على زينتى اشاره در شماره گذشته، ضرورت و جايگاه فقهالاخلاق را با بررسى لغوى و اصطلاحى فقه يادآور شديم و بر آن شديم زمينه جديدى را براى ورود به مباحث اخلاقى باز كنيم. در ادامه به مفهومشناسى خود اخلاق خواهيم پرداخت. مفهومشناسى اخلاق از علوم و دانشهاى مرتبط با فقه كه به تصريح امامان معصوم […]
على زينتى
اشاره
در شماره گذشته، ضرورت و جايگاه فقهالاخلاق را با بررسى لغوى و اصطلاحى فقه يادآور شديم و بر آن شديم زمينه جديدى را براى ورود به مباحث اخلاقى باز كنيم. در ادامه به مفهومشناسى خود اخلاق خواهيم پرداخت.
مفهومشناسى اخلاق
از علوم و دانشهاى مرتبط با فقه كه به تصريح امامان معصوم عليهمالسلام و صاحب شريعت صلى الله عليه و آله، جزيى[۱] از پيكره آن به شمار مىرود، علم اخلاق است. دانش اخلاق، حداقل در محورهاى موضوع و هدف و روش و منبع شناخت و برخى مسائل اساسى و بنيادين، ارتباط نزديك و غير قابل انكارى با فقه دارد كه شرح آن خواهد آمد. شكل و كيفيت اين ارتباط، از متن دين قابل رصد است. اينك پيش از بيان كيفيت ارتباط، لازم است در محدوده مفهومشناسى به شرح برخى مفاهيم در دانش اخلاق بپردازيم.
معناى لغوى اخلاق
قبل از بيان تعريف اخلاق، توجه به اين نكته ضرورت دارد كه اخلاق- چه در جايگاه يك علم و دانش و چه در جايگاه يك واژه و اصطلاح- از رهگذر وجود انسان پا به قاموس بشر گذارده است و هرگز بدون توجه به حقيقت انسان، نمىتوان به معنا و مفهوم آن پى برد؛ لذا ارائه تعريف آن، بدون نگاه به انسان ممكن نيست. تا كنون كسى فارغ از توجه به انسان، تعريفى از اخلاق ارائه نكرده است. البته شايد بين كلمات ارائه شده در مقام تعريف اخلاق، واژه انسان را مشاهده نكنيم و تعريف كننده، حرفى از انسان به ميان نياورده و بر زبان جارى نسازد؛ ولى موضوع تعريف و متعلق آن، به يقين انسان است؛ بر همين اساس اشاره به حقيقت انسان، قبل از تعريف اخلاق و بيان متعلق اخلاق، از بين ابعاد وجودى انسان ضرورت دارد و ارائه تعريفى روشن و واضح (اگر نگوييم صحيح) را براى اخلاق ممكن مىسازد.
نظريه ثنويت و دو گانهانگارى حقيقت انسان، قدمتى بسيار طولانى به بلنداى تاريخ دانش بشر دارد. در يونان قديم، از سده هفت پيش از ميلاد و حتى پيش از آن، دانشمندان و فلاسفه، ايده دو ساحتى بودن انسان را مطرح و براى اثبات آن، ادله فراوان ارائه كردهاند و امروزه كمتر انديشورى است كه انسان را تنها در بعد مادى و جسمانى آن محدود ببيند. البته در چيستى حقيقتِ بعد غير مادى انسان، اختلاف نظر وجود دارد؛ برخى آن را هوا و برخى آتش و بعضى ذهن و عدهاى آن را روان و … مىدانند؛ همانگونه كه در انديشه دانشمندان مسلمان، بعد غير مادى و غير جسمانى انسان را روح يا نفس تشكيل مىدهد. از اين ديدگاه، انسان موجودى مركب از دو ساحت و دو بعد است؛ يكى بعد جسمانى و مادى و ديگرى بعد روحى. در متون و معارف دين اسلام، اين دو بعد در كنار هم مورد اهتمام قرار گزفته است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در دعايى به درگاه حضرت حق، عرضه مىدارد: اللهم حسن خَلقى و خُلقى
؛ بار خدايا! صورت و سيرتم را نيكو گردان.[۲]
يا در جايى ديگر، آن نبى مكرم، خطاب به يكى از مسلمانان مىفرمايد:
انك امرء قد احسن الله خَلقك فأحسِن خُلقك؛
تو، انسانى هستى كه خداوند، صورتت را نيكو آفريده است؛ پس تو خود، سيرت و مَنِشت را نيكو بساز.[۳]
گويا بر همين اساس، دانشمندان علم اخلاق مىگويند: خَلق و خُلق، دو كلمهاى است كه با هم استعمال مىشوند؛ لذا گفته مىشود: فلان شخص هم خِلقت نيكو دارد و هم سيرت نيكو:
الخَلق و الخُلق عبارتان مستعملتان معاً يقال فلان حسن الخَلق و حسن الخُلق؛ اى حسن الظاهر والباطن؛ فيراد بالخَلق، الصورة الظاهرة و يراد بالخُلق الصورة الباطنة و ….[۴]
خَلق و خلق دو عبارتى هستند كه با يكديگر استعمال مىشوند مثلًا وقتى گفته مىشود فلانى حسن الخَلق و حسن الخُلق است منظور آن است كه او از نظر ظاهرى و باطنى زيبا است؛ پس مراد از خَلق، صورت ظاهرى است و مراد از خُلق، صورت باطنى است.
بر اساس آنچه گذشت، مىتوان گفت: انسان، همانگونه كه دو بعد دارد و هر بعد آن، داراى ويژگىهاى مخصوص به خود است. بعد جسمانى و مادى انسان، خصايص و ويژگىهايى متفاوت با ويژگىها و خصايص بُعد روحى انسان دارد.
از ويژگىهاى بعد مادى و جسمانى انسان (چه پسنديده باشد، چه نا پسند) به «خَلق» تعبير مىشود؛ همچنان كه از ويژگىهاى بُعد روحى انسان (چه نيكو باشد و چه نكوهيده) به «خُلق» تعبير مىشود. بر همين اساس، در اولين معنا، خُلق به معناى ويژگىهاى روحى و نفسانى تعريف مىشود؛ همچنانكه خَلق به معناى ويژگىهاى جسمى و مادى انسان است. حال بر پايه مقدمه فوق، به تعريف اصطلاحى اخلاق مىپردازيم.
اخلاق، در اصل، واژهاى عربى است. اين كلمه جمع دو واژه است: اخلاق جمع «خُلْق» (بر وزن قُفل)؛
اخلاق جمع «خُلُق». (بر وزن افق).
اين دو واژه، در اصل به يك ريشه باز مىگردند. خُلق در لغت به معناى «سرشت و سجيه» مىباشد. البته خَلْق از همين ماده (نه از همين ريشه) به معناى هيأت و شكل و صورت» آدمى است. خَلقْ يعنى همان شكل ظاهرى و هيأت آدمى كه با چشم ديده مىشود؛ ولى خُلْق به معناى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم ظاهر قابل رؤيت نيست و تنها با چشم دل و بصيرت ديده مىشود.
والخلق يقال فى معنى المخلوق و الخَلق و الخُلق فى الاصل واحد كشَرب و شُرب …. لكن خص الخلق بالهيأت و الأشكال و الصور المدركة بالبصر و خص الخلق بالقوى و السجايا المدركة بالبصيره[۵]
. الخلق در معناى مخلوق مىباشد و خَلق و خُلق در اصل يكى مىباشند مثل شُرب و شَرب؛ اما خَلق اختصاصى به شكلها و صورتهاى ظاهرى دارد كه با چشم ديده مىشوند و خُلق اختصاص به قوا و خصلتهاى درونى دارد كه با بينايى باطنى قابل ديدن است.
در بيان ديگر، خُلق چنين تعريف مىشده است:الخُلق عبارة عن هيئة للنفس راسخة تصدر عنها الأفعال بسهولة و يسر من غير حاجة الى فكر و روية[۶]»؛ خلق، عبارت است از هيأت راسخ در نفس آدمى كه سبب مىشود افعال به سهولت و آسانى و بدون نياز به تأمل و تفكر از انسان صادر شود.
پر واضح است در محدوده معناى لغوى، خصال و سجايا اعم از سجيه و سرشت نيك و پسنديده همانند سخاوت و شجاعت يا سجيه و سرشت زشت و ناپسند، مثل جبن و ترس و بزدلى مىباشد.
بر همين اساس، آن گاه كه گفته مىشود: فلان شخص، خُلق زيبايى دارد، به اين معنا است كه از سرشت و سجيه خوب كه وصفى درونى و معنوى است، برخوردار مىباشد؛ همانگونه كه اگر مىگوييم: فلان شخص، خَلق زيبايى دارد، به اين معنا است كه از نظر ظاهرى و فيزيك بدن و تركيب چهره، از تناسب اندام و زيبايى ظاهرى در خلقت برخوردار مىباشد.[۷]
بنابراين مىتوان گفت: «اخلاق، مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مىشود، نيز اخلاق گفته مىشود (اوّلى، اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).[۸]
با توجه به تعريف ارائه شده از خُلق كه به «سرشت و سجايا و صفات درونى» تعريف شد، آنچه مهم است كيفيت پى بردن به برخوردارى فرد از خصال و سجاياى اخلاقى است؛ زيرا صفات درونى و سجاياى نهفته، قابل مشاهده نيستند، تا برخوردارى يا عدم برخوردارى فرد، به آسانى فهميده شود؛ بر همين اساس، دانشمندان علم اخلاق مىگويند: سرشت و سجاياى اخلاقى، در رفتار فرد تجلى مىيابد و بر اساس ميزان پايبندى فرد به آن سجايا و اوصاف، او را متخلّق مىدانند؛ پس رفتار و كردار او است كه متخلق بودن يا متخلق نبودن او را به اثبات مىرساند. به معناى ديگر، آثار اخلاق را در رفتار فرد مىتوان مشاهده كرد. گاه تاثير پايدار در فرد ايجاد مىكند؛ به گونهاى كه تمام حركات و سكنات او را تحت تاثير قرار مىدهد و اخلاق در همه اعمال او تجلى مىكند و گاهى هم فقط در برخى اعمال تاثير مىگذارد؛ لذا اصل وجود اخلاق از طريق آثار آن، قابل تشخيص است؛ همان گونه كه ميزان تخلق نيز از طريق آثار رفتارى قابل تشخيص است و فارغ از رفتار، نمىتوان درباره اخلاق كسى قضاوت كرد. شايد اين كلام شايع و مشهور، گوياى همين نكته باشد كه تا موقعيتى پيش نيامده، همه متخلق (خوش اخلاق) هستند. بر همين اساس است كه علماى اخلاق مىگويند: «اخلاق» را از طريق آثارش نيز مىتوان تعريف كرد (شايد منظور، تشخيص باشد) و آن اين كه:
گاه، فعلى كه از انسان سر مىزند، شكل مستمرّى ندارد؛ ولى هنگامى كه كارى به طور مستمر از كسى سر مىزند (مانند خوددارى از بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مىنامند.[۹]
طبق اين بيان، مىتوان براى اخلاق، دو تعريف جداگانه ارائه كرد:
در اين معنا، منظور از اخلاق، همانا آن حالت روحى و روانى آدمى است كه سبب بروز رفتار (خوب يا بد) مىشود؛ اعم از اين كه اين حالت روحى، به صورت پيوسته و مستمر، سبب اين بروز يافتن شود يا به ندرت و گاه گاه سبب بروز اين رفتار خاص گردد. طبق اين تعريف، اگر شخص ترسو و بزدل، به صورت نادر و در يك موقعيت خاص و انحصارى رفتار شجاعانه از خود بروز دهد، مستحق
تحسين بوده و رفتار او، كردارى اخلاقى تلقى مىشود؛ همانگونه كه فرد متخلق به خصلت بخشش اگر به ندرت بخل ورزد، اين رفتار او زشت و وى مستحق تقبيح است. به هر حال، طبق اين تعريف، همه رفتارهاى آدمى قابل ارزشگذارى اخلاقى است؛ هر چند از صفت ثابت روحى و روانى ناشى نشده باشد و به ندرت انجام شده و بر اساس محاسبات دنيايى انجام گيرد.
طبق اين معنا، اخلاق آن حالت ثابت و پايدار روحى و روانى است كه به صورت خود به خودى، بدون تامل و درنگ موجب بروز رفتارى خاص و متناسب با آن حالت روحى مىشود. بر اساس همين تعريف است كه ابن مِسكَوَيه مىگويد:
خُلق، همان حالت نفسانىاى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مىكند، بى آن كه به تفكر و انديشه نياز داشته باشد.[۱۰]
همان گونه كه مرحوم فيض كاشانى مىگويد: خوى، عبارت است از هيأتى استوار با نفس كه افعال، به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مىشود.[۱۱]
حال اين حالت نفسانى اگر به گونهاى باشد كه هميشه موجب بروز رفتارهاى پسنديده شود، به آن ملكه خوبىها گفته مىشود و الا اگر بگونهاى باشد كه هميشه موجب بروز رفتارهاى ناپسند مىشود، ملكه بدىها ناميده مىشود:
فان كانت الهيئة بحيث تصدر عنها الأفعال الجميلة المحمودة عقلًا و شرعاً سميت الهيئة خلقاً حسناً و ان كان الصادر منها الأفعال القبيحة سمّيت الهيئة التى هى المصدر خلقاً سيئاً[۱۲]
. اگر ساختار شخصيتى، به گونهاى باشد كه اعمال زيبا و پسنديده از نظر عقل و شرع از او صادر شود، اين ساختار را خلق زيبا مىنامند و اگر اعمال زشت از او سر زند، آن را خلق زشت مىنامند.
توجه داريم كه اين تعاريف، بر اساس ديدگاه اسلام در باره حقيقت انسان ارائه شده است كه انسان را موجودى دو ساحتى مىداند؛ همان گونه كه در ابتداى بحث بيان شد، برخى انديشوران ايده ثنويت، ديدگاه اسلام را درباره انسان نمىپذيرند و آدمى را موجودى تك بعدى مىدانند. بر اساس نظريه اسلام، اوصافى مانند خوب و بد و درست و غلط، اوصاف ملكات نفسانى هستند و از ويژگىهاى بُعد روحى و نفسانى انسان سرچشمه مىگيرند؛ براى نمونه يك عمل خاص، مانند انفاق، از اين روى خوب شمرده مىشود كه سرچشمه آن رفتار نيك، خُلق نيك است و از ملكهاى به نام سخاوت (كه صفت نفس انسان است) ناشى مىشود. اين نوع اخلاق را اخلاق فضيلت[۱۳] مىنامند؛ اما در برابر، بر اساس ديدگاهى كه انسان را تك ساحتى مىداند، ديگر اوصافى مانند خوب و بد و زشت و زيبا، اوصاف و ويژگىهاى بُعد دوم انسان يا ملكات نفسانى نيستند؛ چون انسان بعد دومى ندارد و بعد جسمانى آدمى نيز از توصيف به اين اوصاف بيگانه است؛ لذا اگر انسان را تكساحتى بدانيم، اوصافى مانند خوب و بد و امثال اينها، اوصاف افعال و اعمال انسان هستند، نه اوصاف ملكات نفسانى انسان. بر اساس ديدگاه تك ساحتى انسان، اخلاق، اينگونه تعريف مىشود:
مجموعه قوانينى كه انسان، با عمل بر طبق آنها مىتواند به اهداف خود نايل شود[۱۴].
يا در جايى ديگر بر پايه همين ديدگاه، اخلاق اين گونه تعريف مىشود: اخلاق عبارت است از بررسى رفتار آدمى آن گونه كه بايد باشد[۱۵].
پر واضح است اين نوع اخلاق را نمىتوان اخلاق فضيلت ناميد. اخلاق مبتنى بر اين ديدگاه (تكساحتى بودن انسان) را اخلاق وظيفه[۱۶] مىنامند.
تا كنون بر اساس دو ديدگاه، درباره ابعاد وجودى انسان چندين تعريف از اخلاق ارائه شد و چه بسا تعاريف و كاربردهاى ديگرى نيز مىتوان براى اخلاق ارائه كرد كه چون در پيشفرض با اهداف اين بحث اختلاف مىيابند، از بيان آنها صرف نظر مىكنيم؛ چه همانگونه كه در سخنان پيشين بيان شد، هدف اين نوشتار، بررسى كليات «فقه الاخلاق» است و به صورت متعارف فقهالاخلاق حداقل در حوزه معارف دينى مطرح مىشود و جايگاه مىيابد. در انديشه دينى، انسان موجودى تكساحتى تعريف و شناخته نمىشود. بر همين اساس از بررسى ديگر كاربردها و تعاريف ارائه شده درباره اخلاق بايد چشم بپوشيم؛ چون ديگر تعاريف و كاربردهاى ارائه شده براى اخلاق، مبتنى بر پذيرش پيش فرضهايى درباره انسان يا ديگر مبانى اخلاق است كه با مبانى دين اسلام درباره انسان يا مبانى اخلاقى اسلام، سازگارى ندارد و نوشته را از هدف مورد نظر دور مىكند.
پیوستها:
[۱] . احاديث و آيات دال بر اين مدعا فراوان است؛ مانند روايت معروف« انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق».
[۲] . قمى، شيخ عباس، سفينة البحار، ج ۱، ص ۴۱۱٫
[۳] . همان، ص ۴۱۰٫
[۴]. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، ج ۳، ص ۱۴۳٫
[۵] . راغب اصفهانى، مفردات، ص ۱۵۸
[۶] .فيض كاشانى، ملا محسن، المحجه البيضاء، ج ۵، ص ۹۶٫
[۷] . ابن منظور، لسان العرب،؛ ج ۴، ص ۱۹۴؛ محمد مرتضى الزبيدى، تاج العروس، ج ۶، ص ۳۳۷٫
[۸]. مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج ۱، ص ۲۴٫
[۹] . همان ص ۲۵
[۱۰] . ابن مسكويه ابو على، تَهْذيبُ الَاخْلاق، ص ۵۱٫
[۱۱] . فيض كاشانى، حقايق، ص ۵۴٫
[۱۲] . المحجة البيضاء، ج ۵، ص ۹۶٫
[۱۳].ethics of virtue .
[۱۴]. شيروانى على، اخلاق اسلامى، ص ۲۲٫
[۱۵] . ژكس، فلسفه اخلاق، ص ۹٫
[۱۶].ethics of duty .
این مطلب بدون برچسب می باشد.