقيب كرده و در صدد فراهم نمودن آن بر آمده است؟ به‌ بيان ديگر، اگر آن حضرت صلى الله عليه واله وسلم براى «اتمام مكارم اخلاق» به پيامبرى برانگيخته شده است براى تامين اين هدف الهى، چه فعاليتى انجام داده و آثار تلاش آن نبى خاتم كه خود را براى هدآيت امتش به زحمت انداخته‌[۲] كجا گزارش شده است؟ و ما مسلمانان كه وارث اين تلاش و كوششيم، امروزه چقدر از آن سرمايه بهره‌منديم و در مسير استفاده از آن، چه مسؤوليتى داريم؟ چه بايد انجام دهيم و چه انجام داده‌ايم؟

آنچه جاى ترديد ندارد، اين است كه اگر آن نبى الهى به منظور هدفى خاص برانگيخته و مبعوث شده، يقينا در مسير نيل به اين هدف تلاش كرده است و هرگز با معطلى و عدم اقدام عملى آن نبى مواجه نشده‌ايم. آن فرستاده آسمانى براى تامين اين هدف مقدس و الهى، اقداماتى تشريعى انجام داده است كه تجلى اين اقدامات، در ايات قرآنى و روايات نورانى به ارث باقى مانده‌[۳] و قابل دسترسى و بهره‌بردارى علمى و عملى است.

آنچه باقى مى‌ماند، تمهيد مقدمات بهره‌بردارى علمى و عملى از دو ثقل به يادگار مانده از آن نبى مكرم صلى‌الله عليه و اله وسلم است. به بيان ديگر، اين سخن- فارغ از استدلاهاى پردامنه- به بيانى سهل و ساده از ضرورتى فراموش شده به نام «فقه الاخلاق» ياد مى‌كند اگر آن نبى خاتم، براى اتمام مكارم اخلاق عهده دار نبوت الهى شده است و براى انجام اين مسؤوليت، قبول خطر كرده است و آن را در قالب كتاب وعترت براى ما باقى گذاشته است اينك بايد از خود بپرسيم براى فهم و درك آن ايين اخلاقى حنيف، چه فعاليت علمى و عملى انجام داده‌ايم؟ اگر فقه آل‌رسول، بيان‌گر ايين زندگى اسلامى و دينى است و يكى از ساحت‌هاى زندگى اخلاق است، در استخراج انديشه اخلاقى اسلام چه كار انجام شده است؟ و در يك كلام «فقه الاخلاق» در حوزه معارف دينى اسلام چه جايگاهى دارد؟

گويا تسامح در ادله سنن كه دانشمندان را از بررسى دقيق و عقلانى سند روايات مرتبط با حوزه اخلاق معاف داشته، به نوعى ما را به تسامح در بررسى متنى و محتوايى قلمرو اخلاقى دينى نيز مبتلا ساخته است. به گونه‌اى كه امروز، هم از نظر عملى سرمايه‌هاى عميق اخلاقى را از كف داده‌ايم و هم در عرصه علم و تحقيق در حوزه اخلاق دينى دچار تسامح و تساهل شده و تمام فقه شريعت حنيف اسلام و ايين پيامبر خاتم صلى الله عليه واله وسلم را در چندين باب و كتاب عبادى و معاملى و ايقاعى محدود كرده‌ايم.

بدان اميد كه اين سخن، آغازى به و فرخنده براى سرانجامى بهتر و پرميمنت در عرصه پرداخت به اخلاق در حوزه انديشه اسلام و حقايق ناب ايين حضرت مصطفى و طريق حضرت على مرتضى عليهما و على الهما الاف التحيه والثناء باشد، به مباحث فقه الاخلاق مى‌پردازيم؛ آمين يا رب العالمين.

بخش اول: كليات فقه الاخلاق‌

– مفهوم شناسى‌

– تعريف لغوى فقه‌

– تعريف اصطلاحى فقه‌

– تعريف لغوى اخلاق‌

– تعريف اصطلاحى اخلاق- ارتباط فقه و اخلاق‌

– تعريف لغوى و ابتدايى فقه الاخلاق- تعريف برگزيده فقه الاخلاق‌

– هدف‌

– ضرورت‌

– روش تحقيق‌

– سابقه وپيشينه‌

– موضوعات‌

تعريف لغوى فقه‌

فقه، واژه‌اى عربى است و براى درك مفهوم لغوى آن، بايد به سراغ لغت‌شناسان عرب رفت. نزد لغت‌شناسان عرب، اين واژه داراى چندين معناى مختلف و متفاوت مى‌باشد. ما از بين انبوه معانى بيان شده به چند معناى عمده و اساسى اشاره مى‌كنيم و آن‌گاه از بين آن‌ها معناى مورد نظر را تعيين مى نماييم:

معناى اول‌

اولين و گسترده‌ترين معناى فقه، همانا «فهم» است كه بيشتر لغت‌شناسان نيز اين معنا را براى فقه بيان كرده‌اند[۴] قاموس قرآن در استعمالات قرآنى فقه مى‌فرمايند: فقه (بكسر اول) فهميدن. در مصباح گفته است:«الفقه: فهم الشّى‌ء».

(قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ …) (سوره هود: ۹۱)- گفتند: «اى شعيب! ما بسيارى از آنچه كه مى‌گويى نمى فهميم- لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها (سوره اعراف: ۹۷۱)- قلوبى دارند كه با آن‌ها نمى فهمند.[۵]

معناى دوم‌

دومين معناى فقه «علم و آگاهى» است. البته بايد توجه كرد كه اين دو معنا، دو مفهوم مطلق هستند؛ يعنى بيان نمى‌كنند كدام فهم يا علم و آگاهى لذا به هر فهم و هر علم و آگاهى فقه گفته مى شود و با ابزار و وسيله رسيدن به اين علم و آگاهى و يا سطح اتقان و … آن توجه نداريم. بر همين اساس از اين دو معنا به «مطلق فهم» و «مطلق علم و آگاهى» تعبير مى‌كنند. در اين صورت، فقه داراى دو مفهوم مطلق و بى‌محدوديت مى‌باشد؛ يكى مطلق فهم و ديگرى مطلق علم و آگاهى. معنا ى دوم يعنى فقه به معناى «علم و آگاهى» را نيز بيشتر لغت شناسان بيان كرده اند.[۶]

معناى سوم‌

در سومين معنا، فقه به مفهوم «فهم همراه با تامل و دقت» مى‌باشد. طبق اين تعبير فقه به معناى آگاهى به مفاد و مفهوم و مقتضاى كلام است كه با تامل در متن و كلام به دست مى ايد. بر همين اساس، بين واژه «علم» و «فقه» تفاوت قابل ملاحظه‌اى وجود دارد كه به آن اشاره مى‌كنند:الفرق بين العلم و الفقه:

أنّ الفقه هو العلم بمقتضى الكلام على تأمّله، و لهذا لا يقال إنّ الله يفقه، لأنّه لا يوصف بالتأمّل. و تقوله لمن تخاطبه تفقّه ما أقوله، أى تأمّله لتعرفه. و لا يستعمل إلّا على معنى الكلام- لا يكادون يفقهون قولا. و أمّا- و لكن لا تفقهون تسبيحهم: اتى بلفظ التسبيح و هو قول. و سمّى علم الشرع فقها لأنّه مبنى عن معرفة كلام الله و كلام رسوله.

الفرق بين الفهم و العلم: أنّ الفهم هو العلم بمعانى الكلام عند سماعه خاصّة، و لهذا يقال فلان سيئّ الفهم، إذا كان بطى ء العلم بمعنى ما يسمع، و لا يجوز أن يوصف الله بالفهم، لأنّه عالم بكلّ شى ء على ما هو به فيما لم يزل.[۷]

بنابر نظرشهيد مطهرى رحمت‌الله عليه فقه در همه جا به معناى «فهم عميق» بكار مى رود و گويا معنايى جز اين ندارد.

معناى چهارم‌

باالاخره چهارمين معناى بيان شده براى فقه همانا عبارت است از: «فطانت و تيز فهمى»[۸]

مفهوم اصطلاحى فقه‌

فقها همانند لغوى‌ها براى واژه فقه چندين معناى متفاوت اصطلاحى بيان كرده‌اند. از بين معانى ارائه شده، به چند معنا اشاره مى‌كنيم:

معناى اصطلاحى اول‌

در اولين معنا، فقه به «شناخت معارف دينى» و «علم و فهم دين اسلام» معنا شده است. در اين معنا، معارف دينى يا فهم دين اسلام، مفهومى بسيار كلى است كه هر يك از فقها براى آن، معنايى ارائه كرده‌اند:

برخى، معارف دين را به «عقايد، مقررات و احكام» تفسير و معنا مى‌كنند. طبق اين معنا، فقه يعنى شناخت عقايد و احكام و مقررات كه خود مقررات هم اعم از مقررات اخلاقى و اجتماعى و … مى باشد.

در برابر، برخى ديگر، دايره مفهومى معارف دينى يا فهم دين را به بخشى خاص به نام حلال و حرام يا احكام و يا فروع دين محدود مى‌كنند؛ لذا طبق اين معنا، فقه به معناى «شناخت احكام» است.[۹]

اين تعاريف و معانى، از جهت ديگر نيز دچار اطلاق است سطح علم به دين و يا احكام را مطلق رها نموده اند و اعم از علم اجتهادى و تقليدى است. بر اين اساس نيز براى فقه دو تعريف ديگر مى توان ارائه كرد:

فقه، به معناى آشنايى به احكام است؛ اعم از اين كه از طريق استنباط و اجتهاد به دست آمده باشد يا از طريق تلاش فكرى. طبق اين معنا، به كسى كه احكام دين را از رساله عمليه فراگرفته و حفظ كرده باشد فقيه گفته مى‌شود.[۱۰]

اما بر اساس حيطه علم و دانش، نظر ديگرى وجود دارد كه فقه را به معناى دانشى اجتهادى در نظر مى‌گيرند كه بر اساس آن، فقيه با مراجعه به ادله و منابع تفصيلى، احكام دين را استخراج مى‌كند. بر پايه همين تعريف، بسيارى از فقها فقه را اين گونه تعريف مى كنند: هو العلم بالاحكام الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلية؛

علم به احكام شرعى فرعى از روى منابع و دليل‌هاى تفصيلى آن‌ها.[۱۱]

در اين معنا، فقه، علمى است مانند ديگر علوم كه موضوعات خاص خود را دارد.

پیوست‌ها:

[۱] . بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۳۷۲، باب ۹۲؛ مستدرك الوسايل، ج ۱۱، ص ۱۸۷، باب ۶، ح ۱۲۷۰۱٫

[۲] . سوره الغاشيه: ۲۲٫

[۳] . وسايل‏الشيعه، ج ۲۷، ص ۳۳، باب تحريم الحكم بغير الكتاب، ح ۳۳۱۴۴٫

[۴] . خليل بن احمد فراهيدى، العين، ج ۳، ص ۳۷، احمدبن‏فارس، معجم‏مقاييس‏اللغه، ج ۴، ص ۴۴۲٫ احمد بن محمد فيومى، مصباح المنير، ج ۲، ص ۱۵۴، فخرالدين الطريحى، مجمع البحرين، ج ۶، ص ۳۵۵٫

[۵] . قريشى محمد، قاموس قرآن، ج ۶، حرف فاء ص ۱۹۸٫

[۶] . حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القران الكريم، ج ۹، حرف الفاء، ص ۱۲۳٫

[۷] . مرتضى مطهرى، آشنايى با علوم اسلامى، كتاب اصول فقه و فقه، ص ۵۳٫

[۸] . ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۰، ص ۳۰۵ و ۳۰۶، محمد بن مرتضى الزبيدى، تاج العروس من جواهر القاموس، ج ۹، ص ۴۰۲٫

[۹] . ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۳، حرف الفاء ص ۵۲۲، اسماعيل بن حماد الجوهرى، الصحاح ج ۶، ص ۲۲۴۳، مرتضى مطهرى، آشنايى با علوم اسلامى، كتاب اصول فقه و فقه، ص ۶۶٫

[۱۰] . محمد على انصارى، الموسوعه الفقهيه، ج ۱، ص ۱۶، تا ۴۴؛ على دوست ابوالقاسم، فقه و عرف، ص ۴۱٫

[۱۱] . محمد بن مكى عاملى، القواعد و الفوائد، ص ۳۰؛ حسن بن زين‏الدين الشهيد، معالم الدين و ملاذ المجتهدين، ص ۲۶، ميرزا ابوالقاسم قمى، قوانين الاصول، ص ۵؛ ابن منظور، لسان العرب.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

1 دیدگاه

  1. سلام.خواستم بابت وبسایت خوبتون ازتون تشکر کنم و امیدوارم باعث ایجاد انگیزه براتون بشه

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *