۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقالات منتخب طلاب
  • 07 فوریه 2024 - 9:50
  • 44 بازدید
  • نویسنده : حمزه ترکان رنانی 
تحلیل و بررسی صلح امام حسن علیه السلام از جوانب مختلف از دیدگاه اسلام
تحلیل و بررسی صلح امام حسن علیه السلام از جوانب مختلف از دیدگاه اسلام

تحلیل و بررسی صلح امام حسن علیه السلام از جوانب مختلف از دیدگاه اسلام

  تحلیل و بررسی صلح امام حسن علیه السلام از جوانب مختلف از دیدگاه اسلام   چکیده هر کدام ار اهل بیت علیهم السلام با توجه به شرایطی که در آن بوده شیوه ای برای مبارزه با دشمنان انتخاب میکرده است. در میان اهل بیت علیهم اسلام امام حسن علیه السلام مجبور شدند با توجه […]

 

تحلیل و بررسی صلح امام حسن علیه السلام از جوانب مختلف از دیدگاه اسلام

 

چکیده

هر کدام ار اهل بیت علیهم السلام با توجه به شرایطی که در آن بوده شیوه ای برای مبارزه با دشمنان انتخاب میکرده است. در میان اهل بیت علیهم اسلام امام حسن علیه السلام مجبور شدند با توجه به عوامل مختلفی که بر آن زمان حاکم بود، صلح کنند و صلح عقدی  است که دو طرف در مورد بخشیدن چیزی یا گذشتن از حقی در مقابل هم تعهد می کنند.

در این مقاله با تکیه به روش تحلیلی-توصیفی به دنبال پاسخ به این هستیم که چرا امام حسن علیه السلام صلح کردند و آیا صلح ایشان بهترین روش ممکن بود یا نه؟

پس از تحلیل در مورد صلح ایشان به این نتایج دست یافته شد که صلح ایشان بهترین راه کار ممکن در آن زمان بوده است و ایشان به خاطر شرایط خارجی و داخلی حاکم بر آن زمان مجبور شدند که صلح کنند.

کلید واژه

صلح، امام حسن، عهدنامه، معاویه

 

مقدمه

چرا امام حسن صلح کردند؟

چرا امام حسن قیام نکردند در برابر ظلم با اینکه نهی از منکر واجب است؟

چرا امام حسین با این که امام بعد ایشان بودند تن به صلح نداده و قیام کردند؟

چرا…؟

یکی از مباحث مهم و تاریخی تاریخ اسلام بحث صلح امام حسن علیه السلام است که زمینه شبهه برای بسیاری شبهه افکنان و معاندین شده است. ایشان فرزند حضرت علی علیه السلام هستند که پس از شهادت پدرشان به امامت رسیدند. در زمان ایشان شرایط داخلی و خارجی بشدت سخت و متفاوت با زمان حضرت علی بود و همه عوامل دست به دست هم دادند تا ایشان صلح را بپذیرند.

علت این که چرا امام حسین صلح نکردند بر خلاف برادرشان این بود که در زمان برادرشان زمینه برای جنگ نبود و در زمان خودشان زمینه برای صلح نبوده است و امام حسن برای حفظ جامعه اسلامی مجبور شدند تن به صلحی بدهند که خود راضی نبودند.

هدف از این مقاله تحلیل صلح امام حسن علیه السلام از جمله بیان چرایی صلح ایشان و بیان شرایط داخلی و خارجی و تبیین شخصیت معاویه و.. است.

در این زمینه مقالات و کتب بسیاری با توجه به اهمیت آن نوشته شده است و میتوان به صلح امام حسن نوشته شهید مطهری و انسان پنجاه ساله اثر سید علی خامنه ای اشاره کرد.

 

۱- مفهوم شناسی

صلح: صلح از کلماتی است که از نظر لغوی معانی بسیاری دارد ولی اکثر لغویین اتفاق نظر دارند که صلح به معنای سازش کردن و توافق است.

از نظر اصطلاحی صلح عقدی است که دو طرف در مورد بخشیدن چیزی یا گذشتن از حقی در مقابل هم تعهد میکنند.

امام حسن مجتبی علیه السلام فرزند حضرت علی علیه السلام هستند و امام دوم شیعه اثنی عشری هستند.

۲- مباحث مقدماتی

۱-۲ جنگ و صلح از منظر فقه اسلامی

۱-۱-۲ صلح در فقه شیعه

مسأله صلح امام حسن، هم در قديم مورد سؤال و پرسش بوده‏  و هم در زمانهاى بعد و بالخصوص در زمان ما بيشتر اين مسأله مورد سؤال و پرسش است كه چگونه شد امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد؟ مخصوصاً كه مقايسه‏اى به عمل مى‏آيد ميان صلح امام حسن با معاويه و جنگيدن امام حسين با يزيد و تسليم نشدن او به يزيد و ابن زياد. به نظر مى‏رسد براى كسانى كه زياد در عمق مطلب دقت نمى‏كنند اين دو روش متناقض است و لهذا برخى گفته‏اند اساساً امام حسن و امام حسين دو روحيه مختلف داشته‏اند و امام حسن طبعاً و جنساً صلح طلب بود برخلاف امام حسين كه مردى شورشى و جنگى بود. بحث ما اين است كه آيا اينكه امام حسن قرارداد صلح با معاويه امضا كرد و امام حسين به هيچ وجه حاضر به صلح و تسليم نشد، ناشى از دو روحيه مختلف است كه اگر فرض كنيم در موقع امام حسن امام حسين قرار گرفته بود و به جاى امام حسن امام حسين مى‏بود، سرنوشت چيز ديگرى مى‏بود و امام حسين تا قطره آخر خونش مى‏جنگيد، و همين‏طور اگر در كربلا به جاى امام حسين امام حسن مى‏بود جنگى واقع نمى‏شد و مطلب به‏ شكلى خاتمه مى‏يافت؟ يا اين مربوط به شرايط مختلف است؛ شرايط در زمان امام حسن يك جور ايجاب مى‏كرد و در زمان امام حسين جور ديگرى. براى اينكه راجع به شرايط مختلف بحث كنيم بايد مبحثى را مطرح نماييم، و معمولًا كسانى كه بحث كرده‏اند وارد همين مبحث شده‏اند كه شرايط زمان امام حسن با شرايط زمان امام حسين اختلاف داشت و واقعاً مصلحت انديشى در زمان امام حسن آنچنان ايجاب مى‏كرد و مصلحت انديشى در زمان امام حسين اينچنين. البته ما هم اين مطلب را قبول داريم و بعد هم روى آن بحث مى‏كنيم ولى قبل از آنكه اين مطلب را بحث كنيم يك بحث اساسى راجع به دستور اسلام در موضوع جهاد لازم است، چون هر دو بر مى‏گردد به مسأله جهاد: امام حسن متاركه كرد و صلح نمود و امام حسين متاركه نكرد و صلح ننمود و جنگيد. پس ما كليات اسلام در باب جهاد را بيان مى‏كنيم- كه نديده‏ايم كسانى كه در باب صلح امام حسن بحث كرده‏اند اين جهات را وارد شده باشند- بعد وارد اين مسأله مى‏شويم كه صلح امام حسن روى چه حسابى بوده و جنگ امام حسين روى چه حسابى؟ (مطهری، ۱۳۷۶: ۱۶/۶۲۰)

۲-۱-۲ قانون صلح در اسلام

در اسلام، هم جنگ است و هم صلح. در تاریخ حیات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، هر دو صحنه را می بینیم؛ ایشان در بدر، احد و… دست به جنگ زد، و در شرایطی دیگر که مصلحت را در صلح می دید، با دشمنان اسلام از در صلح وارد می شود که نمونه آن «صلح حدیبیه» است.

امام مجتبی علیه السلام در پاسخ شخصی که به صلح آن حضرت اعتراض داشت، به پیمان های صلح پیامبر اسلام استناد نمود و فرمود: «به همان دلیل که پیامبر با آن قبایل پیمان صلح بست، من نیز با معاویه قرارداد صلح منعقد ساختم». امام علی علیه السلام در نامه ای به مالک اشتر فرمودند: «صلحی که رضای خدا در آن است و دشمن تو را به آن فرا می‌خواند رد نکن.»

۳-۱-۲ پیشینه صلح قبل از صلح امام حسن

۱-۳-۱-۲پیامبر و صلح

و خواهيم ديد كه اين اساساً اختصاص به صلح امام حسن ندارد، خود پيغمبر اكرم در سالهاى اول بعثت تا آخر مدتى كه در مكه بودند و نيز ظاهراً تا سال دوم ورود به مدينه، روششان در مقابل مشركين روش مسالمت است؛ هرچه از ناحيه مشركين آزار و رنج و ناراحتى مى‏بينند و حتى بسيارى از مسلمين در زير شكنجه مى‏ميرند و مسلمين اجازه مى‏خواهند كه با اينها وارد جنگ بشوند و مى‏گويند ديگر بالاتر از اين چيزى نيست، از اين بدتر مى‏خواهد وضع ما چه بشود، به آنها اجازه نمى‏دهد و حداكثر به آنان اجازه مهاجرت مى‏دهد كه از حجاز به حبشه مهاجرت مى‏كنند. ولى وقتى كه پيغمبر اكرم از مكه مهاجرت مى‏كنند و به مدينه مى‏روند، در آنجا آيه نازل مى‏شود: «اذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلونَ بِانَّهُمْ ظُلِموا وَ انَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ» (حج،۳۹) خلاصه اجازه داده شد به اين كسانى كه تحت شكنجه و ظلم قرار گرفته‏اند كه بجنگند.

آيا اسلام دين جنگ است يا دين صلح؟ اگر دين صلح است، تا آخر بايد آن روش را ادامه مى‏دادند و مى‏گفتند اساساً جنگ كار دين نيست، كار دين فقط دعوت است، تا هر جا كه پيش رفت رفت، هر جا هم نرفت نرفت؛ و اگر اسلام دين جنگ است پس چرا در سيزده سال مكه به هيچ وجه اجازه ندادند كه مسلمين حتى از خودشان دفاع كنند، دفاع خونين؛ يا اينكه نه، اسلام، هم دين صلح‏ است و هم دين جنگ، در يك شرايطى نبايد جنگيد و در يك شرايطى بايد جنگيد. باز ما حضرت رسول را مى‏بينيم كه در همان دوره مدينه هم در يك مواقعى با مشركين يا با يهود و نصارى‏ مى‏جنگد و در يك مواقع ديگر حتى با مشركين قرارداد صلح مى‏بندد، همچنانكه در حديبيه با همين مشركين مكه كه الَدُّ الخصام پيغمبر بودند و از همه دشمنهاى پيغمبر سرسخت‏تر بودند، عليرغم تمايل تقريباً عموم اصحابش قرارداد صلح امضا كرد. باز در مدينه مى‏بينيم پيغمبر با يهوديان مدينه قرارداد عدم تعرض امضا مى‏كند. اين حساب چه حسابى است؟

۲-۳-۱-۲ على و صلح‏

همچنين ما مى‏بينيم اميرالمؤمنين در يك جا مى‏جنگد، در جاى ديگر نمى‏جنگد. بعد از پيغمبر اكرم كه مسأله خلافت پيش مى‏آيد و خلافت را ديگران مى‏گيرند و مى‏برند، على در آنجا نمى‏جنگد، دست به شمشير نمى‏زند و مى‏گويد من مأمور هستم كه نجنگم و نبايد بجنگم، و هر مقدار هم كه از ديگران خشونت مى‏بيند، نرمش نشان مى‏دهد

بيست و پنج سال مى‏گذرد و در تمام اين بيست و پنج سال على يك مرد به اصطلاح صلح جو و مسالمت طلب است. آن وقتى كه مردم عليه عثمان شورش مى‏كنند (همان شورشى كه بالأخره منجر به قتل عثمان شد) على خودش جزء شورشيان نيست، جزء طرفداران هم نيست، ميانجى است ميان شورشيان و عثمان، و كوشش مى‏كند كه بلكه قضايا به جايى بينجامد كه از طرفى تقاضاهاى شورشيان- كه تقاضاهايى عادلانه بود راجع به شكايتى كه از حكام عثمان داشتند و مظالمى كه آنها ايجاد كرده بودند- برآورده شود و از طرف ديگر عثمان كشته نشود. اين در نهج البلاغه است و تاريخ هم به‏طور قطع و مسلّم همين را مى‏گويد. به عثمان مى‏فرمود: من مى‏ترسم بر اينكه تو آن پيشواى مقتول اين امت باشى، و اگر تو كشته شوى باب قتل بر اين امت باز خواهد شد، فتنه‏اى در ميان مسلمين پيدا مى‏شود كه هرگز خاموش نشود.

پس على حتى در اواخر عهد عثمان -كه بدترين دوره‏هاى زمان عثمان بود-  نيز ميانجى واقع مى‏شود ميان شورشيان و عثمان.

بعد از عثمان و در زمان معاويه، مردم مى‏آيند با حضرت بيعت مى‏كنند. آنجا ديگر اميرالمؤمنين با متمرّدين يعنى ناكثين و قاسطين و مارقين، اصحاب جمل و اصحاب صفّين و اصحاب نهروان مى‏جنگد و جنگ خونين راه مى‏اندازد. همچنين بعد از جنگ صفّين، در قضيه طغيان خوارج و نيرنگ عمرو عاص و معاويه كه قرآنها را سر نيزه كردند و گفتند بياييم قرآن را ميان خودمان داور قرار بدهيم، و عده‏اى گفتند راست مى‏گويد، و در سپاه اميرالمؤمنين انشعاب پديد آمد و ديگر جايى براى اميرالمؤمنين باقى نماند، با اينكه مايل نبود، تسليم شد و بالأخره حكميت را پذيرفت. اين هم خودش كارى نظير صلح بود؛ يعنى گفت حَكَمها بروند مطابق قرآن و مطابق دستور اسلام حكومت كنند، منتها عمرو عاص قضيه را به شكلى درآورد كه حتى براى خود معاويه هم ديگر ارزش نداشت، يعنى قضيه را به شكل حقه بازى تمام كرد، ابوموسى‏ را فريب داد اما فريبش به شكلى نبود كه نتيجه‏اش اين باشد كه على خلع بشود و معاويه بماند بلكه به شكلى بود كه همه فهميدند كه اساساً اينها با همديگر توافق نكرده‏اند و يكى از ايندو سر ديگرى كلاه گذاشته است، چون يكى مى‏گويد من هر دو نفر را خلع كردم و ديگرى مى‏گويد در يكى راست گفت و در ديگرى دروغ گفت.

۲-۱-۲ موارد جهاد در فقه شيعه‏

مى‏دانيم كه در دين اسلام جهاد هست. جهاد در چند مورد است. يك مورد، جهاد ابتدايى است، يعنى جهاد بر مبناى اينكه اگر ديگران [غيرمسلمان باشند و] مخصوصاً اگر مشرك باشند، اسلام اجازه مى‏دهد كه مسلمين ولو اينكه سابقه عداوت و دشمنى هم با آنها نداشته باشند به آنها حمله كنند براى از بين بردن شرك.

شرط اين نوع جهاد اين است كه افراد مجاهد بايد بالغ و عاقل و آزاد باشند، و انحصاراً بر مردها واجب است نه بر زنها. و در اين نوع جهاد است كه اذن امام يا منصوب خاص امام شرط است. از نظر فقه شيعه اين نوع جهاد جز در زمان حضور امام يا كسى كه شخصاً از ناحيه امام منصوب شده باشد جايز نيست‏

مورد دوم جهاد آن جايى است كه حوزه اسلام مورد حمله دشمن قرار گرفته؛ يعنى جنبه دفاع دارد، به اين معنا كه دشمن يا قصد دارد بر بلاد اسلامى استيلا پيدا كند و همه يا قسمتى از سرزمينهاى اسلامى را اشغال كند، يا قصد استيلاى بر زمينها را ندارد، قصد استيلاى بر افراد را دارد و مى‏خواهد بيايد يك عده افراد را اسير كند و ببرد، يا حمله كرده و مى‏خواهد اموال مسلمين را به شكلى بربايد (يا به شكل شبيخون زدن يا به شكلى كه امروز مى‏آيند منابع و معادن و غيره را مى‏برند كه به زور مى‏خواهند بگيرند و ببرند) و يا مى‏خواهد به حريم و حرم مسلمين، به نواميس‏ مسلمين، به اولاد و ذرّيه مسلمين تجاوز كند. بالأخره اگر چيزى از مال يا جان يا سرزمين و يا امورى كه براى مسلمين محترم است مورد حمله دشمن قرار گيرد، در اينجا بر عموم مسلمين اعمّ از زن و مرد و آزاد و غير آزاد واجب است كه در اين جهاد شركت كنند و در اين جهاد اذن امام يا منصوب از ناحيه امام شرط نيست‏.

قسم سوم را هم اصطلاحاً «جهاد» مى‏گويند اما جهادى كه همه احكامش مثل جهاد نيست، اجرش مثل اجر جهاد است، فردش شهيد است؛ و آن اين است كه اگر فردى در قلمرو اسلام نباشد، در قلمرو كفار باشد و آن محيطى كه او در قلمرو آن است مورد هجوم يك دسته ديگر از كفار قرار بگيرد به طورى كه خطر تلف شدن او نيز كه در ميان آنهاست وجود داشته باشد (مثلًا فردى در فرانسه است، بين آلمان و فرانسه جنگ در مى‏گيرد)، يك آدمى كه اساساً جزء آنها نيست در اينجا چه وظيفه‏اى دارد؟ وظيفه دارد كه جان خودش را به هر شكل هست حفظ كند، و اگر بداند كه حفظ جانش موقوف به اين است كه عملًا بايد وارد جنگ شود و اگر نشود جانش در خطر است، نه براى همدردى با آن محيطى كه در آنجا هست بلكه براى حفظ جان خودش بايد بجنگد، و اگر كشته شد اجرش مانند اجر شهيد است‏.

«قتال اهل بغى». مقصود اين است: اگر در ميان مسلمين جنگ داخلى در بگيرد و يك طايفه بخواهد نسبت به طايفه ديگر زور بگويد، اينجا وظيفه ساير مسلمين در درجه اول اين است كه ميان اينها صلح برقرار كنند، ميانجى بشوند، كوشش كنند كه اينها با يكديگر صلح كنند، و اگر ديدند يك طرف سركشى مى‏كند و به هيچ وجه حاضر نيست صلح كند بر آنها واجب مى‏شود كه به نفع آن فئه مظلوم عليه آن فئه سركش وارد جنگ بشوند. (مطهری، ۱۳۷۶: ۱۶/۶۲۸)

۳- اصل ماجرا

۱-۳ مبارزات پیشوای دوم، قبل از دوران امامت

به شهادت تاریخ، امام حسن علیه السلام فردی بسیار شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس در وجودش راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام، از هیچ گونه جانبازی دریغ نمی ورزید. نمونه این جانبازی ها در جنگ جمل، در رکاب امیرمؤمنان علیه السلام است که ایشان از یاران دلاور و شجاع علی علیه السلام پیشی می گرفت و بر قلب سپاه دشمن، حملات سختی می کرد.

هم چنین آن حضرت توانست با وجود کارشکنی های ابوموسی اشعری در کوفه و هم دستانش، بیش از نه هزار نفر از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد. در جنگ صفین نیز امام مجتبی علیه السلام در بسیج عمومی نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمؤمنان علیه السلام برای جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمی به عهده داشت و باسخنان پر شور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیرمؤمنان علیه السلام و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت می نمود.

۲-۳ مناظرات کوبنده امام حسن علیه السلام با معاویه

امام حسن علیه السلام ، هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام، از خود نرمش نشان نمی داد. ایشان آشکارا از اعمال ضد اسلامی معاویه انتقاد می کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می ساخت. معاویه برای تثبیت موقعیت خود و برای آن که وانمود کند که امام مجتبی علیه السلام مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورشی را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد! امام به پیام او پاسخ داد که: «من برای حفظ جان مسلمانان از جنگ با تو خودداری کردم و این موجب نمی شود که از طرف تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم؛ چون مبارزه با تو، از جنگ با خوارج لازم تر است».

۳-۳ تفاوتهاى شرايط زمان امام حسن عليه السلام و شرايط زمان امام حسين عليه السلام‏

اولين تفاوت اين است كه امام حسن در مسند خلافت بود و معاويه هم به عنوان يك حاكم (گو اينكه تا آن وقت خودش خودش را به عنوان خليفه و اميرالمؤمنين نمى‏خواند) و به عنوان يك نفر طاغى و معترض در زمان اميرالمؤمنين قيام كرد، به عنوان اينكه من خلافت على را قبول ندارم‏ معاويه خودش به عنوان يك نفر معترض و به عنوان يك دسته معترض تحت عنوان مبارزه با حكومتى كه برحق نيست و دستش به خون حكومت پيشين آغشته است [قيام كرد]. تا آن وقت ادعاى خلافت هم نمى‏كرد و مردم نيز او را تحت عنوان «اميرالمؤمنين» نمى‏خواندند

امام حسين وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت موجود ؛ اگر كشته مى‏شد- كه كشته هم شد- كشته شدنش افتخارآميز بود، همين‏طور كه افتخارآميز هم شد. اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد و به اينكه اينها صلاحيت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه مردمى هستند، و روى حرف خودش هم آنقدر پافشارى كرد تا كشته شد. اين بود كه قيامش يك قيام افتخارآميز و مردانه تلقى مى‏شد و تلقى هم شد.

پس اگر امام حسن مقاومت مى‏كرد نتيجه نهايى‏اش- آن‏طور كه ظواهر تاريخ نشان مى‏دهد- كشته شدن بود اما كشته شدن امام و خليفه در مسند خلافت، ولى كشته شدن امام حسين كشته شدن يك نفر معترض بود. اين يك تفاوت شرايط زمان امام حسن عليه السلام و شرايط زمان امام حسين عليه السلام.

تفاوت دومى كه در كار بود اين بود كه درست است كه نيروهاى عراق يعنى نيروهاى كوفه ضعيف شده بود اما اين نه بدان معنى است كه بكلى از ميان رفته بود و اگر معاويه همين‏طور مى‏آمد يكجا فتح مى‏كرد، بلاتشبيه آن‏طور كه پيغمبر اكرم مكه را فتح كرد، به آن سادگى و آسانى؛ با اينكه بسيارى از اصحاب امام حسن به حضرت خيانت كردند و منافقين زيادى در كوفه پيدا شده بودند و كوفه يك وضع ناهنجارى پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاريخى زيادى بود.

يكى از بلاهاى بزرگى كه در كوفه پيدا شد مسأله پيدايش خوارج بود كه خود خوارج را اميرالمؤمنين معلول آن فتوحات بى‏بند و بار مى‏داند، آن فتوحاتِ پشت سر يكديگر بدون اينكه افراد يك تعليم و تربيت كافى بشوند، كه در نهج البلاغه هست: مردمى كه تعليم و تربيت نديده‏اند، اسلام را نشناخته‏اند و به عمق تعليمات اسلام آشنا نيستند آمده‏اند در جمع مسلمين، تازه از ديگران هم بيشتر ادعاى مسلمانى مى‏كنند.

به هر حال در كوفه يك چند دستگى پيدا شده بود. اين جهت را هم همه اعتراف داريم كه دست كسى كه پايبند به اصول اخلاق و انسانيت و دين و ايمان نيست، بازتر است از دست كسى كه پايبند اين‏جور چيزهاست. معاويه در كوفه يك پايگاه بزرگى درست كرده بود كه با پول ساخته بود. جاسوسهايى كه مرتب‏مى‏فرستاد به كوفه، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مى‏كردند و وجدانهاى افراد را مى‏خريدند و از طرف ديگر شايعه پراكنى‏هاى زياد مى‏كردند و روحيه‏ها را خراب مى‏نمودند. اينها همه به جاى خود، در عين حال اگر امام حسن ايستادگى مى‏كرد يك لشكر انبوه در مقابل معاويه به وجود مى‏آورد، لشكرى كه شايد حداقل سى چهل هزار نفر باشد، و شايد- آن‏طور كه در تواريخ نوشته‏اند- تا صد هزار هم امام حسن مى‏توانست لشكر فراهم كند كه تا حدى برابرى كند با لشكر جرّار صد و پنجاه هزار نفرى معاويه. نتيجه چه بود؟ در صفّين، اميرالمؤمنين- كه در آن وقت نيروى عراق بهتر و بيشتر هم بود- هجده ماه با معاويه جنگيد؛ بعد از هجده ماه كه نزديك بود معاويه شكست كامل بخورد، آن نيرنگِ قرآن سر نيزه بلند كردن را اجرا كردند.

اگر امام حسن مى‏جنگيد، يك جنگ چند ساله‏اى ميان دو گروه عظيم مسلمين شام و عراق رخ مى‏داد و چندين ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مى‏شدند بدون آنكه يك نتيجه نهايى در كار باشد. احتمال اينكه بر معاويه پيروز مى‏شدند- آن‏طور كه شرايط تاريخ نشان مى‏دهد- نيست، و احتمال بيشتر اين است كه در نهايت امر شكست از آنِ امام حسن باشد. اين چه افتخارى بود براى امام حسن كه بيايد دو سه سال جنگى بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز از صد هزار نفر آدم كشته بشوند و نتيجه نهايى‏اش يا خستگى دو طرف باشد كه بروند سر جاى خودشان و يا مغولبيت امام حسن و كشته شدنش در مسند خلافت؟ اما امام حسين يك جمعيتى دارد كه همه آن هفتاد و دو نفر است. تازه آنها را هم مرخص مى‏كند، مى‏گويد مى‏خواهيد برويد برويد، من خودم تنها هستم. آنها ايستادگى مى‏كنند تا كشته مى‏شوند، يك كشته شدن صد در صد افتخارآميز.

۴-۳ وظیفه امام

وظیفه امام، فقط صلح، جهاد، ولی عهدی، حرکت فکری فرهنگی و… نیست؛ بلکه وظیفه امام، تبیین دین خداست. امامان معصوم علیهم السلام در موقعیت های خاصی، تصمیم های سازنده ای به نفع مسلمانان و دین اسلام می گرفتند. امام مجتبی علیه السلام هم در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر ایشان تحمیل شد؛ یعنی اوضاع نامساعد دست به دست هم داد و وضعیتی را به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسأله ضروری بر امام تحمیل گردید، به گونه ای که هر کس دیگر به جای آن حضرت بود و در چنین شرایطی قرار می گرفت، چاره ای جز قبول صلح نداشت.

۵-۳ عواملی که باعث شد امام صلح کند

۱-۵-۳ سیاست خارجی

در زمان امام حسن مجتبی علیه السلام ، جنگ داخلی مسلمانان هم، به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتوری روم شرقی که ضربه های سختی از اسلام خورده بود، همواره در پی فرصت مناسب بود تا ضربت مؤثر و تلافی جویانه ای بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.

وقتی که گزارش صف آرایی سپاه امام حسن علیه السلام و معاویه در برابر یکدیگر به سران روم شرقی رسید،زمام داران روم فکر کردند که بهترین فرصت برای تحقق بخشیدن به اهداف خود را به دست آورده اند. از این رو، با سپاهی عظیم، عازم حمله به کشور اسلامی شدند. آیا در چنین شرایطی، شخصی چون امام حسن علیه السلام که رسالت حفظ اساس اسلام را دارد، جز قبول صلح راهی دیگر داشت؟ یعقوبی، تاریخ نگار برجسته می نویسد: «هنگامی که معاویه پس از صلح باامام حسن علیه السلام ، در راه بازگشت به شام بود، خبر صف آرایی روم به منظور حمله به کشور اسلامی به وی رسید. از این رو، چون معاویه قدرت مقابله با چنین قوای بزرگی را در خود نمی دید، با آن ها پیمان صلح بست و متعهد شد که صدهزار دینار به دولت روم شرقی بپردازد».

۲-۵-۳ جامعه ای نامتحد

در زمان امام مجتبی علیه السلام عراق، جامعه ای متشکل، فشرده، و متحد نبود؛ بلکه از قشرها و گروه های مختلف و متضادی تشکیل یافته بود که هیچ گونه هماهنگی و تناسبی با هم نداشتند. پیروان امویان، خوارج، که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب می شمردند، مسلمانان غیرعرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بود و تعدادشان به بیست هزار نفر می رسد، گروهی که عقاید ثابت نداشتند و در ترجیح یکی از طرفین بر دیگری در تردید بودند و سرانجام، پیروان و شیعیان خاص علی علیه السلام ، مردم آن روز عراق و کوفه را تشکیل داده بودند.

۳-۵-۳ سپاه ناهمگون

شیخ مفید می نویسد: عراقیان خیلی به کندی و بی علاقگی برای جنگ آماده شدند و سپاهی که امام حسن علیه السلام بسیج نمود، از گروه های مختلفی تشکیل می شد که عبارت بودند از: شیعیان خاص علی علیه السلام ، خوارج، افراد دنیاپرست که به طمع غنیمت در سپاه امام داخل شده بودند، افراد دو دل که بین شخصیت بزرگی مانند امام حسن علیه السلام و معاویه تفاوتی قایل نبودند و هم چنین، گروهی که به خاطر تعصبات قبیله ای و صرفا به پیروی از رئیس قبیله برای جنگ حاضر شده بودند. بدین ترتیب، سپاه امام مجتبی علیه السلام فاقد یک پارچگی و انسجام برای مقابله با معاویه بود.

۶-۳ عوامل دخيل در قيام امام حسين عليه السلام و مقايسه آن با شرايط زمان امام حسن عليه السلام‏

سه عامل اساسى در قيام امام حسين دخالت داشته است. هر كدام از اين سه عامل را كه ما در نظر بگيريم مى‏بينيم در زمان امام حسن به شكل ديگر است. عامل اول كه سبب قيام امام حسين شد اين بود كه حكومت ستمكار وقت از امام حسين بيعت مى‏خواست: «خُذِ الْحُسَيْنَ بِالْبَيْعَةِ اخْذاً شَديداً لَيْسَ فيهِ رُخْصَةٌ» حسين را بگير براى بيعت، محكم بگير، هيچ گذشت هم نبايد داشته باشى، حتماً بايد بيعت كند. از امام حسين تقاضاى بيعت مى‏كردند. از نظر اين عامل، امام حسين جوابش فقط اين بود:

نه، بيعت نمى‏كنم، و نكرد. جوابش منفى بود. امام حسن چطور؟ آيا وقتى كه قرار شد با معاويه صلح كند، معاويه از امام حسن تقاضاى بيعت كرد كه تو بيا با من بيعت كن (بيعت يعنى قبول خلافت)؟ نه، بلكه جزء مواد صلح بود كه تقاضاى بيعت نباشد و ظاهراً احدى از مورخين هم ادعا نكرده است كه امام حسن يا كسى از كسان امام حسن يعنى امام حسين، برادرها و اصحاب و شيعيان امام حسن آمده باشد با معاويه بيعت كرده باشد. ابداً صحبت بيعت در ميان نيست. بنابراين مسأله بيعت- كه يكى از عواملى بود كه امام حسين را وادار كرد مقاومت شديد بكند- در جريان كار امام حسن نيست.

عامل دوم قيام امام حسين دعوت كوفه بود به عنوان يك شهر آماده. مردم كوفه بعد از اينكه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاى زمان معاويه را ديدند و مظالم معاويه را تحمل كردند واقعاً بيتاب شده بودند، كه حتى مى‏بينيد بعضى معتقدند كه واقعاً در كوفه يك زمينه صددرصد آماده‏اى بود و يك جريان غير مترقَّب اوضاع را دگرگون كرد. مردم كوفه هجده هزار نامه مى‏نويسند براى امام حسين و اعلام آمادگى كامل مى‏كنند. حال كه امام حسين آمد و مردم كوفه يارى نكردند، البته همه مى‏گويند پس زمينه كاملًا آماده نبوده، ولى از نظر تاريخى اگر امام حسين به آن نامه‏ها ترتيب اثر نمى‏داد، مسلّم در مقابل تاريخ محكوم بود؛ مى‏گفتند يك زمينه بسيار مساعدى را از دست داد. و حال آنكه در كوفه امام حسن اوضاع درست بر عكس بود؛ يك كوفه خسته و ناراحتى بود، يك كوفه متفرّق و متشتّتى بود، يك كوفه‏اى بود كه در آن هزار جور اختلاف عقيده پيدا شده بود، كوفه‏اى بود كه ما مى‏بينيم اميرالمؤمنين در روزهاى آخر خلافتش مكرر از مردم كوفه و از عدم آمادگى‏شان شكايت مى‏كند و همواره مى‏گويد: خدايا مرا از ميان اين مردم ببر و بر اينها حكومتى مسلط كن كه شايسته آن هستند تا بعد اينها قدر حكومت مرا بدانند. اينكه عرض مى‏كنم «كوفه آماده» يعنى بر امام حسين اتمام حجتى شده بود.

نمى‏خواهم مثل بعضى‏ها بگويم كوفه يك آمادگى واقعى داشت و امام حسين هم واقعاً روى كوفه حساب مى‏كرد. نه، اتمام حجت عجيبى بر امام حسين شد كه فرضاً هم زمينه آماده نباشد، او نمى‏تواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد. از نظر امام حسن چطور؟ از نظر امام حسن اتمام حجت بر خلاف شده بود؛ يعنى مردم كوفه نشان داده بودند كه ما آمادگى نداريم. آنچنان وضع داخلى كوفه بد بود كه امام حسن خودش از بسيارى از مردم كوفه محترز بود و وقتى كه بيرون مى‏آمد- حتى وقتى كه به نماز مى‏آمد- در زير لباسهاى خود زره مى‏پوشيد براى اينكه خوارج و دست پرورده‏هاى معاويه زياد بودند و خطر كشته شدن ايشان وجود داشت، و يك دفعه حضرت در حال نماز بود كه به طرفش تيراندازى شد ولى چون در زير لباسهايش زره پوشيده بود تير كارگر نشد، و الّا امام را در حال نماز با تير از پا در آورده بودند.

پس، از نظر دعوت مردم كوفه كه بر امام حسين اتمام حجتى بود و چون اتمام حجت بود بايد ترتيب اثر مى‏داد، در مورد امام حسن بر عكس، اتمام حجت بر خلاف بوده و مردم كوفه تقريباً عدم آمادگى‏شان را اعلام كرده بودند.

عامل سومى كه در قيام امام حسين وجود داشت عامل امر به معروف و نهى از منكر بود؛ يعنى قطع نظر از اينكه از امام حسين بيعت مى‏خواستند و او حاضر نبود بيعت كند، و قطع نظر از اينكه مردم كوفه از او دعوت كرده بودند و اتمام حجتى بر امام حسين شده بود و او براى اينكه پاسخى به آنها داده باشد آمادگى خودش را اعلام كرد، قطع نظر از اينها مسأله ديگرى وجود داشت كه امام حسين تحت آن عنوان قيام كرد، يعنى اگر از او تقاضاى بيعت هم نمى‏كردند باز قيام مى‏كرد و اگر مردم كوفه هم دعوت نمى‏كردند باز قيام مى‏نمود. آن مسأله چه بود؟ مسأله امر به معروف و نهى از منكر، مسأله اينكه معاويه از روزى كه به خلافت رسيده است (در مدت اين بيست سال) هرچه عمل كرده است بر خلاف اسلام عمل كرده است، اين حاكم جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم ديدند و مى‏بينند، احكام اسلام را تغيير داده است، بيت المال مسلمين را حيف و ميل مى‏كند، خونهاى محترم‏ را ريخته است، چنين كرده، چنان كرده، حالا هم بزرگترين گناه را مرتكب شده است و آن اينكه بعد از خودش پسر شرابخوار قمار باز سگباز خودش را [به عنوان ولايتعهد] تعيين كرده و به زور سرجاى خودش نشانده است. بر ما لازم است كه به اينها اعتراض كنيم، چون پيغمبر فرمود:

«مَنْ رَأى‏ سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرامِ اللَّهِ، ناكِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللَّهِ، يَعْمَلُ فى عِبادِ اللَّهِ بِالْاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ، كانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ انْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. الا وَ انَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِموا طاعَةَ الشَّيْطانِ …»  (طبری، ۱۳۶۲: ۷/۳۰۰)

اگر كسى حاكم ستمگرى را به اين وضع و آن وضع و با اين نشانيها ببيند و اعتراض نكند به عملش يا گفته‏اش، آنچنان مرتكب گناه شده است كه سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذّب كند كه آن حكمران جائر را معذّب مى‏كند. اما در زمان معاويه در اينكه مطلب بالقوّه همين‏طور بود بحثى نيست. براى خود امام حسن كه مسأله محل ترديد نبود كه معاويه چه ماهيتى دارد. ولى معاويه در زمان على عليه السلام معترض بوده است كه من فقط مى‏خواهم خونخواهى عثمان را بكنم، و حال مى‏گويد من حاضرم به كتاب خدا و به سنت پيغمبر و به سيره خلفاى راشدين صددرصد عمل كنم، براى خودم جانشين معين نمى‏كنم، بعد از من خلافت مال حسن بن على است و حتى بعد از او مال حسين بن على است (يعنى به حق آنها اعتراف مى‏كند)، فقط آنها تسليم امر كنند (كلمه‏اى هم كه در ماده قرارداد بوده كلمه «تسليم امر» است) يعنى كار را به من واگذار كنند، همين مقدار، امام حسن عجالتاً كنار برود، كار را به من واگذار كند و من با اين شرايط عمل مى‏كنم. ورقه سفيد امضا فرستاد؛ يعنى زير كاغذى را امضا كرد، گفت هر شرطى كه حسن بن على خودش مايل است در اينجا بنويسد من قبول مى‏كنم، من بيش از اين نمى‏خواهم كه من زمامدار باشم و الّا من به تمام مقررات اسلامى صددرصد عمل مى‏كنم. تا آن وقت هم كه هنوز صابون اينها به جامه مردم نخورده بود.

حال فرض كنيم الآن ما در مقابل تاريخ اين‏جور قرار گرفته بوديم كه معاويه‏ آمد يك چنين كاغذ سفيد امضايى براى امام حسن فرستاد و چنين تعهداتى را قبول كرد، گفت تو برو كنار، مگر تو خلافت را براى چه مى‏خواهى؟ مگر غير از عمل كردن به مقررات اسلامى است؟ من مجرى منويّات تو هستم. فقط امر داير است كه آن كسى كه مى‏خواهد كتاب و سنت الهى را اجرا كند من باشم يا تو. آيا تو فقط به خاطر اينكه آن كسى كه اين كار را مى‏كند تو باشى مى‏خواهى چنين جنگ خونينى را بپا كنى؟! اگر امام حسن با اين شرايط تسليم امر نمى‏كرد، جنگ را ادامه مى‏داد، دو سه سال مى‏جنگيد، دهها هزار نفر آدم كشته مى‏شدند، ويرانيها پيدا مى‏شد و عاقبت امر هم خود امام حسن كشته مى‏شد، امروز تاريخ امام حسن را ملامت مى‏كرد، مى‏گفت در يك چنين شرايطى [بايد صلح مى‏كرد]، پيغمبر هم در خيلى موارد صلح كرد، آخر يك جا هم آدم بايد صلح كند. غير از اين نيست كه معاويه مى‏خواهد خودش حكومت كند. بسيار خوب، خودش حكومت كند؛ نه از تو مى‏خواهد كه او را به عنوان خليفه بپذيرى، نه از تو مى‏خواهد كه او را اميرالمؤمنين بخوانى، نه از تو مى‏خواهد كه با او بيعت كنى، و حتى اگر بگويى جان شيعيان در خطر است، امضا مى‏كند كه تمام شيعيان پدرت على در امن و امان، و روى تمام كينه‏هاى گذشته‏اى كه با آنها در صفّين دارم قلم كشيدم، از نظر امكانات مالى حاضرم ماليات قسمتى از مملكت را نگيرم و آن را اختصاص بدهم به تو كه به اين وسيله بتوانى از نظر مالى محتاج ما نباشى و خودت و شيعيان و كسان خودت را آسوده اداره كنى.

اگر امام حسن با اين شرايط صلح را قبول نمى‏كرد، امروز در مقابل تاريخ محكوم بود. قبول كرد؛ وقتى كه قبول كرد، تاريخ آن طرف را محكوم كرد. معاويه با آن دستپاچگى كه داشت تمام اين شرايط را پذيرفت. نتيجه‏اش اين شد كه معاويه فقط از جنبه سياسى پيروز شد؛ يعنى نشان داد كه يك مرد صددرصد سياستمدارى است كه غير از سياستمدارى هيچ چيز در وجودش نيست، زيرا همينقدر كه مسند خلافت و قدرت را تصاحب كرد تمام مواد قرارداد را زير پا گذاشت و به هيچ كدام از اينها عمل نكرد، و ثابت كرد كه آدم دغلبازى است، و حتى وقتى كه به كوفه آمد صريحاً گفت: مردم كوفه! من در گذشته با شما نجنگيدم براى اينكه شما نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج كنيد، زكات بدهيد، «وَ لكِنْ لِاتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ» من جنگيدم براى اينكه امير و رئيس شما باشم. بعد چون ديد خيلى بد حرفى شد، گفت اينها يك چيزهايى است كه خودتان انجام مى‏دهيد، لازم نيست كه من راجع به اين مسائل براى شما پافشارى داشته باشم. شرط كرده بود كه خلافت بعد از او تعلق داشته باشد به حسن بن على و بعد از حسن بن على به حسين بن على، ولى بعد از هفت هشت سال كه از حكومتش گذشت شروع كرد مسأله ولايتعهد يزيد را مطرح كردن.

شيعيان اميرالمؤمنين را- كه در متن قرارداد بود كه مزاحمشان نشود- به حد اشد مزاحمشان شد و شروع كرد به كينه توزى نسبت به آنها. واقعاً چه فرقى هست ميان معاويه و عثمان؟ هيچ فرقى نيست، ولى عثمان كم و بيش مقام خودش را در ميان مسلمين (غيرشيعه) حفظ كرد به عنوان يكى از خلفاى راشدين كه البته لغزشهايى هم داشته است، ولى معاويه از همان اول به عنوان يك سياستمدار دغلباز معروف شد كه از نظر فقها و علماى اسلام عموماً نه فقط ما شيعيان (از نظر شيعيان كه منطق جور ديگر است) معاويه و بعد از او، از رديف خلفا، از رديف كسانى كه جانشين پيغمبرند و آمدند كه اسلام را اجرا كنند بكلى خارج شدند و عنوان سلاطين و ملوك و پادشاهان به خود گرفتند.

بنابراين وقتى كه ما وضع امام حسن را با وضع امام حسين مقايسه مى‏كنيم مى‏بينيم كه اينها از هيچ جهت قابل مقايسه نيستند. جهت آخرى كه خواستم عرض بكنم اين است كه امام حسين يك منطق بسيار رسا و يك تيغ بُرنده داشت. آن چه بود؟ «مَنْ رَأى‏ سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرامِ اللَّهِ … كانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ انْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ …»

اگر كسى حكومت ستمگرى را ببيند كه چنين و چنان كرده است و سكوت كند، در نزد پروردگار گناهكار است. اما براى امام حسن اين مسأله هنوز مطرح نيست. براى امام حسن حداكثر اين مطرح است كه اگر اينها بيايند، بعد از اين چنين خواهند كرد.

اينكه «اگر بيايند بعد از اين چنين مى‏كنند» غير از اين است كه يك كارى كرده‏اند و ما الآن سند و حجتى در مقابل اينها بالفعل داريم. اين است كه مى‏گويند صلح امام حسن زمينه را براى قيام امام حسين فراهم كرد.

لازم بود كه امام حسن يك مدتى كناره گيرى كند تا ماهيت امويها كه بر مردم مخفى و مستور بود آشكار شود تا قيامى كه بناست بعد انجام گيرد، از نظر تاريخ قيام موجّهى باشد. پس از همين قرارداد صلح كه بعد معلوم شد معاويه پايبند اين موارد نيست، عده‏اى از شيعيان آمدند به امام حسن عرض كردند: ديگر الآن اين قرارداد صلح كأن لم يكن است- و راست هم مى‏گفتند زيرا معاويه آن را نقض كرد- و بنابراين شما بياييد قيام كنيد. فرمود: نه، قيام براى بعد از معاويه؛ يعنى كمى بيش از اين بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند، آن وقت وقتِ قيام است. معنى اين جمله اين است كه اگر امام حسن تا بعد از معاويه زنده مى‏بود و در همان موقعى قرار مى‏گرفت كه امام حسين قرار گرفت، قطعاً قيام مى‏كرد.

بنابراين از نظر هر سه عاملى كه انگيزه‏هاى صحيح و مشروع و جدى قيام امام حسين بود، وضع امام حسن با وضع امام حسين كاملًا متفاوت و متغاير بود. از او تقاضاى بيعت مى‏كردند و از اين بيعت نمى‏خواستند. (خود بيعت كردن يك مسأله‏اى است.) براى امام حسين از ناحيه مردم كوفه اتمام حجتى شده بود و مردم مى‏گفتند كوفه ديگر بعد از بيست سال بيدار شده است، كوفه بعد از بيست سالِ معاويه غير از كوفه قبل از بيست سال است، اينها ديگر قدرشناس على شده‏اند، قدرشناس امام حسن شده‏اند، قدرشناس امام حسين شده‏اند، نام امام حسين كه در ميان مردم كوفه برده مى‏شود اشك مى‏ريزند، ديگر درختها ميوه داده‏اند و زمينها سرسبز شده است، بيا كه آمادگى كامل است. اين دعوتها براى امام حسين اتمام حجت بود. براى امام حسن بر عكس بود؛ هركس وضع كوفه را مشاهده مى‏كرد مى‏ديد كوفه هيچ آمادگى ندارد. مسأله سوم مسأله فساد عملى حكومت است.

(فساد حاكم را عرض نمى‏كنم؛ فساد حاكم يك مطلب است، فساد عمل حكومت مطلب ديگرى است.) معاويه هنوز در زمان امام حسن دست به كار نشده است تا ماهيتش آشكار گردد و تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر زمينه‏اى براى قيام موجود باشد يا به اصطلاح تكليفى بالفعل به وجود آيد، ولى در زمان امام حسين صددرصد اينچنين بود. (مطهری، ۱۳۷۶: ۱۶/۶۴۷)

۷-۳ معاویه شناسی

۱-۷-۳ سیاست معاویه

معاویه پس از صلح با امام حسن علیه السلام ، نه تنها تعدیلی در روش خود به عمل نیاورد؛ بلکه پیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود. او بدعتِ اهانت به علی علیه السلام را پیش از گذشته رواج داد و عرصه زندگی را بر شیعیان و یاران آن حضرت تنگ ساخت، به طوری که شیعیان، یا زندانی و متواری می شدند و یا دور از خانه و کاشانه خود، در محیط فشار و خفقان به سر می بردند. هم چنین معاویه سیاست تهدید و گرسنگی را بر ضد عراقیان به اجرا گذاشت و آن ها را از هستی ساقط کرد و از طرف دیگر، حقوق و مزایای ایشان را قطع کرد.

۲-۷-۳ چهره معاویه

معاویه در دوران زمام داری خود، همواره با نقشه ها و سیاست های عوام فریبانه، می کوشید به حکومت خود رنگ شرعی و اسلامی بدهد. او از این که افکار عمومی، انحراف وی را از خط سیر صحیح سیاست اسلامی بفهمد، جلوگیری می کرد. معاویه هر چند در عمل اسلام را تحریف می کرد و جامعه اسلامی را به جامعه غیراسلامی مبدل می ساخت، ولی در ظاهر، مقررات اسلامی را اجرا می کرد. در نتیجه، مردم جنگ امام مجتبی علیه السلام با معاویه را یک اختلاف بر سر قدرت به شمار می آوردند، نه قیام حق در برابر باطل!

۳-۷-۳ توطئه معاویه

امام حسن علیه السلام کوفه را به قصدجنگ با معاویه ترک گفت و عبیداللّه بن عباس را با دوازده هزار نفر به عنوان فرمانده گسیل داشت. عبیداللّه با سپاه خود به محلی به نام «مَسکِنْ» رسید و در آن جا اردو زد، ولی طولی نکشید که به امام خبر دادند که عبیداللّه با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وی پیوسته است. معاویه تنها به خریدن عبیداللّه بسنده نکرد؛ بلکه به منظور اختلاف در بین ارتش امام، شروع به شایعه سازی کرد که حسن بن علی با معاویه صلح کرده است.

هم چنین امام مجتبی از مدائن روانه ساباط شد. در بین راه یکی از خوارج که پیش تر کمین کرده بود، ضربت سختی بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت دچار خون ریزی و ضعف شد و به وسیله عده ای از پیروان به مدائن منتقل گردید و معاویه با استفاده از این فرصت، بر اوضاع تسلط یافت و صلح بر امام حسن علیه السلام تحمیل شد.

۸-۳ مواد قرارداد

  1. «حكومت به معاويه واگذار مى‏شود بدين شرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره خلفاى شايسته عمل كند.».

[در اينجا لازم است مطلبى را عرض كنم:] اميرالمؤمنين يك منطقى دارد و آن منطق اين است كه مى‏گويد: به خاطر اينكه خودم خليفه باشم يا ديگرى، با اينكه خلافت حق من است قيام نمى‏كنم، آن وظيفه مردم است. من آن وقت قيام مى‏كنم كه آن كسى كه خلافت را بر عهده گرفته است كارها را از مجرا خارج كرده باشد. در نهج البلاغه است: «وَاللَّهِ لَاسَلِّمَنَّ ما سَلِمَتْ امورُالْمُسْلِمينَ وَلَمْ يَكُن فيها جَوْرٌ الّا عَلَىَّ خاصَّةً» يعنى مادامى كه ظلم فقط بر شخص من است كه حق مرا از من گرفته‏اند و منهاى اين ساير كارها در مجراى خودش است، من تسليمم؛ من آن وقت قيام مى‏كنم كه كارهاى مسلمين از مجرا خارج شده باشد.

اين ماده قرارداد اين است و در واقع‏ امام حسن اينچنين قرارداد مى‏بندد:

مادامى كه ظلم فقط به من است و مرا از حق خودم محروم كرده‏اند ولى آن غاصب متعهد است كه امور مسلمين را در مجراى صحيح اداره كند، من به اين شرط حاضرم كنار بروم.

  1. «پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه‏اى پيش آمد متعلق به حسين.» اين جمله مفهومش اين است كه اين صلح يك مدت موقتى دارد، نه اينكه [امام حسن‏] گفت ديگر ما گذشتيم و رفتيم، اين تو و اين خلافت، تا هر وقت هر كار مى‏خواهى بكن؛ نه، «تا معاويه هست»، اين صلح تا زمان معاويه است، شامل بعد از زمان معاويه نمى‏شود، پس معاويه حق ندارد براى بعد از زمان خودش توطئه‏اى بچيند: «و معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند.».
  2. ۳٫ معاويه در شام لعن و ناسزاى به اميرالمؤمنين را رسم كرده بود. اين را در متن صلحنامه قيد كردند كه بايد اين عمل زشت موقوف باشد: «معاويه بايد ناسزا به اميرالمؤمنين و لعنت بر او را در نمازها ترك كند و على را جز به نيكى ياد ننمايد» كه اين را هم معاويه تعهد و امضا كرد. اينها روى على تبليغ مى‏كردند، مى‏گفتند على را ما به اين دليل لعنت مى‏كنيم كه- العياذباللَّه- او از دين اسلام خارج شده بود. آدمى كه اينجا امضا مى‏دهد، لااقل اين مقدار اتمام حجت بر او شده كه تو اگر على را يك آدمى مى‏خوانى كه واقعاً مستحق لعن است پس چرا متعهد مى‏شوى كه او را جز به نيكى ياد نكنى، و اگر مستحق لعن نيست و آن‏طور كه متعهد شده‏اى درست است پس چرا اين‏طور عمل مى‏كنى؟! كه بعد، اين را هم زير پا گذاشت و تا نود سال اين كار ادامه پيدا كرد.
  3. «بيت المال كوفه كه موجودى آن پنج ميليون درهم است مستثنى‏ است و «تسليم حكومت» شامل آن نمى‏شود و معاويه بايد هر سالى دو ميليون درهم براى حسن بفرستد.» اين قيد را كرده بودند براى همين كه مى‏خواستند نياز شيعيان را از دستگاه حكومت معاويه رفع كنند كه اينها مجبور نباشند و بدانند اگر نيازى داشته باشند مى‏شود خود امام حسن و امام حسين مرتفع كنند. «و بنى هاشم را از بخششها و هديه‏ها بر بنى اميه امتياز دهد و يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدايى كه در كنار اميرالمؤمنين در جنگهاى جمل و صفّين كشته شده‏اند تقسيم كند و اينها همه بايد از محل خراج «دارابجرد» تأديه شود.» دارابجرد در اطراف شيراز است كه خراج و ماليات اين نقطه را به بنى هاشم اختصاص دادند.
  4. «مردم در هر گوشه از زمينهاى خدا (شام يا عراق يا يمن و يا حجاز) بايد در امن و امان باشند و سياهپوست و سرخپوست از امنيت برخوردار باشند و معاويه بايد لغزشهاى آنان را ناديده بگيرد.» مقصود كينه توزى‏هايى است كه به گذشته مربوط مى‏شود، چون اينها اغلب كسانى بوده‏اند كه در گذشته با معاويه در صفّين جنگيده‏اند. «و هيچ كس را بر خطاهاى گذشته‏اش مؤاخذه نكند و مردم عراق را به كينه‏هاى گذشته نگيرد. اصحاب على در هر نقطه‏اى كه هستند در امن و امان باشند و كسى از شيعيان على مورد آزار واقع نشود و ياران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند و كسى ايشان را تعقيب نكند و صدمه‏اى بر آنان وارد نسازد و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان باز گرفته نشود. به قصد جان حسن بن على و برادرش حسين و هيچيك از اهل بيت رسول خدا توطئه‏اى در نهان و آشكار چيده نشود.» اين مواد، مخصوصاً ماده ۵ و ماده ۳ كه مسأله لعن اميرالمؤمنين است، اگرچه از همان شرط اول تأمين شده (زيرا وقتى كه او متعهد مى‏شود كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره خلفاى راشدين‏ عمل كند، طبعاً اينها در آن مستتر است) ولى معذلك اينها را كه مى‏دانستند مورد توجه خاص معاويه است و بر خلاف عمل مى‏كند، براى اينكه بعدها هيچ گونه تأويل و توجيهى در خصوص اين كارها به كار نبرد، به‏طور خصوصى در مواد قرارداد گنجاندند. «و در هيچيك از آفاق عالم اسلام ارعاب و تهديدى نسبت به آنان انجام نگيرد.» خواستند نشان بدهند كه ما از حالا به روش تو بدبين هستيم.

اينها بود مجموع مواد اين قرارداد. معاويه نماينده‏اى داشت به نام عبد اللَّه بن عامر. او را با نامه‏اى كه زير آن را امضا كرده بود فرستاد نزد امام حسن و گفت:

شرايط همه همان است كه تو مى‏گويى؛ هرچه تو در آن صلحنامه بگنجانى من آن را قبول دارم. امام حسن هم اين شرايط را در صلحنامه گنجانيد. بعد هم معاويه با قسمهاى خيلى زيادى كه من خدا و پيغمبر را ضامن قرار مى‏دهم، اگر چنين نكنم چنان، اگر چنين نكنم چنان، همه اين شرايط را گفت و اين قرارداد را امضا كردند. (مطهری، ۱۳۷۶: ۱۶/۶۴۸)

۴- شبهات

۱-۴ آیا معاویه به مفاد قرارداد عمل کرد یا نه؟

پس از انعقاد صلح بین امام مجتبی علیه السلام و معاویه، دو طرف وارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند که مفاد صلح نامه از ناحیه دو رهبر در حضور مردم مورد تأیید واقع شود، ولی معاویه بر فراز منبر رفت و خطبه ای خواند و نه تنها بر مفاد صلح نامه تاکید نکرد؛ بلکه آن را مورد تمسخر قرار داد و چنین گفت: «من به خاطر این باشما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید، چون می دانم که این ها را انجام می دهید؛ بلکه برای این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم». آن گاه افزود: «آگاه باشیدکه هر شرط وپیمانی که با حسن بن علی علیه السلام بسته ام، زیر پاهای من است و هیچ گونه ارزشی ندارد» و بدین ترتیب، تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و صلح نامه را نقض کرد.

۲-۴ اگر اميرالمؤمنين به جاى امام حسن مى‏بود آيا صلح مى‏كرد يا نه؟

اين سؤال را كه اگر حضرت امير در جاى حضرت امام حسن بود صلح مى‏كرد يا نه، به اين شكل نمى‏شود جواب داد؛ بله، اگر شرايط حضرت على مثل شرايط حضرت امام حسن مى‏بود صلح مى‏كرد، اگر بيم كشته شدنش در مسند خلافت مى‏رفت. ولى مى‏دانيم كه شرايط حضرت امير با شرايط امام حسن خيلى متفاوت بود؛ يعنى اين نابساماني ها در اواخر دوره حضرت امير پيدا شد و لهذا جنگ صفّين هم جنگى بود كه در حال پيشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمى‏كردند مسلّم اميرالمؤمنين پيروز شده بود. در اين جهت بحثى نيست. و اما اينكه شما فرموديد چرا اميرالمؤمنين حاضر نيست يك روز حكومت معاويه را قبول كند ولى امام حسن حاضر مى‏شود؟ شما ايندو را با همديگر مخلوط مى‏كنيد. حضرت امير حاضر نيست يك روز معاويه به عنوان نايب او و به عنوان منصوب از قِبَل او حكومت كند، ولى امام حسن كه نمى‏خواهد معاويه را نايب و جانشين خود قرار دهد، بلكه مى‏خواهد خود كنار برود. صلح امام حسن كنار رفتن است نه متعهد بودن. در متن اين قرارداد هيچ اسمى از خلافت برده نشده، اسمى از اميرالمؤمنين برده نشده، اسمى از جانشين پيغمبر برده نشده؛ سخن اين است كه ما كنار مى‏رويم، كار به عهده او، ولى به شرط آنكه اين كه شخصاً صلاحيت ندارد، كار را درست انجام دهد و متعهد شده كه درست عمل كند. پس ايندو خيلى تفاوت دارد.

اميرالمؤمنين گفت: من حاضر نيستم يك روز كسى مثل معاويه از طرف من نايب من در جايى باشد. امام حسن هم حاضر به چنين چيزى نبود، و شرايط صلح نيز شامل چنين چيزى نيست.

۳-۴ آيا امام حسين هم صلح نامه را امضا كرده‏اند يا خير؟ و آيا ايشان به صلح امام حسن اعتراضى داشته‏اند يا خير؟

جایی دیده نشده كه امام حسين هم صلحنامه را امضا كرده باشد، از باب اينكه ضرورتى نداشته كه امام حسين امضا كند، چون امام حسين آن وقت به عنوان يك نفر تابع بود و تسليم امام حسن، و هر کاری كه امام حسن مى‏كرد آن را قبول داشت و متعهد بود. حتى يك عده‏اى كه با صلح امام حسن مخالف بودند آمدند نزد امام حسين كه ما اين صلح را قبول نداريم، آيا بياييم با تو بيعت كنيم؟ فرمود: نه، هرچه برادرم حسن كرده من تابع همان هستم. از نظر تاريخ، مسلّم اين است كه امام‏ حسين صددرصد تابع امام حسن بود ، يعنى كوچكترين ابراز مخالفتى از امام حسين نسبت به اين صلح ابراز نشده، و ديده نشده كه جايى اعتراض كند كه من با اين صلح موافق نيستم و بعد كه ببيند امام حسن مصمم به صلح است تسليم شود؛ نه، هيچ اعتراضى از او ديده نشده است.

نتیجه گیری

امام حسن به خاطر شرایط نامساعد داخلی و عوامل بیرونی مجبور شدند که صلح را قبول کنند و ایشان قلبا راضی به صلح نبودند و کاری که ایشان کردند بهترین کاری بود که ممکن بود بکنند تا کیان دین حفظ شود و پایه های اسلام متزلزل نشود.

هر امامی اگر جای امام حسن می بود، همین کاری را می کرد که ایشان کردند و در جواب کسانی که ایشان را تحقیر می کنند و بر چسب شکست را بر عمل امام حسن می زنند باید گفت که عمل ایشان پیروزی محض بود و زمینه ساز قیام امام حسین بود.

فهرست منابع

  • قرآن کریم
  • نهج البلاغه
  1. خامنه ای، سید علی (۱۳۹۰). انسان ۲۵۰ ساله (چاپ هشتادم). تهران: صهبا.
  2. طبری، محمد بن جریر ین یزید (۱۳۶۲). تاریخ طبری (چاپ دوم). تهران: اساطیر.
  3. مطهری، مرتضی (۱۳۷۶). مجموعه آثار استاد شهید مطهری (چاپ هفتم). تهران: انتشارات صدرا.
  4. مطهری، مرتضی (۱۳۹۲). صلح امام حسن (چاپ دوم). تهران: انتشارات صدرا.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *