۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » صفحه اصلی » مقالات برگزیده
  • 07 ژانویه 2016 - 13:02
  • 1332 بازدید

نياز انسان به اخلاق‌

بسم الله الرحمن الرحیم نویسنده: مهدى جعفرى‌. بدون ترديد، خوب زيستن و رسيدن به سعادت، آرزوى هر انسانى است. آدمى هميشه در پى دستورات و فرامينى بوده است كه بتواند با عمل به آنها، مناسبات خود را با ديگران شكل بخشد، تا از اين طريق عمر خود را بگذراند و بقاى حيات خويش را تضمين […]

بسم الله الرحمن الرحیم

نویسنده: مهدى جعفرى‌.

بدون ترديد، خوب زيستن و رسيدن به سعادت، آرزوى هر انسانى است. آدمى هميشه در پى دستورات و فرامينى بوده است كه بتواند با عمل به آنها، مناسبات خود را با ديگران شكل بخشد، تا از اين طريق عمر خود را بگذراند و بقاى حيات خويش را تضمين كند. از اين رو، آدمى نيازمند نظام ارزش‌ها بوده است؛ نظامى كه خوب و بد را براى او معين كند و در پيچ‌وخم زندگى راهنماى او باشد. اخلاق وسيله‌اى مؤثر براى بهتر زيستن است، پس فراگيرى آن، لازمه حيات بشرى است.

قانون و نظام اعمال و رفتار آدمى همان «علم اخلاق» است كه قادر است ما را از خطر سقوط نجات دهد. در ميان همه علوم علم اخلاق ضرورى‌ترين علم براى انسان است؛ چرا كه در تمام اوراق كتاب زندگى دخالت و نظر دارد، و بدون آن زندگى اجتماعى و فردى در ورطه سقوط است. طبيعت انسان ميل به نفع‌طلبى دارد و اين خود عاملى براى جلوگيرى از برپايى جامعه آرمانى است. بسيارى از كشمكش‌هاى اجتماعى از اين طبيعت انسان ناشى مى‌شود. از اين رو علاوه بر قانون، به يك نيروى درونى به نام اخلاق نياز است تا انسان‌ها را كنترل كند.

برتراند راسل كه در بسيارى از مسائل انسانى شك مى‌كند، معتقد است اخلاق براى انسان لازم است. او مى‌گويد: «افراد بشر تندخو، شهوتران، لجوج و تا حدى ديوانه هستند و به علت ديوانگى‌هايشان برخود و بر ديگران مصيبت‌هايى وارد مى‌كنند كه ممكن است منجر به بدبختى‌هاى هولناكى شود. با اينكه زندگى توأم با احساسات خطرناك است، ولى اگر بخواهيم زندگى بشر لطف خود را از دست ندهد احساسات هم بايد حفظ شود، ميان دو قطب احساسات و كنترل آنها تضادى وجود دارد. از همين تضاد درونى طبيعت بشر، احتياج به اخلاق احساس مى‌شود.»[۱]

پس فضايل اخلاقى نه تنها سبب رستگارى در قيامت است، بلكه وسيله‌اى براى سعادت و خوشبختى در زندگى دنيا هم محسوب مى‌شود. اينجاست كه به اهميت سخن حكمت‌آميز اميرمؤمنان على (عليه‌السلام) پى مى‌بريم كه مى‌فرمايد:

«لوكنا لانرجوا جنة ولا نخشي ناراً ولا ثواباً ولاعقاباً لكان ينبغي لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل علي سبيل النجاح»[۲]

يعنى اگر اميدى به بهشت و ثواب و ترسى از جهنم و عقاب نداشتيم، باز هم شايسته بود كه ما در پى مكارم اخلاق باشيم، زيرا خوشبختى و سعادت را از اين طريق مى‌توان به‌دست آورد.

اهميت علم اخلاق‌

علم اخلاق از آن رو كه فضيلت را از رذيلت و خير را از شر مى‌شناساند، همواره اهميت داشته است. در قرآن كريم هدف از فرستادن پيامبر (صلى‌الله‌عليه وآله) تزكيه نفوس بيان شده است.[۳] و درسوره مباركه شمس پس از يازده قسم، پروردگار ميفرمايد: «قد افلح من زكّها[۴]» يعنى به تحقيق كسى كه تزكيه نفس كرد، رستگار شد. از اين آيات استفاده مى‌شود كه تهذيب نفس هر چند مراتبى دارد و برخى از آن واجب و برخى مستحب است، اما امرى حياتى است كه در اسلام جايگاه والايى دارد و پس از مسئله خدا و پيامبر (صلى‌الله‌عليه وآله) نوبت به مسئله اخلاق مى‌رسد و اگر تهذيب و تزكيه نباشد چه بسا اعتقادات اصلى از دست برود.[۵]

اختصاص يافتن بخش قابل توجهى از آيات قرآن كريم و روايات اهل‌بيت (عليهم‌السلام) به تعاليم اخلاقى، بيانگر اهميت مباحث اخلاقى است و از اين مهم‌تر، كامل ساختن مكارم اخلاق، غايت بعثت پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه وآله) معرفى شده است. آن‌حضرت مى‌فرمايد:«اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، عليكم بمكارم الاخلاق‌[۶] فان ربي بعثني بها»[۷]

(مبعوث شدم تا مكارم اخلاق را تمام كنم، بر شما لازم است كه به مكارم اخلاق عمل كنيد همانا خداوند متعال مرا براى مكارم اخلاق مبعوث گردانيد.) خداوند متعال سرچشمه تمام فضايل است و قرب و نزديكى به او از طريق متخلق شدن به اخلاق الهى امكان‌پذير است و هر فضيلتى آدمى را گامى به ذات مقدس نزديك‌تر مى‌كند.

در روايتى ديگر پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه وآله) فضايل اخلاقى را وسيله ارتباط بين خداوند متعال و بندگان معرفى كرده و مى‌فرمايد:

«جعل الله سبحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله»[۸]

يعنى خداوند سبحان فضايل اخلاقى را وسيله ارتباط بين خود و بندگان قرار داد، همين بس كه هر يك از شما دست به اخلاقى بزند، او را به خدا مربوط مى‌سازد.

سفارش ائمه (عليهم‌السلام) به كسب مكارم اخلاق خود دليلى بر اهميت آن است. على (عليه‌السلام) به كميل مى‌فرمايد:«يا كميل مر اهلك ان يروحوا في كسب المكارم»[۹]

يعنى اى كميل خانواده‌ات را فرمان ده كه روزها در پى تحصيل صفات پسنديده باشند.

كسب فضايل كه گامى در جهت تأسى به الگوهاى راستين بشرى و همانندى با پيامبران الهى است، لطف عظيمى از ناحيه پروردگار است و بايد آن را از خداوند متعال درخواست كرد. امام صادق (عليه‌السلام) مى‌فرمايد:

«ان الله عزوجل خص رسله بمكارم الاخلاق فامتحنوا انفسكم فان كانت فيكم فاحمدوا الله واعلموا ان ذلك من خير و الا تكن فيكم فاسألوا الله و ارغبوا اليه فيها»[۱۰]

(خداوند متعال رسولان خويش را به مكارم اخلاق مخصوص گردانيد، پس شما نيز خود را مورد آزمايش قرار دهيد و با انبياء مقايسه كنيد، اگر صفات حميده را در خود يافتيد، خداوند متعال را سپاس گوييد و بدانيد كه براى شما پسنديده است و در غير اين صورت از خداوند طلب توفيق كنيد و از خود ميل و رغبت نشان دهيد كه به مكارم اخلاق برسيد.)

ضرورت توجه به اخلاق‌

بى‌شك تهذيب نفس و اصلاح آن نقش بسزايى در سعادت فردى و اجتماعى و دنيوى و اخروى دارد، به گونه‌اى كه اگر انسان تمام علوم را تحصيل كند و همه طبيعت را به تسخير خود درآورد، اما از تسخير درون و تسلط بر نفس خود عاجز باشد، از رسيدن به كمال باز خواهد ماند. چه بسا نابسامانى‌هايى كه در سطح جهان پديد مى‌آيد و گرفتارى‌هايى كه بشر امروزه با آن دست به گريبان است، ناشى از عدم توجه به مباحث اخلاقى باشد.

جامعه‌هاى مترقى و به اصطلاح متمدن به سبب روگردانى از ارزش‌هاى اصيل انسانى روز به روز به جاهليت نزديك‌تر مى‌شوند و نور معنوى كه سبب روشنايى دل‌هاست، جاى خود را به تيرگى مى‌دهد و قلب‌ها زنگار فراموشى موازين اخلاقى مى‌گيرد و مسلمانان به علت عمل نكردن به معارف بلند اسلام، هر روز گرفتار مشكلاتى هستند. احياى ارزش‌هاى اصيل اخلاقى و بازگشت به اصول فراموش‌شده اسلامى شرط لازم حاكميت بخشيدن اسلام در جامعه‌هاست.

فراگيرى و عمل به اخلاق، افراد بشر را از هرگونه عيب و نقص منزه و مبرا ساخته و او را به اوج مكارم اخلاق مى‌رساند، نيروهاى سركش نفس را مهار و رام مى‌كند و آنها را در مسير حكمت و عدالت و عفت تقويت مى‌كند تا به پايه مكارم اخلاق برسند. علم اخلاق معادن مكنون در سرزمين نفس را استخراج مى‌كند و آنها را به صورت مكارم اخلاق در مى‌آورد و براى بهره‌بردارى عمومى آماده مى‌سازد. همين علم است كه‌ نهال گل‌هاى زيبا و معطر را در صفحه نفس مى‌نشاند و بهشت برين از مكارم اخلاق را در آن به‌وجود مى‌آورد.

مكارم اخلاق علاوه بر آنكه صاحبش را به عالى‌ترين درجات انسانيت مى‌رساند و بر ديگران برترى مى‌دهد، در آخرت هم او را به عالى‌ترين درجات بهشت ارتقاء خواهد داد. از اين رو لازم‌ترين علمى است كه بايد آن را فراگرفت. امام كاظم (عليه‌السلام) در سخنى زيبا، ضرورت فراگيرى اين علم را بيان مى‌كند و مى‌فرمايند:

«الزم العلم ما ذلك علي صلاح قلبك و اظهر لك فساده»[۱۱]

(لازم‌ترين علم‌ها براى تو، آن علمى است كه دل و ضميرِ وجودت را اصلاح كند و فساد اخلاق تو را ظاهر سازد.)

رسالت اخلاق‌

امتياز و برترى انسان بر ساير موجودات، همانا عقل و قوه استدلال اوست. از طرفى هر فرد از افراد انسان با غرايزى همانند حب ذات، ميل به كمال، استخدام ديگران، علاقه به مال و مقام و غير اينها آفريده شده است. اين غرايز كه ضامن بقاى انسان و سرچشمه هر نوع تحرك وجنبش حياتى او هستند، آن‌چنان در روان آدمى ريشه دارند كه گاهى سرنوشت او را به دست گرفته وخط و مشى زندگى او را تعيين مى‌كنند و با قدرت و سركشى خيره‌كننده‌اى از نفوذ و بينايى عقل كاسته و آن را محدود مى‌سازند. اينجاست كه نقش اخلاق در زندگى و لزوم رهبرى صحيح غرايز روشن و مسئوليت علماى اخلاق ارزيابى مى‌شود. پس شكوفايى انسانيتِ انسان به عنوان رسالت اخلاق معرفى مى‌گردد. على (عليه‌السلام) در كلامى زيبا مى‌فرمايند:

«فمن تخلق بالاخلاق النفسانية فقد صار موجوداً بما هو انسان دون ان يكون موجوداً بما هو حيوان.»[۱۲]

(كسى كه خود را به اخلاق بيارايد و شخصيت خويش را بپرورد انسان است و گرنه حيوان خواهد بود.)

رسالت علم اخلاق اين است كه با شناسايى استعدادهاى گوناگون انسان و فضايل و رذايل روح آدمى، چگونگى ايجاد تعادل در ميان اميال گوناگون و راه و روش تربيت نفس را ميسر سازد، به گونه‌اى كه انسان بتواند به كمال شايسته خود نايل شود. تفسير واقعى اين كمال و سعادت به آن است كه انسان به قدر ظرفيت و استعداد خود، چه در صفات نفسانى و چه در حوزه رفتارى، جلوه اسماء و صفات الهى گردد، تا درحالى كه همه جهان طبيعى به تسبيح جمال وجلال خداوند متعال مشغول‌اند، انسان با اختيار و آزادى خويش، مقرب‌ترين و كامل‌ترين و گوياترين مظهر الهى باشد.

پس مى‌توان چنين نتيجه گرفت كه رسالت علم اخلاق شناسايى خلق‌هاى پسنديده و خوى‌هاى ناپسند و راه پيراستن نفس از خلق‌هاى ناپسند و روش آراستن نفس به سجاياى پسنديده است. حال كه اهميت و رسالت اخلاق روشن شد به تعريف آن مى‌پردازيم.

تعريف اخلاق‌

ماده «خَلق» (بالفتح) به معناى صورت ظاهرى است و «خُلق» (بالضم) به معناى صورت باطنى است. صورت باطنى انسان همچون صورت ظاهرى‌اش داراى هيئت و تركيبى زشت يا زيباست. راغب در مفردات هر دو را (خَلق و خُلق) در اصل يكى مى‌داند، لكن «خَلق» (بالفتح) را مخصوص شكل‌ها و هيئت‌هايى مى‌داند كه باچشم و بصر درك مى‌شوند و «خُلق» (بالضم) را به سجايا و قوايى كه با بصيرت قابل درك‌اند.[۱۳]

مجمع‌البحرين «خُلق» (بالضم) را به سجيه و كيفيت نفسانى كه افعال از آن به آسانى صادر مى‌شود، معنا كرده است.[۱۴]

علماى اخلاق براى آن تعاريفى ذكر نموده‌اند. ابن مسكويه چنين مى‌گويد: «خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى‌كند، بى‌آنكه نياز به تفكر و انديشه داشته باشد.»

پس سلسله صفاتى كه در نفس و روح انسان ثابت و ريشه‌دار است و به صورت ملكه شده و به راحتى منشأ صدور اعمال خوب يا بد مى‌شود، اخلاق ناميده مى‌شود. گاهى اين افعال و اعمال شرعاً و عقلًا پسنديده است كه به آن اخلاق نيكو و گاهى ناپسند است كه به آن اخلاق بد مى‌گويند.[۱۵]

موضوع علم اخلاق‌

موضوع هر علم عبارت است از آن حقيقت كلى كه محور تمام مسائل آن علم است. موضوع علم اخلاق، نفس ناطقه و جان است، اما نه از آن جهت كه نفس مجرد يا مادى است، بلكه از اين جهت كه از اين نفس انسانى با اراده و اختيار خودش افعالى، اعم از نيك و بد، صادر مى‌شود. حقيقت انسان نفس اوست و رسوخ خلقى خاص در نفس انسانى، سبب انجام كردارى نيك يا بد خواهد شد. اگر شرافت و اهميت هر علمى به شرافت موضوع آن باشد، بى‌ترديد پس از علم خداشناسى شريف‌ترين علمى كه جامعه بشرى به آن نياز دارد، علم اخلاق است، زيرا پس از آفريدگار كه موضوع خداشناسى است هيچ موجودى به شرافت جان و نفس آدمى نيست.

آيا اخلاق قابل تغيير است؟

برخى بر اين عقيده هستند كه مباحث اخلاقى و تربيتى بى‌فايده است، چرا كه علم اخلاق رسالتش تغيير خلق و خوى‌هاى بد به نيك است و اين در صورتى ثمربخش است كه اخلاق قابل تغيير باشد و لكن خلق قابل تغيير نيست. بطلان اين عقيده واضح است چون لازمه عدم تغيير اخلاق اين است كه مسئله بعثت انبيا و نزول كتب آسمانى لغو و بيهوده باشد و ما در اعمال خود مجبور باشيم، درحالى‌كه همه براى هدايت و تربيت انسانهاست و اگر تغيير اخلاق امكان نداشت، چرا بخش عمده‌اى از تعاليم انبيا را اخلاقيات تشكيل مى‌دهد؟ حال براى آگاهى از اين عقيده به نمونه‌هايى از استدلال‌هاى آنان اشاره مى‌كنيم؛

  1. خلق از جنس خلقت و آفرينش است و همان‌گونه كه نمى‌توان خَلق را تغيير داد، تغيير خُلق هم ممكن‌

نيست، چرا كه خُلق صورت باطنى انسان است و تغيير ندادن صورت باطنى هم مثل تغيير ندادن صورت ظاهرى است.

پاسخ اين استدلال اين است كه به طور كلى موجودات جهان بر دو گونه‌اند: اول آنها كه به صورت متكامل خلق شده‌اند و انسان در آفرينش و در تغيير و تبديل آنها دخالتى ندارد. مثل اعضاى بدن انسان كه از نظر خَلق بالفعل به دنيا آمده يعنى در عالم رحم بدون اختيار او خلقتش تمام شده است. دوم موجوداتى كه ناقص هستند، ولى وجود ناقص آنها استعداد كمال دارد، مثل هسته خرما كه سعى انسان آن را تبديل به درخت خرما مى‌كند. خُلق و خوى انسان از همين قسم است. يعنى انسان از نظر خُلق بالقوه به دنيا مى‌آيد و خودش بايد خُلق خود را بسازد و اين وجه تمايز انسان با حيوان است، چرا كه حيوان وقتى متولد مى‌شود از نظر جسمى و خصلت‌هاى روحى، بالفعل متولد شده و تا آخر هم همين طور است و تنها اندكى تغييرپذير است. انسان از نظر جسمى كامل به دنيا مى‌آيد و عضوى ناتمام نمانده كه در دنيا بخواهد كامل شود. اما روح، يك منزل نسبت به جسم عقب‌تر است، يعنى جسم او در مرحله رحم تمام مى‌شود و روحش در دنيا بايد تمام شود.[۱۶] پس تغيير اخلاق ممكن است، چرا كه استعداد و تغيير در آن راه دارد.

  1. حسن خُلق وقتى حاصل مى‌شود كه غضب و شهوت و حب دنيا و امثال اينها ريشه‌كن شود، و ريشه‌كن كردن اينها محال است چون اين اميال براى بهره‌مندى از نعمت‌هاى دنيا و بقاى نسل است و انسان در دنيا نمى‌تواند از اين اميال قطع نظر كند، پس تغيير اخلاق ممكن نيست. اين استدلال را چنين پاسخ مى‌دهيم كه انسان مكلف به ريشه‌كن ساختن غضب و شهوت نيست، چون اگر شهوت نباشد نسل منقطع مى‌شود و اگر غضب نباشد انسان ضررى را نمى‌تواند از خود دفع كند. آنچه از بشر خواسته شده است، اين است كه اين غرايز را در حد اعتدال نگه دارد و در محدوده عقل و شرع آنها را به كار بندد.[۱۷] در حقيقت رسالت اخلاق هم اين است كه از افراط و تفريط جلوگيرى كند.
  2. دگرگونى اخلاق به واسطه عوامل بيرونى از قبيل تأديب و نصيحت و موعظه است و هنگامى كه اين عوامل زايل گردند، انسان به اخلاق اصلى خود باز مى‌گردد، پس تغيير اخلاق ممكن نيست.

در پاسخ مى‌گوييم گاهى عوامل بيرونى آنقدر قوى هستند كه ويژگى‌هاى ذاتى را به كلى دگرگون مى‌سازند. تاريخ نشان مى‌دهد كه بسيارى بر اثر تربيت، به كلى خوى خود را تغيير دادند و افرادى كه روزى در صف دزدان قهار بودند، به عابدان مبدل گشتند.[۱۸]

[۱۹] احاديثى از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه وآله) نقل شده كه عدم تغيير اخلاق را تأييد مى‌كند. آن حضرت مى‌فرمايند:

«الناس معادن كمعادن الذهب والفضة خيارهم في الجاهلية خيارهم في الاسلام»[۲۰]

(مردم همچون معدن‌هاى طلا و نقره‌اند، بهترين آنان در زمان جاهليت بهترين آنان در اسلام‌اند. در روايتى ديگر مى‌فرمايند:

«اذا سمعتم بجبل زال عن مكانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلاتصدقوا فانه يصير الي ما جبل عليه»[۲۱]

(هرگاه بشنويد كه كوهى از جايش حركت كرده، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش تغيير يافته تصديق نكنيد، چرا كه به همان فطرت خويش باز مى‌گردد.)

جواب به اين روايات بيانگر اين نكته است كه روحيات مردم متفاوت است، يعنى چون معدن طلا و نقره هستند و اين قابل قبول است. ولى اين مسئله دليل بر عدم تغيير روحيات نمى‌شود، بلكه اين‌گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه. اين روايات ناظر به غالب مردم است نه همه مردم، چرا كه افرادى را مى‌بينيم كه با تغيير اخلاق، راه خود را تغيير داده و تا پايان عمر بر آن باقى مى‌ماندند.

تاريخچه علم اخلاق‌

رسولان و انبياى الهى علاوه بر دعوت مردم به توحيد و خدا پرستى آنان را به اخلاق صحيح نيز راهنمايى مى‌كردند. حضرت آدم (عليه السلام) سفارش‌هايى به فرزندان خود داشت و ساير پيامبران الهى هم به تكميل اخلاق پرداختند، تا آنجا كه بخش عظيمى از دستورات حضرت عيسى (عليه السلام) را مباحث اخلاقى تشكيل مى‌دهد. در ميان فلاسفه هم بزرگانى چون سقراط، ارسطو و افلاطون به مباحث اخلاقى توجه داشتند. تا آنكه پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه وآله) مبعوث به رسالت شد و غايت بعثت او اتمام مكارم اخلاق بود. عالمان و حكيمان مسلمان با الهام گرفتن از تعاليم قرآن كريم و سنت پيامبر (صلى‌الله‌عليه وآله) از روزگار صحابه، همواره به مباحث اخلاقى توجهى ويژه داشته‌اند. كهن‌ترين نمونه‌هاى انديشه اخلاقى و قديمى‌ترين متون اخلاقى نامه‌هايى از امام على (عليه السلام) است كه صحت صدور آنها از سندى كافى، برخوردار است. پس اولين كسى كه علم اخلاق را تأسيس كرد اميرمؤمنان على (عليه‌السلام) است كه نامه معروفش به فرزند بزرگوار خود امام مجتبى (عليه السلام) پيش از پرداختن به مواعظ، مباحثى كلى درباره تزكيه نفس مطرح كرده و اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرموده و ملكات فضيلت و صفات رذيلت را به عالى‌ترين وجه تحليل كرده است. نخستين كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعيل بن مهران ابى‌نصر سكونى بود كه در قرن دوم مى‌زيست. كتاب او به نام صفة المومن و الفاجر نام دارد. از اصحاب پيامبر (صلى‌الله‌عليه وآله) كه در پايگيرى نخستين مكاتب اخلاقى نقش مؤثر ايفا كردند- هرچند كه كتابى تأليف نكرده‌اند- مى‌توان از سلمان فارسى كه على (عليه السلام) او را همانند لقمان حكيم مى‌دانست، نام برد. نقش ابوذر غفارى كه عمر خود را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود و در زهد و دنيا پرهيزى و اقامه حق و عدالت‌خواهى شهره بود، حائز اهميت است. افرادى چون عمار ياسر، نوف بكالى، محمد بن ابى‌بكر و جارود بن منذر در ترويج مكارم اخلاقى داراى نقش اساسى بودند. حذيفة بن منصور از ياران امام باقر وامام صادق و امام كاظم (عليهم السلام) بود و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد. همچنين عثمان بن سعيد عَمرى، كه از وكلاى چهار گانه معروف ولى عصر «عجل الله تعالى فرجه الشريف» بود، از بزرگان و مروجان اخلاق محسوب مى‌شود.[۲۲]

سيرى در كتب اخلاقى‌

در طول تاريخ اسلام به دليل اهميت مباحث اخلاقى كتب و مجموعه‌هاى بزرگى درباره علم اخلاق و تزكيه نفس تدوين شده‌است. كه از ميان انبوه كتب به برخى از آنها اشاره مى‌كنيم:

  1. در قرن سوم جعفر بن احمد قمى يكى از علماى بزرگ آن عصر، كتاب «المانعات من دخول الجنة» را تأليف كرد.
  2. «وسائل اخوان الصفا وخلان الوفا» در قرن چهارم هجرى به دست گروهى به نام اخوان الصفا كه به خواست خودشان ناشناخته ماندند، نگاشته شد. آنان رساله‌ها را مشتمل بر خلاصه علوم زمانشان نگاشتند. هدف آنان مطابق آنچه بيان كرده‌اند پاك ساختن شريعت از اوهام و خرافات بوده است. مباحث اخلاقى آنان جنبه‌هاى نظرى، عقلى، ذوقى و عرفانى دارد.
  3. على بن احمد كوفى «كتاب الآداب و مكارم‌الاخلاق» را در قرن چهارم به رشته تحرير درآورد.
  4. «السعادةو الاسعاد فى السيرة الانسانيه» را شيخ ابوالحسن عامرى نيشابورى (متوفاى ۳۸۱ ه ق) نگاشت. او از نخستين محققانى بود كه درباره اخلاق كتابى مستقل تأليف كرد. او در كتاب خود از مفاهيم اخلاقى موجود در كتاب‌هاى افلاطون و ارسطو اقتباس كرد و آنها را با نكات عقلى و پندهاى حكمت‌آموز آميخت.
  5. كتاب «طهارة نفس يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق»، نوشته ابن سكويه (متوفاى قرن پنجم) از كتب معروف اين فن است. شيخ ابوعلى‌سكويه از بزرگ‌ترين فلاسفه اسلامى و اولين كسى است كه درباره اخلاق از ديدگاه عقلى محض بحث كرده است. موضوع كتاب او «خوشبختى» است و در هفت باب تنظيم شده و مجموعه‌اى از آراى اخلاقى افلاطون، ارسطو، جالينوس و احكام شريعت اسلامى است. بر اساس ديدگاه او اخلاق از نفس و جان آدمى نشئت مى‌گيرد و از اين رو در آغاز كتابش درباره شناخت نفس و قواى نفس سخن گفته است. كتاب‌هاى ديگر هم در علم اخلاق داشته است كه مى‌توان از آداب‌ العرب والفرس، الفوز الاكبر، الحكمة الخالدة نام برد.
  6. «احياء علوم الدين» مهم‌ترين كتاب و اثر ابوحامد محمد بن غزالى طوسى (۴۵۰ ۵۰۵ ه-. ق) است، كه مجموعه‌اى اخلاقى است. اين كتاب شامل چهار بخش است كه عبارت‌اند از عبادات، عادت‌ها، مُهلِكات، منجيات‌ و در صدر همه اينها كتاب علم و دانش قرار دارد. او خلاصه‌اى از اين كتاب را به نام كيمياى سعادت به زبان فارسى نوشت و كتاب‌هاى نصحةالملوك و معراج السالكين از كتب اخلاقى او به شمار مى‌آيد.
  7. كتاب‌ «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» نوشته ورام بن ابى فوارس از علماى قرن ششم از كتب معروف اخلاقى است كه به عنوان مجموعه ورام شهرت دارد.
  8. كتاب «اخلاق ناصرى»، «اوصاف الاشراف» و «آداب المتعلمين» از آثار معروف خواجه نصيرالدين طوسى در علم اخلاق، در قرن هفتم است.
  9. «المحجةالبيضاء فى تهذيب الاحياء» نوشته محمد بن مرتضى مشهور به مولى محسن فيض كاشانى (۱۰۰۶ ه. ق) است. او از شاگردان صدرالمتالهين و داماد ايشان است. اين كتاب در حكم پاك‌سازى و تصحيح احياء علوم الدين غزالى است.
  10. «جامع السعادات» نوشته شيخ بزرگ و حكيم و عارف مولى محمدمهدى نراقى (۱۲۰۹- ۱۱۲۸ ه. ق) است. اين كتاب بهترين و كامل‌ترين كتاب در موضوع علم اخلاق است.

كتاب‌هاى ديگر مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن‌امين‌الدين، الآداب الدينيه طبرسى و معراج السعادة و اخلاق بشر و غير اينها در علم اخلاق تدوين يافته است.[۲۳]

پیوست‌ها:

[۱] . عبدالله، نصرى، خدا در انديشه بشر، ص ۲۸۸، به نقل از اخلاق و سياست در جامعه، ص ۲۰

[۲]. مستدرك الوسايل، ج ۱۱، ص ۱۹۳٫

[۳] . سوره جمعه آيه ۲

[۴] . سوره شمس آيه ۹

[۵] . مجله معرفت، شماره ۱۳ ص ۱۸

[۶] .بحار، ج ۶۷، ص ۳۷۲٫

[۷]. وسايل، ج ۸، ص. ۵۲۲

[۸] . ميزان الحكمة، ج ۳، ص ۱۴۹٫

[۹] . نهج البلاغه، حكمت ۷۵۲٫

[۱۰]. بحار، ج ۶۷، ص ۳۷۱٫

[۱۱]. مستدرك الوسايل، ج ۱۲، ص ۱۶۶

[۱۲] .مستدرك سفينه البحار، ج ۸، ص ۳۱۱٫

[۱۳]. مفردات راغب، ص ۱۵۹، ماده« خلق»

[۱۴] . مجمع البحرين، ج ۱، ص ۶۹۳، ماده« خلق»

[۱۵] . اخلاق شبر، ص ۳۱ و درسهاى اخلاق اسلامى، محمدى گيلانى، ص ۲۳ و اخلاق در قرآن، مكارم شيرازى، ج ۱، ص ۲۴

[۱۶] . اخلاق شبر، ص ۳۵ و آشنايى با قرآن، شهيد مطهرى، ج ۸، ص ۲۴۸٫

[۱۷] . اخلاق شبر، ص ۳۵٫

[۱۸] . اخلاق در قرآن، مكارم شيرازى، ج ۱، ص ۳۳٫

[۱۹] . بحار، ج ۶۴، ص ۱۲۱٫

[۲۰] . كنز العمال، ج ۳، ص ۴۰۳

[۲۱] . اقتباس از تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، سيد حسن صدر، ص ۴۲۰- ۴۰۴ و دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج ۹، ص ۲۲۹ و اخلاق درقرآن، مكارم شيرازى، ج ۱، ص ۴۱٫

[۲۲]. اقتباس از الذريعه، ج ۱، ص ۳۷۵- ۳۷۰ و ج ۵، ص ۵۸ و ج ۲۰، ص ۱۴۵ و اخلاق درقرآن مكارم شيرازى ج ۱ ص ۴۲ و كاوشى نو در اخلاق اسلامى، حسين مظاهرى، ص ۱۶- ۱۴

[۲۳]. سعدى شيراز

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

1 دیدگاه

  1. اخلاق در زندگی انسان ها کم شده است خدا خودش به ما تحمل بدهد

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *