تعامل فلسفه و علم اصول چکیده از یک سو چون فلسفه دارای این ویژگی است که به وجود حقیقی اشیاء، اسباب وعلل، چگونگی و مرتبه ی وجودی آنها می پردازد به فقیه کمک می کند تا او هم در راه استنباط احکام شرعی، صرفا به یکسری مقدمات اصولی تکیه نکند و از مبانی دیگری هم […]
تعامل فلسفه و علم اصول
چکیده
از یک سو چون فلسفه دارای این ویژگی است که به وجود حقیقی اشیاء، اسباب وعلل، چگونگی و مرتبه ی وجودی آنها می پردازد به فقیه کمک می کند تا او هم در راه استنباط احکام شرعی، صرفا به یکسری مقدمات اصولی تکیه نکند و از مبانی دیگری هم که در ضمن متن، به طور تفصیل به آن اشاره می شود، استفاده نماید. واز سوی دیگرعلم اصول فقه نیز به شخص فلسفی منطق فقه را آموزش می دهد که ثمره آن این است که در مباحث فلسفی دچار تقلید های تعبدی و احساسی نشود و آزادانه در مورد مسائل مختلف تصمیم گیری کند.
در این بستر به تاثیر متقابل این دو علم بر یکدیگر، به روش توصیفی تحلیلی، می پردازیم و در پایان به این مطلب می رسیم که این دو علم دارای تعاملات و تاثیرات متقابل هستند، به گونه ای که این دو علم را نمی توان جدای از هم تصور کرد.
ارتباط میان علوم و تغذیه آنها از یکدیگر در گسترش معرفتهاى بشرى امرى حیاتى است و در تدوین تاریخ علم و فلسفه راهگشا و اثربخش .
ارتباط میان فلسفه و اصول فقه، به عنوان دو علم عقلانى و محورى در تمدن اسلامى موجب آثار و جریانات مهم فکرى و سیاسى شده است. از اینرو، تبیین این مسئله براى آینده هر دو علم و تحلیل فلسفه آن ها نکتهاى اساسى است.
براساس این مقدّمه، این پرسش اساسى مطرح مىشود که آیا میان فلسفه و اصول فقه، به عنوان دو علم بنیادى و محورى در تمدن اسلامى تعاملى بوده است یا نه و در صورت وجود تعامل بین آن دو، تعامل آنها از نوع کدام یک از صور بوده است؟
در ذیل این پرسش اصلى و پرسش فرعى نیز مطرح مىشوند که فلسفه چه میزان در رشد و توسعه علم اصول فقه مؤثر بوده است؟ و آیا علم اصول فقه در طرح مباحث فلسفى و پاسخ به مسائل فلسفى مىتواند اثرگذار باشد؟
اهمیت این پژوهش از آنجا روشن مىشود که فلسفه به عنوان محور عقلایى تمدن اسلامى و علم اصول فقه در جایگاه منطق فهم آموزههاى دین، هریک نقش بسیار مهمى را در تاریخ علم و توسعه معرفتهاى دینى و بشرى داشتهاند. از اینرو، شناخت روابط متقابل این دو علم سبب تبیین رابطه عقل و دین و استفاده ی آن ها از هم می شود. اما قبل از ورود به تاثیرات این دو علم بریکدیگر به طور اجمال به معرفی این دو علم و تاثیرات آن ها به تنهایی در زنگی ما و ضرورت وجود این دو علم بحث می کنیم.
فلسفه ورزی از ویژگی های ممتاز آدمیان است زیرا به تعبیر ارسطو، همه ی آدمیان به طور طبیعی خواهان دانستن هستند و نشانه این امر دلبستگی ما به حواس ما است .
این لغت ریشه یونانی دارد. همه ی علماء قدیم و جدید که با زبان یونانی و تاریخ علمی یونان قدیم آشنا بوده اند میگویند: این لغت مصدر جعلی عربی کلمه « فیلوسوفیا » است. کلمه فیلوسوفیا مرکب است از دو کلمه: « فیلو» و « سوفیا» کلمه فیلو به معنی دوستداری و کلمه سوفیا به معنی دانائی است. پس کلمه فیلوسوفیا به معنی دوستداری – دانایی است و افلاطون سقراط را « فیلوسوفس» یعنی دوستدار دانائی معرفی میکند.( المنطق الصوری علی سامی النشار صفحات ۲۱ – ۲۲).
با این حال کلمه « فلسفه » که مصدر جعلی عربی است به معنی فیلسوفگری است. قبل از سقراط گروهی پدید آمدند که خود را « سوفیست» یعنی دانشمند می نامیدند. این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقت و واقعیت می گرفتند و در استدلال های خود مغالطه بکار می بردند. تدریجا لغت سوفیست مفهوم اصلی خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت و سوفیستگری مرادف شد با مغالطه کاری.
کلمه « سفسطه» در زبان عربی مصدر ساختگی « سوفیست» است که اکنون در میان ما به معنی مغالطه کاری است.
سقراط بعلت تواضع و فروتنی که داشت و هم شاید به علت احتراز از هم ردیف شدن با سوفیست ها، امتناع داشت که او را « سوفیست» یا دانشمند خوانند و از این رو خود را فیلسوف یعنی دوستدار دانش خواند. تدریجا کلمه فیلوسوفیا، بر عکس کلمه سوفیست که از مفهوم دانشمند به مفهوم مغالطه کار گرفته شده بود ، از مفهوم دوستدار دانش به مفهوم دانشمند ارتقا یافت و کلمه فلسفه نیز مرادف شد با دانش.
درتعریف اعم، مسلمین این لغت را از یونان گرفتند. صیغه عربی از آن ساختند و صیغه شرقی به آن دادند، و آن را به معنی مطلق دانش عقلی به کار بردند. فلسفه در اصطلاح شایع مسلمین نام یک فن خاص و دانش خاص نیست، بلکه همه دانش های عقلی را در مقابل دانش های نقلی از قبیل لغت، نحو، صرف، معانی، بیان، بدیع، عروض، تفسیر، حدیث، فقه و اصول تحت عنوان کلی فلسفه نام می بردند. و چون این لغت مفهوم عامی داشت، قهرا فیلسوف به کسی اطلاق می شد که جامع همه ی علوم عقلی آن زمان، اعم از الهیات و ریاضیات و طبیعیات و سیاسیات و اخلاقیات و منزلیات بوده باشد. و به این اعتبار بود که می گفتند: « هر کس فیلسوف باشد جهانی میشود علمی، مشابه جهان عینی».
مسلمین آن گاه که می خواستند تقسیم ارسطوئی را درباره علوم بیان کنند کلمه فلسفه یا کلمه حکمت را بکار می بردند.و می گفتند فلسفه (یعنی علم عقلی) بر دو قسم است: نظری و عملی.
علاوه بر تعریف بالا، تعریف عامی هم برای فلسفه وجود دارد که شامل سه قسم اول یعنی الهیات و ریاضیات و طبیعیات می شود.
در تعریف خاص (تعریف سوم) ، فلسفه را این گونه تعریف می کنند :در جهان هستی كه دارای موجودات بسیار و پدیده های بی شمار بوده و ما نیز جزئی از مجموعه ی آن ها می باشیم بسیار می شود كه چیزی را راست و پا برجا پنداشته و موجود به حساب بیاوریم و سپس بفهمیم كه دروغ و بی پایه بوده است، و بسیار می شود كه چیزی را نابود و دروغ اندیشیده و پس از چندی به ما روشن شود كه راست بوده و آثار و خواص بسیاری در جهان داشته است.
از این رو ما كه خواه نا خواه غریزه ی بحث و كاوش از هر چیز كه در دسترس ما قرار بگیرد را دارا هستیم باید موجودات حقیقی و واقعی (حقایق به اصطلاح فلسفه) را از موجودات پنداری (اعتباریّات و وهمیّات) تمییز دهیم و گذشته از این كاوش غریزی برای رفع حوائج زندگی، دست به هر رشته از رشته های گوناگون علوم بزنیم.
اثبات هر خاصه از خواص موجودات به موضوع خود محتاج به ثبوت قبلی آن موضوع می باشد. یك سلسله بحث های برهانی كه غرض و آرمان نامبرده را تأمین نماید و نتیجه ی آنها اثبات وجود حقیقی اشیاء و تشخیص علل و اسباب وجود آن ها و چگونگی و مرتبه ی وجود آنها می باشد «فلسفه» نامیده می شود.( مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم،۱۳۳۲: ۱/۶۰)
ضمنا همانطوری که در فقه باید علم اصول را کسب کنیم تا حرفمان، قولبدون علم نباشد و بتوانیم اظهار نظر کنیم، در مسائل عقیدتی و اخلاقی هم علاوه بر اصول و سایر مقدماتی که فقیه نیاز دارد، فلسفه لازم است. مرحوم خواجه وقتی میخواهد کلام بنویسد و اعتقادات ما را تبیین کند، ابتدا در مقصد اول و دوم تجرید مسائل فلسفی را مطرح میکند و هرکس میخواهد درباره عقاید حرف بزند، باید فلسفه بداند. این از مقدمات فقاهت در عقاید است. میدانیم که یقیناً مقصود آیه قران که می فرماید: «…فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» (توبه، ۱۲۲) از فقاهت این اصطلاح متداول نیست؛ بلکه مراد آیه همان معنای لغوی، یعنی عالمشدن در دین است. هیچ شبههای نیست که عالمشدن در عقاید بر عالمشدن در احکام مقدم است؛ چون خود عقاید اصل و مقدم است. همچنین اخلاق مقدم است؛ زیرا اگر کسی در اخلاق پیشرفتی نداشته باشد، فقهاش هم به دردش نمیخورد.
با توجه به آنچه گذشت نمیتوان فلسفه را دانشی تلقی کرد که صرفاً با معقولات و انتزاعیات سر وکار دارد و به کلی از امور واقعی و ملموس زندگی به دور است و بنابراین بیفایده است. بلکه باید ان را دانشی دانست که کار خود را مانند علوم دیگر، با حواس و واقعیات عینی، شروع میکند و به تدریج به سطوح بالاتر معرفت (عقل) میرسد. بر این اساس میتوانیم کارکردهای زیر را برای فلسفه برشماریم:
انسان بهطور ذاتی عاشق دانایی است و فلسفه، همانطور که از معنای لغوی آن (فیلوسوفیا به معنای عشق به خرد) هم برمیآید، انسان را عاشق دانستن میکند. برای همین هم اگر «فلسفه برای کودکان» در آموزشوپرورش مورد توجه قرار گیرد، به این معنی که کودکان به صورتی آموزش داده شوند که عشق به دانایی در آنها شکوفا شود و بتوانند به پرسوجو بپردازند، خودشان فکر کنند و در زندگی اهل تفکر باشند بسیاری از مهارتهای زندگی را که لازمه زندگی خردمندانه است، از همان ابتدا میآموزند: مانند تعامل گروهی و مشورت، نوعدوستی و محبت، حل مسئله و امثال اینها. ( فلسفه و زندگی روزمره، سایت شهر کتاب، تاریخ انتشار: ۲۲ شهریور ۱۳۹۴ )
انسان حکیم و خردمند، مانند سقراط، میداند که چیزی نمیداند و همواره به دنبال آموختن است. چون انسان حکیم به خاطر همان روحیه علمدوستی به دانستن های معمولی قانع نمیشود و هرچه پیش رود باز هم خود را طالب دانستن میداند، به همین خاطر میداند که چیزی نمیداند و به همین جهت هم متواضع و فروتن است و مغرور و متکبر نمیشود. ( همان )
فلسفه در ابتدا با جهانشناسی شروع شد، اما در مسیر پیشرفت، به «خودشناسی» یا «انسانشناسی» روی آورد. میتوان سقراط را آغازگر این تغییر جهت فلسفی دانست. سقراط را فیلسوف اخلاق مینامند. او انسان را به جستوجوی فضیلت و حکمت دعوت میکرد. او معرفت (حکمت) و فضیلت را یکی میدانست و به مسائل انسانی علاقهمند بود. ( همان )
فلسفه انسان را آماده ی دیدن دنیا های متفاوت میکند. ما با خواندن تاریخ فلسفه و آشنایی با دیدگاههای گوناگون، افق دید خود را وسعت میبخشیم، به عقاید جزمی خود پی میبریم و متوجه اشتباهات خود میشویم. اهمیت مطالعه تاریخ فلسفه و افکار فیلسوفان بزرگ به حدی است که هگل میگفت: تاریخ فلسفه شبیه نگارخانه افکار بزرگی است که به انسانیت عزت و شرافت بخشیده است. (ژانیکو، ۱۳۹۱: ۴۱). فلسفه به ما این توانایی را میبخشد که محدودیتهای دیدگاهمان را باز شناسیم. اما کار دیگری هم میکند: فلسفه به ما یاد میدهد چطور از خودمان فاصله بگیریم، یعنی چطور از حصار آشنای جوابهای خودمان خلاص شویم (کلاک و مارتین، ۱۳۸۹: ۷).
از بررسی متن مقاله میتوان چنین استنباط کرد که فلسفه از جمله علوم و معارفی است که آموختن آن انسان را در خودشناسی و خودسازی یاری میدهد. ثمراتی که برای فلسفه برشمردیم، اینهاست: عشق به آموختن است؛ انسان را متواضع میکند؛ انسان را متوجه «خود» میکند و او را «خوداگاه» بار میآورد؛ افق دید انسان را گسترش میدهد؛ به انسان آرامش میدهد؛ ترس انسان را نسبت به مرگ از بین میبرد.
بدون شک، این تأثیرات انسان را در رسیدن به زندگی متعادل و رضایتمندانه یاری میکند و اگر جهان پر از انسانهای حکیم و فیلسوف به معنای واقعی، با ویژگیهایی که برشمردیم، باشد، مطمئناً جای بهتری برای زندگی خواهد بود.
از لحاظ لغوی، کلمه اصول جمع کلمه اصل بوده و از نظر لغت، به معنای اصل چیزی است که چیز دیگری بر آن بنا می شود. همچنین از نظر اصطلاحی نیز اصل در اصطلاح فقیهان و اصولیان به معنای مخالف فرع، راجح و ظاهر، دلیل، قاعده و یا چیزی که برای تشخیص احکام ظاهری یا تشخیص وظائف مکلف در جایی که دسترسی به حکم واقعی میسر نیست قانون گذاری شده باشد به کار می رود.
کلمه فقه نیز در لغت به معنای فهم دقیق می باشد. همچنین تفقه به این معناست که به غایت و ذات سخن، گفتار و کردار پی برده شود. با گذشت زمان، فقه معنای محدودتری پیدا کرده است چنانکه در ابتدا این واژه به معنای احکام و دانش های اسلامی یعنی عقاید، اخلاق و احکام فقه به کار رفته و پس از آن معنای محدودتر یافته است به گونه ای که به معنای علم به احکام شرعی فرعی از طریق ادله تفضیلی به کار رفته است.( سایت وکالت انلاین )
ودر اصطلاح به دانشی که شیوه های استنباط احکام شرعی را بررسی می کند اصول فقه گویند. در اصول فقه با استفاده از ادله نقلی و عقلی به بررسی روش صحیح دستیابی به احکام شرعی پرداخته می شود. در واقع اصول فقه روش استفاده از منابع فقهی در فقه اسلام را در بر می گیرد. پیشینه تاریخی دانش اصول فقه به دوران بعداز درگذشت پیامبر اسلام باز می گردد. به باور شیعیان، امام محمد باقر و امام جعفر صادق نخستین دانشمندان علوم اسلامی بوده اند که در این زمینه سخن گفته اند. این امامان نقشی اساسی در پیداش اصول فقه داشته و نیز شیوه صحیح استنباط احکام الهی از قرآن و سنت را به شاگردان خود آموزش می دادند( سایت وکالت انلاین ). بنابر این علم اصول یک علم تاریخى است که بر مقتضاى عملیات استنباط توسعه و پرورش مىیابد. از اینرو، دورههاى مختلفى را طى کرده است. در دورهاى ذیل فقه مطرح بود و پس از جدایى از فقه با علم کلام آمیخته شد، اما پس از آن گسترش یافت و از علم کلام نیز مستقل گردید.
یکی از مباحث مهم در زمینه تاثیر علوم بر یکدیگر، روشن کردن انواع تاثیر گذاری است. در یک تقسیم بندی می توان انواع تاثیر گذاری را به دو بخش تقسیم کرد:
مقصود از تاثیر گذاری معرفت شناختی، تاثیر یک رشته علمی یا اگاهی های منضبط به صورت ضابطه مند و روشمند بر رشته علمی یا اگاهی های دیگر است. این نوع تاثیر معمولا آگاهانه است و می توان آن را مدیریت کرد و می توان برای آن دلیل آورد ( سعید ضیایی فر، تاثیر اخلاق در اجتهاد، ۱۳۸۸: ۷۳ ) و به صورت های مختلفی متصور است که برخی از مهم ترین آن ها را بیان می کنیم:
مردا از تاثیر روان شناختی آن نوع تاثیری است که به صورت قهری و غیر آگاهانه صورت می گیرد.بدین معنا که آگاهی های مثلا یک شخص فیلسوف از فلسفه خواه نا خواه سبب تاثیر گذاری در استنباط های فقهی می شود. حال در اینکه تاثیر فلسفه و فقه بر یکدیگر از کدام نوع است اختلاف است یعنی برخی آن را آگاهانه و برخی ناآگاهانه می دانند.( همان، ص۷۸ )
برخى مسائل فلسفى، تأثیرات کلّى بر نظام کلّى علم فقه داشته اند و پذیرش یا نقد آنها، تأثیر مستقیمى بر نظام کلّى علم فقه دارد. اینگونه مسائل را مىتوان به “مبانى عام علم فقه”و “مبانى خاص تأثیرگذار بر علم فقه” تقسیم کرد. مسائلى همچون اثبات وجود خدا، اثبات مراتب مختلف توحید، اثبات نظام تشریعى و تکوینى الهى، اثبات نبوّت، و مانند اینها، جزو مبانى عام علم فقه هستند که با صرف نظر از مبانى عام علم فقه، به تبیین مهمترین مبانى خاص و مسائل فلسفى تأثیرگذار بر علم فقه می پردازیم.
مطالب مربوط به جریان تأثیر مباحث فلسفى در علم اصول را در سه بخش ذکر خواهیم کرد:
علم فقه، دورههاى مختلفى دارد. این دورهها را مىتوان از یک نگاه، به دو دوره کلّى تقسیم کرد:
الف: دورهاى که نگرش عرفى بر حلّ مسائل علم فقه حاکم بود.
ب: دورهاى که نگرش عقلى و فلسفى بر علم فقه حاکم گردید.
مىتوان گفت که نگرش عقلى و فلسفى به مباحث فقهى در اندیشه برخى فقها همچون محقّق ثانى و محقّق خوانسارى مشهود است. علم فقه به مدد اندیشه و شخصیت فلسفى محقق خوانسارى که سرشار از نبوغ و دقت فلسفى بود، حفظ شد. ایشان در کتاب فقهىاش بهنام “مشارق الشموس فى شرح الدروس”، رنگ فلسفى را بر نگرش و تفکر فقهى و اصولى تابانید، به گونهاى که پیش از او سابقه نداشت. به عبارت دیگر، تا پیش از محقق خوانسارى، تفکر فلسفى نقش چندانى در علم فقه و اصول نداشت و این، محقق بود که با روحیهاى آزاد و جهتگیرى فلسفى، به بررسى مباحث فقهى و اصولى پرداخت و این نوع از تفکر را به فقه و اصول سرایت داد .
این رویکرد محقق خوانسارى به علم فقه و اصول، اثر بزرگى را در آینده این علم گذاشت. پیدایش مکتب جدید در فقه و اصول در کربلا به دست محقق بزرگ و احیاگر آن محمّدباقر بهبهانى تولد یافت. جهتگیرى فلسفى محقق خوانسارى در تفکر فقهى و اصولى و ادامه آن با آقاجمال و شیروانى و قمى، دو تأثیر عمده بر علم فقه و اصول ایجاد کرد: اول اینکه موجب دمیده شدن روح تفکر فلسفى در علم فقه و اصول و استحکام مبانى در برابر جریان اخبارى شد؛ و دوم، میدان جدیدى را براى ابتکار در علم فقه و اصول فراروى متفکران گشود
به نظر شهید صدر، مباحث فلسفى به طور گسترده و در دو دوره اول تفکر علم اصول جایگاه چندانى در این علم نداشت و مباحث آن نیز مطرح نشده بود، بلکه این کلام بود که تأثیر عمدهاى را در اصول داشت. اما در دوره سوم، فلسفه به طور وسیع و گسترده وارد مباحث اصولى شد که این خود معلول دو علت است: اول آنکه براساس ترویج فلسفه و تفکر عقلانى در حوزههاى شیعى، کلام جاى خود را به فلسفه داد. و دوم اینکه حکمت متعالیه و دیدگاههاى جدید و قوى فلسفى ملّاصدراى شیرازى ظهور و انتشار یافت. ( سید محمّدباقر صدر، المعالم الجدیدة للاصول، ۱۳۹۸: ۱۱۵ )
جریان اخباریگرى با ابزار معرفتشناختى و حسگرایى فلسفى خود موجب رکود و ایستایى و تزلزل بنیانهاى علم اصول گردیده بود، به گونهاى که مىرفت تفکر اصولى و اجتهاد فقهى از جامعه تشیّع رخت بر بندد. اما این چراغ فروزان توسط برخى از علما هرچند به طور محدود ادامه یافت. استفاده از مباحث فلسفى در مسائل فقهى، بر تقویت نقد اصولیان و فقها بر اندیشه اخباریان تأثیر زیادى داشت. این کاربرد، موجب دمیده شدن روح تفکر فلسفى در علم فقه و استحکام مبانى این علم در برابر جریان اخبارى شد. به باور برخى اندیمشندان، از عوامل پیروزى علم اصول و فقه بر اخبارىگرى و پیدایش مکتب جدید توسط وحید بهبهانى، جهتگیرى فلسفى است. جهتگیرى فلسفىاى که خوانسارى در تفکر اصولى پایهگذارى کرد، یکى از بذرهاى اصلى بود که اندیشه علمى را با نیروهاى جدید، براى رشد آماده کرد و میدان جدیدى را براى ابتکار گشود; و مکتب بهبهانى، وارث این جهتگیرى بود. بنابراین اصولیان و فقها با استفاده از مسائل فلسفى، توانستند در نقد اندیشه اخباریان با قوّت و قدرت بیشترى وارد بحث شوند.
شهید صدر هم در تحلیل این قضیه در کتاب المعالم الجدیده للاصول می فرمایند: در دوره رکود علم اصول، شعله این علم خاموش نشد و کسانى بودند که به استحکام مبانى آن پرداختند. این حرکت کم اما بسیار مهم توسط ملّاعبداللّه تونى (متوفاى ۱۰۷۱ق) مؤلف کتاب اصولى الوافیه و سیدحسین خوانسارى (متوفاى ۱۰۹۸ق) ادامه داشت. این جریان توسط محمّدبن حسن شیروانى و جمالالدین خوانسارى و سیدصدرالدین قمى ادامه یافت تا به وحید بهبهانى شاگرد سید صدرالدین قمى رسید.
به اعتقاد شهید صدر، جریان علم اصول توسط اندیشه و شخصیت فلسفى محقق خوانسارى که سرشار از نبوغ و دقت فلسفى بود حفظ شد. وى رنگ فلسفى را بر نگرش و تفکر اصولى تابانید، به طرزى که پیش از او سابقه نداشت. به عبارت دیگر، تا پیش از محقق خوانسارى تفکر فلسفى نقش چندانى در علم اصول نداشت و این محقق بود که با روحیهاى آزاد و جهتگیرى فلسفى به بررسى مباحث اصولى پرداخت و این نوع از تفکر را به اصول سرایت داد.
شهید صدر در ادامه می فرمایند: این رویکرد محقق خوانسارى به علم اصول اثر بزرگى را در آینده این علم گذاشت. پیدایش مکتب جدید در فقه و اصول که در کربلا به دست محقق بزرگ و احیاگر آن محمّد باقر بهبهانى تولد یافت. جهتگیرى فلسفى محقق خوانسارى در تفکر اصولى و ادامه آن توسط آقاجمال و شیروانى و قمى دو تأثیر عمده را در علم اصول ایجاد کرد: اول اینکه موجب دمیده شدن روح تفکر فلسفى در علم اصول و استحکام مبانى در برابر جریان اخبارى گری شد و دوم اینکه میدان جدیدى را براى ابتکار در علم اصول فراروى متفکران گشود. ایشان در ادامه می فرمایند تفکر اصولى خوانساری را از بذرهاى اصلى در عوامل پیروزى علم اصول بر اخباری گرى شد.
شهید صدر ظهور جریان اخباری گرى به دست ملّا محمّد امین استرآبادى و گسترش آن در قرن یازدهم و دوازدهم هجرى را ضربهاى بزرگ به علم اصول پس از صاحب معالم مىداند که مانع رشد اصول و تزلزل بنیانهاى آن گردید. ایشان شش عامل درونى را موجب ظهور اخباریگرى دانسته است.( سید محمّدباقر صدر، المعالم الجدیدة للاصول،۱۳۹۸: ص ۹۸ )
شاید از دیدگاه شهید صدر آنچه موجب رشد و تفوّق اخبارىها بر اصولیان شد تمسک آنها به مباحث معرفتشناسى و استفاده از ابزار فلسفى بود. از دیدگاه شهید صدر، اخبارىها در موارد مختلف علمى در مقابل عقل ایستادند و معتقد بودند: عقل در معرض خطا و اشتباه مىباشد و تاریخ تفکر عقلى سرشار از اشتباه است، از اینرو، شایستگى ندارد که در هیچ حوزهاى از حوزههاى علوم دینى به عنوان ابزار و وسیله اثبات به کار گرفته شود.( همان، ص ۹۸ )
مرحوم شهید مهمترین برهان اخبارىها بر ضد عقل و اکتفا به معرفت حسى را در کتاب الفوائد المدنیه استرآبادى چنین بیان مىدارد:
استرآبادى در این کتاب مدعى شد که علوم بشرى دو نوع مىباشد: نوع اول علومى است که از قضایاى حسى بهره جسته و استمداد مىطلبد؛ و نوع دیگر، علومى است که قضایاى آن بر پایه حس بنا نشده و اثبات نتایج آن با دلیل حسى امکانپذیر نیست. محدث استرآبادى ریاضیات را از نوع اول مىداند و به زعم او، پایههاى اصلى این علم بر شناخت حسى بنا شده است، و براى نوع دوم موضوعات و مباحث علوم ماوراءالطبیعه را مثال مىزند، علومى که در آن قضایایى مورد بحث قرار مىگیرد که از درک حس خارج مىباشد و در محدوده حس قرار نمىگیرد؛ مانند تجرد روح، بقاى نفس بعد از فناى بدن و حدوث عالم.
به نظر محدث استرآبادى، نوع اول از این دو نوع علم از علوم بشرى است و فقط به این نوع علم مىتوان اعتماد نمود؛ زیرا بر پایه حس بنا شده و بر حس تکیه کرده؛ مثلا ریاضیات اگرچه از استدلالهاى عقلى بهره مىجوید، ولى در نهایت بر حس تکیه کرده و از آن استفاده مىکند؛ مانند (۴=۲+۲).
ولى نوع دوم از این علوم ارزشى نداشته و قابل اعتماد نیست، و اعتماد به نتایجى که به وسیله عقل در این علم حاصل مىشود امکان ندارد؛ زیرا اتصال و اتکاى آن بر حس از بین رفته است. اینچنین بود که استرآبادى در تحلیلى که نسبت به موضوع شناخت و معرفت داشت، ادراکات حسى را معیار و میزان اصلى تشخیص و ارزشگذارى شناخت و معرفت دانست.( همان، ص ۶۰ ).
شهید صدر در ادامه معتقد است که در افکار استرآبادى ریشههاى حسگرایى و تجربهگروى مشاهده مىشود؛ یعنى در نظریه معرفتشناسى، به حس و تجربه روىآورده و بدان اعتقاد پیدا کرده است.
در مباحث فلسفى، به تبیین جایگاه دانش، گرایش و افعال پرداخته شده و ضمن تفکیک قواى مختلف وجودى انسان، به اندازه و کیفیّت تأثیر هر کدام از اینها در سعادت انسان پرداخته شده است. تفکیک میان دو حوزه دانشها و گرایشها، تفکیک میان عقل نظرى و عقل عملى، رابطه متقابل میان عمل و عقیده، رابطه تکوینى میان عمل و جزا، اتّحاد عالم با علم و نیز اتحاد عامل و عمل و مسائلى از این دست، جزو مباحث مهم فلسفىاند که در تبیین سازوکار و کارکرد فقه در سعادت انسان، تأثیر مستقیمى دارند. بنابراین مدعاى فقه که تأمین سعادت انسان است، در فلسفه، مبرهن و تبیین مى شود.
در پرتو مبانى فلسفى یادشده، بهویژه مبانى حکمت متعالیه، کارکرد فقه در تأمین سعادت انسان بهویژه سعادت فردى انسان، قابل تبیین است; و توجّه به آنها مىتواند در عمل دقیق به دستورات فقهى نقشى برجسته داشته باشد. مطابق این مبانى، طرح »مکانیزم کارکرد فقه در سعادت انسان« بر اساس مبانى فلسفه اسلامى بهویژه مبانى حکمت متعالیه، قابل پیگیرى و ساماندهى است.
تعامل و رابطه فلسفه و اصول را یکطرفه نیست، بلکه ثمرات و نوآورىهاى علم اصول در عرصههاى تفکر فلسفى نیز قابل رویت است. هر علمى در حالى که رشد مىیابد، به تدریج داراى قدرت ابداع و تولید مىشود که نتیجه و حاصل تلاشهاى نابغههاى آن علم و داد و ستدهاى فکرى میان آنهاست.
شهید صدر معتقد است: علم اصول در حوزه رسالت اصلى خود که منطق فقه و کشف عناصر مشترک در استنباط و استخراج حکم شرعى است، به نوآورىهاى فراوانى دست یافته است. اما نوآورىهاى اصول و تلاشهاى اصولیان منحصر در همین محدوده اصلى خود نیست، بلکه براى بسیارى از مشکلات و معضلات فکرى انسان، نوآورىهاى دیگر و پاسخهایى را به ارمغان آورده است.
با این حساب به نظر وى، علم اصول در حاشیه رسالت اصلى خویش موجبات نوآورىهایى را فراهم آورده که پاسخ به نیازهاى فکرى بشر بوده است. یکى از مهمترین این حوزهها حوزه تفکر فلسفى است. ایشان با نگاه انتقادى از وضعیت تفکر فلسفى در دوره اخیر، این اشکال را به فضاى عمومى حاکم بر حوزههاى فلسفى مطرح مىکند که سردمداران فلسفى اخیر نسبت به فلاسفه و بزرگان فلسفه نگاه احساسى و تعبدى پیدا کرده و با بدیهى و مسلم پنداشتن قواعد و قضایاى آنان، هدف خود را فقط پذیرش افکار فلاسفه بزرگ و اصول فلسفه دانستهاند، اما آن آزاداندیشى و نگاه انتقادى که لازمه فلسفه است از آنها رخت بربسته است. حال آنکه علم اصول آزادانه و بدون هرگونه تقلید و ترس از بزرگان فلسفه، به بررسى مشکلات فلسفى پرداخته و نوآورىها و ابداعاتى را پدید آورده است که در مباحث تفکر فلسفى تقلیدى یافت نمى شود. وى مى نویسد :
مباحث اصول با ذکاوت و عمق، در بررسى مشکلات فلسفى، آزاد از هرگونه تقلید و ترس از بزرگان فلسفه، غوطه ور بود. بر این پایه، علم اصول تعدادى از قضایاى فلسفى و منطقى را که با اهدافش مربوط بود دربرگرفت، و نوآورىهایى را پدید آورد که در مبحث فلسفى تقلیدى یافت نمىشد.( همان، ص۱۱۹ )
یکى از حوزههاى جدید در تفکر فلسفى بحث مستقل از خود معرفت و بیان ماهیت و ارزش معرفت و ملاکها و معیارها و منابع شناخت است. اگرچه در گذشته به این مباحث نیز پرداخته مىشد، اما تفاوت عمده در این است که در فلسفه کلاسیک و سنتى چون موضوع فلسفه موجود به ما هو موجود بود، در ذیل بحث از انواع وجود و مراتب هستى مباحث علم معرفت ذکر مىشد؛ مانند وجود ذهنى، نفس، و اتحاد عاقل به معقول. اما امروزه خود معرفت به عنوان موضوعى مستقل از هستىشناسى مورد مطالعه و تفسیر قرار گرفته است.( اى. سى. گرىلینگ،۱۳۸۴: ۸ )
شهید صدر بر این باور است که پیش از آنکه این مباحث در فلسفه اروپایى به عنوان یک چالش مطرح و از آن طریق وارد حوزه تفکر اسلامى گردد، از طریق چالشهاى اخبارىها و اصولیان در خود علم اصول پدید آمد و نظرات جدیدى در این حوزه طلوع کرد. اخبارىها با تمسک به جریان معرفت حسى و تجربى و نفى معرفت عقلى بحث را آغاز نمودند و اصولیان نیز به مبارزه علمى با این اندیشه پرداخته، نوآورىهایى را آوردند.( سید محمّدباقر صدر، المعالم الجدیدة للاصول،۱۳۹۸: ۱۲۰ )
شهید صدر یکى از حوزههاى ورود علم اصول را در عرصه تفکر فلسفى، حوزه فلسفه زبان مىداند. وى مىنویسد: یکى از مباحث جدید در حوزه منطق و فلسفه پیدایش منطق ریاضى است. ایشان این حرکت جدید را اینگونه ترسیم مىکند :
در منطق صورى، یک جهتگیرى جهانى پدیدار آمده است. این جهت و گرایش، همان منطق ریاضىدانان است که ریاضى را به منطق و منطق را به زبان باز مىگردانند (یعنى تلفیقى بین ریاضیات و منطق و زبان ایجاد کردهاند. به عبارتى، گزارههاى منطقى را به زبان ریاضى و با علایم بیان مىدارند) و مىگویند که تکلیف اصلى بر فیلسوف تحلیل و شناخت زبان (و گزارههاى مبتنى بر الفاظ) به جاى تحلیل وجود خارجى آنها و شناخت این وجود خارجى است.( سید محمّدباقر صدر، المعالم الجدیدة للاصول، ۱۳۹۸: ۱۲۰ )
شهید صدر در ادامه، مباحث الفاظ علم اصول را در همین راستا دانسته و معتقد است: اصولیان در طرح عملیات و فرایند تحلیل الفاظ بر دیگران پیشى گرفتهاند و مباحث بسیارى همچون معناى حرفى و وضع هیئتهاى الفاظ از جمله این موارد هستند.
ایشان با اشاره به تلاشهاى برتراند راسل بنیانگذار فلسفه زبان پیرامون تفاوت میان گزارهها همچون «قیصر مرد» و « مرگ قیصر راست است » و اعتراف راسل به ناتوانى خود در تحلیل منطقى این گونه از گزارهها، مىنویسد :
مىگویم: شگفت اینکه، پژوهشگرى که در قلّه این موضع علمى جدید است از تحلیل تفاوت بین این دو جمله عاجز است، در حالى که علم اصول در بررسى این تفاوت، به بررسىهاى تحلیلى فلسفى در مباحث الفاظ، پیشى گرفته است و بیشترین تحلیل و تفسیر را در این زمینه داشته است.( همان، ص ۱۲۱ )
از جمله مباحث دیگرى را که علم اصول نوآورى نموده و پاسخگوى برخى از مشکلات فیلسوفان معاصر است مسئله طلب حقیقى و طلب انشایى است.
ایشان تلاشهاى آخوند خراسانى را در راستاى روش هاى منطقى ارزیابى کرده و مباحث ایشان در تفاوت میان طلب حقیقى و طلب انشایى را در مباحث تحلیل زبانى علم اصول دانسته است که نشانگر توانایى علم اصول در حل مشکلات زبانى است که راسل آن را پایهگذارى کرده است.
یکى دیگر از توانایى علم اصول تحلیل الفاظى است که در گزارهها به کار مىرود اما مطابَق خارجى ندارند؛ همانند لفظ « ملازمه » در گزاره « بین آتش و حرارت ملازمه است ». شهید صدر با طرح این پرسش که چگونه از الفاظ فاقد مصداق صحبت کنیم، مىگوید: اندیشه اصولى این مشکل را به دور از قید و بندهاى فلسفى که مسئله را محصور در مباحث وجود و عدم ساخته، بررسى نموده و نوآورىها و ابداعاتى را ارائه نموده است.( سیدحمیدرضا حسنى و مهدى علىپور، جایگاهشناسى علم اصول (گامى به سوى تحوّل)، ۱۳۸۵/ ۲/ ۲۳۵ـ۳۱۰ )
با توجه به آنچه در باب تعامل فلسفه و علم اصول ذکر شد، و انواع تأثیر و تأثر این دو علم مهم و بنیادى را در تاریخ این دو علم را بیان کردیم. مباحث و تفکر فلسفى هم نقش تخریبى و تضعیفى توسط اخبارىها در علم اصول داشته اند، تا جایى که آن را با بحران بزرگى مواجه نمود. و از سوى دیگر، تفکر فلسفى موجب دمیده شدن روح تفکر فلسفى در علم اصول و استحکام مبانى آن در برابر جریان اخبارى شد و میدان جدیدى را براى ابتکار در علم اصول فراروى متفکران گشود. همچنین مسائل جدیدى را در علم اصول مطرح نموده است، به گونهاى که برخى از بزرگان فهم علم اصول در دو سده اخیر را در گرو آشنایى با فلسفه اسلامى دانستهاند.
علم اصول فقه نیز با مطرح کردن مسائل جدیدى همچون مباحث معرفتشناسى و مباحث فلسفى و تحلیلى زبان کمک مهمى به فلسفه و فیلسوفان نموده است و راهحلهایى را براى برخى از مباحث همچون الفاظ فاقد مصداق بدون محصور شدن در مباحث وجود و عدم فلسفى ارائه مىدهد.
**قرآن کریم**
این مطلب بدون برچسب می باشد.