۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » نکات کوتاه
  • 21 اکتبر 2017 - 8:48
  • 429 بازدید
داستان قاسم بن هارون الرشید (قسمت دوم)
داستان قاسم بن هارون الرشید (قسمت دوم)

داستان قاسم بن هارون الرشید (قسمت دوم)

قاسم به شهر بصره رفت. يك قرآن داشت و يك انگشتر. داخل ميدان بین کارگرها براى كار می ايستاد. یک روز در هفته كار مى‏ كرد و با پول آن، هفته را مى ‏گذراند. 🔸يك نفر آمد تا ببردش سر كار. قاسم گفت: من قبول مى ‏كنم به شرطى كه وقتِ نماز مال خودم باشد […]

قاسم به شهر بصره رفت. يك قرآن داشت و يك انگشتر. داخل ميدان بین کارگرها براى كار می ايستاد. یک روز در هفته كار مى‏ كرد و با پول آن، هفته را مى ‏گذراند.
🔸يك نفر آمد تا ببردش سر كار. قاسم گفت: من قبول مى ‏كنم به شرطى كه وقتِ نماز مال خودم باشد و در هفته هم یک روز بيشتر نمى ‏آيم. گفت باشد کار ما این است که مى‏ خواهيم یک ديوارى بكشيم.
🔹روز اول سر كار رفت ، صاحب کار از دور نگاه كرد ديد قاسم عجیب دارد كار مى‏ كند؛ گويا ملائكه دارند كمكش مى‏ كنند. سرعت كار خیلی زياد است. شب شد. با هم قرار گذاشته بودند مزد قاسم روزی يك دينار باشد اما طرف دو دينار درآورد بدهد. قاسم گفت نه ما قرارمان يك دينار بود. گفت فردا هم بيا گفت نه فردا نمى ‏آيم.
🔸هفته بعد باز دنبالش رفت و یک روز در هفته برایش كار می کرد. اين هم كارش را تعطيل مى‏ كرد تا همين قاسم بيايد ولى قاسم را نمى‏ شناخت.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *