۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقالات منتخب طلاب
  • 18 فوریه 2024 - 10:20
  • 168 بازدید
  • نویسنده : اکبر زیرراهی
مفهوم غیب، راه‌ها و موانع اتصال به عالم غیب در نگاه علامه طباطبایی
مفهوم غیب، راه‌ها و موانع اتصال به عالم غیب در نگاه علامه طباطبایی

مفهوم غیب، راه‌ها و موانع اتصال به عالم غیب در نگاه علامه طباطبایی

مفهوم غیب، راه ها و موانع اتصال به عالم غیب در نگاه علامه طباطبایی   چکیده: در فرهنگ قرآنی صحبت غیب مطرح شده است هم نسبت به خداوند متعال و هم  برگزیدگان و علم غیب به آنها نسبت داده شده است. غیب آن امر مستور از هستی، مرحله ای از مراحل هستی که ماورای عالم […]

مفهوم غیب، راه ها و موانع اتصال به عالم غیب در نگاه علامه طباطبایی

 

چکیده:

در فرهنگ قرآنی صحبت غیب مطرح شده است هم نسبت به خداوند متعال و هم  برگزیدگان و علم غیب به آنها نسبت داده شده است. غیب آن امر مستور از هستی، مرحله ای از مراحل هستی که ماورای عالم ماده است می باشد.عوالمی در پی این عالم وجود دارد که از آن تعبیر از عالم غیب می کنند، طبیعتا اگر کسی بتواند از آن عوالم اطلاع پیدا کند از او تعبیر به این می شود که او علم غیب دارد، در فرهنگ قرآنی آمده که اجنه پیشترها می توانستند در عوالم بالا بروند و در بعضی از آسمان ها حقایقی را مطلع بشوند و خبرهایی از آن سو بیاورند. در مورد بسیاری از بزرگان اهل معرفت نیز دیده می شود که خبرهای از غیب می دهند. ولذا برای طالبان اتصال به عالم غیب نیاز به شناخت مفهوم غیب،مصادیق، راه های اتصال و موانع آن است که می توان با مراجعه به سخن وحی که پرده از حقیقت بر می دارد در نگاه علامه طباطبایی که مفسران بزرگ شیعه هستند و آیات قرآن را با سخن وحی تفسیر می نمودند بررسی کرد تا راهی را برای طالبان رسیدن به عالم غیب روشن سازد.

کلید واژه: غیب، شهود، وحی، قرآن، عالم غیب، معرفت نفس

مقدمه:

عالم غیب مرحله ای از عوالم ماورای ماده است که رسیدن به حقایق آن در تحقق کمال انسانی نقش بسیار مهم و ارزنده ای دارد و در اسلام و سایر ادیان توحیدی دعوت و ایمان به آن مدنظر قرار گرفته است. لذا برای ایمان و شناخت آن، آشنایی با مفهوم و مصادیق و تفاوت آن با عالم شهود و اتصال و موانع اتصال مورد بررسی قرار بگیرد، که در مقاله پیش رو این موارد در نگاه علامه طباطبایی مورد توجه قرار گرفته است و به آن پرداخته شده است.

مسأله غیب و آگاهی از آن دغدغده ای به طول حیات بشر دارد؛ چرا که انسان از همان ابتدای خلقت بسیار نسبت آگاهی از سرانجام خود و آنچه در انتظار اوست و حقایق پنهانی که او را احاطه کرده، کنجکاو بوده و آگاهی از غیب را از جمله امور مهم و بزرگی در جلب منافع خود می پنداشته است. وبسیاری از عالمان اسلامی و دانش پژوهان به مسأله غیب پرداخته اند که خود دلیلی بر اهمیت پرداختن به این مسأله است که شاید بتوان زوایای دیگری از این موضوع را بررسی کرد.

تحقیق هایی که در این زمینه پرداخته شده به طور معمول زوایایی از مسأله غیب را مورد بررسی قرار داده است؛ مانند: مقاله علمی _پژوهشی بررسی ماهیت و مفهوم علم غیب خدا و غیر خدا سپاهیان،ملکی، تابان( محمدامین سپاهیان،۱۳۹۹: ۲۲۷۳-۲۲۵۵) که فقط به ماهیت و مفهوم م منشأ علم غیب خدا پرداخته است.

معنای غیب و شهود و مصادیق آن را علامه طباطبایی در ذیل آیات متعدد با عبارات مختلف توضیح داده اند که به برخی از این آیات در این مقاله اشاره می شود که از جمله آیات مربوط به استدلال کنندگان به این که علم غیب مخصوص خداست و یا غیرخدا و مصداق های آن است.

هدف از این نوشتار را آگاهی از راه های اتصال به عالم غیب بعد از شناخت غیب و موانع دستیابی به آن در نگاه علامه طباطبایی است و در تلاش است به این مسأله پاسخ دهد که چه چیزهایی مانع اتصال به عالم غیب و چه راهی سبب اتصال به عالم غیب می شود. نگارنده تحقیق، در این مسیر با مانع خاصی روبرو نشده است. مقاله پیش رو یک کار مطالعاتی و تحلیلی بر روی نظرات علامه طباطبایی بوده، بنابراین روش کار را باید تحلیلی به حساب آورد.

۱ -بررسی لغوی و اصطلاحی غیب

۱-۱-تعریف غیب:

غیب به معنای پوشیده بودن چیزی از حواس و ادراک است. ارباب لغت گفته‌اند: « الغیب:کل ما غاب عنک»؛ یعنی هر آنچه از تو غایب و مخفی است، غیب نامیده می‌شود؛ (قاموس قرآن،۵/۱۳۳) لذا عرب هنگامی که خورشید غروب می‌کند می‌گوید: “غابت الشمس”؛ یعنی خورشید غایب شد و از دیده‌ها مخفی گردید.( ابن فارس  معجم مقاییس اللغة، مادۀ “غیب”.)

از نظر اصطلاحی «غیب هر چیزی است که تحت حس و درک آدمی قرار ندارد»( طباطبایی،۱/۷۱). آیت الله جعفر سبحانی می فرماید: غیب چیزی است که شناخت آن به کمک اسباب عادی تحقق نمی پذیرد(سبحانی،۱۴۲۰،ص ۴۰۲).ابن مسعود و جمعی از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) در تفسیر «غیب» گفته اند ماغاب عن العباد علمه ؛ آنچه دانش آن از مردم مخفی است، غیب گفته می شود.(ملاصدرا،۱۳۴۶، ۲/۱۱۲)

علامه طباطبایی در کتاب المیزان در این باره گفته است:

کلمه غیب بر خلاف «شهادت» عبارت است از چیزی که در تحت حس و درک آدمی قرار ندارد، و آن عبارت است از خدای سبحان، و آیات کبرای او، که همه از حواس ما غایب‌اند و یکی ازآنها وحی است.(ترجمه المیزان، ۱/۷۳).

۱-۲-مفهوم عالم غیب

عالَم غیب بخشی از عالم هستی که با حواس پنج‌گانه قابل مشاهده نیست و در مقابل عالم شُهود قرار می‌گیرد که با حواس پنج گانه درک می‌شود. علامه طباطبایی وحی و جهان آخرت را از مصادیق عالم غیب دانسته است. در برخی ازآیات قرآن، آگاهی از عالم غیب، ویژه خداوند دانسته شده؛ ولی طبق برخی دیگر از آیات، پیامبران هم می‌توانند با اذن خداوند از عالم غیب اطلاع داشته باشند که در ادامه به آن پرداخته می شود.

۱-۳-تفاوت عالم غیب و شهود

برطبق آموزه‌های دینی، هستی به دو بخش کلی عالَم شهود و عالم غیب تقسیم می‌شود: منظور از عالم شهود، جهان طبیعت و موجودات مادی است که با حواس پنج‌گانه قابل مشاهده هستند و منظور از عالم غیب، جهان و موجوداتی است که با حواس پنج‌گانه درک نمی‌شوند(مرتضوی و شکراللهی۱۳۹۲، ص۴۸ ) علامه طباطبایی در المیزان، وحی و جهان آخرت را از مصادیق غیب دانسته است.( طباطبایی،۱۴۱۷ق،۱/۴۵-۴۶) برخی معتقدند که عالم غیب و عالم شهود مانند زمین و آسمان نیستند که وجود مستقل داشته باشند. این دو عالم وجود نسبی دارند؛ یعنی ممکن است برخی از مراتب وجود برای برخی از موجودات قابل مشاهده باشد و برای برخی دیگر پوشیده باشد. در این صورت برای دسته اول عالم شهود و برای دسته دوم عالم غیب است(جوادی آملی ۱۳۶۸،ص۱۴).

در بیان علامه طباطبایی « غیب» و «شهادت » دو معنی از معانی نسبی هستند؛ یعنی یک شی‏ء واحد ممکن است نسبت به چیزی غیب و نسبت به چیزی دیگر شهادت باشد و این بدان سبب است که موجودات خالی از حدود نیستند و هرگز از حدود خود جدا و منفک نمی‌‏شوند. بنابراین هر چیزی که داخل در حد و احاطه چیز دیگری باشد آن چیز داخل برای آن دیگری شهادت است چون مشهود ادراک آن است، و هر چیزی که از حد چیز دیگری خارج باشد، برای آن چیز دیگر غیب خواهد بود چون مشهود ادراکش نیست. از همین جاست که به خوبی روشن می‌‏گردد که جز خدای سبحان، کسی غیب نمی‏‌داند، اما اینکه غیب جز برای خدا معلوم نمی‏‌شود جهتش این است که علم، خود یک نوع احاطه است، و معنی ندارد که چیزی به خارج از حد وجودی خود و به اجنبی از احاطه خود احاطه یابد، و اما اینکه خدا عالم به غیب است جهتش این است که وجود خدا محدود به حدی نیست و او به هر چیز محیط است، و هیچ چیز نمی‌‏تواند خود را به وسیله چهار دیوار حد خود از خدا پنهان بدارد. پس در حقیقت برای خدا غیب نیست هر چند برای غیر خدا غیب باشد. ( ترجمه المیزان، ۱۱/۴۶۸٫)

۱-۴-اقسام غیب

به گفته آیت اله جوادی آملی در کتاب تسنیم، غیب دو قسم مطلق و نسبی دارد: غیب مطلق آن است که همواره بر همه پوشیده است؛ مانند ذات خداوند که شناخت آن برای کسی جز او ممکن نیست. غیب نسبی به چیزی می‌گویند که بر برخی پوشیده است؛ اما برخی نیز به آن علم دارند؛ مانند قیامت و فرشتگان که برخی آنها را مشاهده می‌کنند.(جوادی آملی، ۱۳۸۹، ۲/۱۷۱)

۱-۵-مصادیق غیب

در این قسمت با توجه به تفسیر علامه طباطبایی از آیاتی که در آنها کلمۀ «غیب» بکار رفته است به بیان مصادیق آن می پردازیم.

۱ . خداوند

آیه ای که بنا بر تفسیر علامه از خداوند با عنوان «غیب» تعبیر شده است، آیه ۳ سوره بقره می باشد:«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ » آنها که به غیب ایمان دارند و نماز به پا دارند و از هر چه روزیشان کردیم به فقیران انفاق می کنند. علامه ابتدا معنای غیب را ذکر کرده و سپس می فرماید:

«غیب عبارتست از خدای سبحان و آیات کبرای او که از حواس ما غایبند و یکی از آنها وحی است که در جمله وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ به آن اشاره فرمود. پس مراد از ایمان به غیب در مقابل ایمان به وحی و ایمان به آخرت عبارت از ایمان به خدای متعال تا این چند آیه به همه اصول سه گانه دین اشاره کرده باشد. سپس می فرماید قرآن کریم همواره اصرار و تاکید دارد که بندگان نظر خود را در محسوسات و مادیات منحصر نکنند و ایشان را تحریک می کند که از عقل سلیم پیروی کنند.»(المیزان،۱/۷۳)

همچنین در آیه ۱۸ سوره «فاطر»، «غیب» وصف «رب» ذکر شده است : وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَإِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَى حِمْلِهَا لَا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ . و هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نگیرد و آن که بارش سنگین است اگر دیگری را هر چند خویش باشد کمک بر سبکباری خود بطلبد، ابداً باری از دوشش برداشته نشود و تو فقط کسانی را که نادیده از پروردگار خود می ترسند و نماز برپا کنند بیم می دهی هرکه تزکیه کند برای خویش تزکیه می کند و سرانجام به سوی خدا است علامه ذیل این آیه می نویسد: اینها که تو را تکذیب می کنند از انذار تو سود نمی برند و اصلاً انذار حقیقی نسبت به آنان محقق نمی شود چون گفتیم دلهایشان مهر شده است تو تنها کسانی را به حقیقت انذار میکنی و انذارت به آنان سود می دهد که از پروردگار نادیده خود خشیت دارند و نماز بپا می دارند.( المیزان، ۱۷/۴۸)

۲. خزائن الهي خداوند

در آیه ۳۳ سوره بقره می فرماید قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ. :گفت ای آدم فرشتگان را از نام ایشان آگاه کن و چون از نام آنها آگاهشان کرد گفت: مگر به شما نگفتم که من نهفته های آسمان و زمین را می دانم آنچه را که شما آشکار کرده اید و آنچه را پنهان می داشتید می دانم علامه می فرماید: «و المراد بهذا الغيب هو الاسماء …»(همان،۱/۱۱۶) ،یعنی آنچه خداوند به آدم تعلیم داد «الاسماء کلها» بوده است و مراد از غیب در جمله إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ همان اسماء است علامه همچنین با استناد به آیه: وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ (بقره / ۳۱) می فرماید: کلمه عَرَضَهُمْ دلالت دارد بر اینکه هر یک از آن از اسماء یعنی مسمای به آن اسماء موجوداتی دارای حیات و علم بوده اند و در عین غیب قرار داشته اند. حال در پس پرده و حجاب و قوله تعالى: وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ مشعر بان هذه الاسماء او : مسمياتها كانوا موجودات احياء عقلا محجوبین تحت حجاب الغيب»(همان) . . ،یعنی قول خداوند وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ اشاره به این است که این اسماء و مسمیات به آن اسماء موجوداتی دارای حیات و عاقل بودند که تحت حجاب غیب قرار دارند.

مطلب دیگری که علامه در ذیل این آیه متذکر می گردد تا بتواند در مبحث بعدی از آن نتیجه گیری کند این است که اسماء نامبرده یا غیب مطرح در این آیه به کلی از محیط کون  و وجود بیرون بوده است چرا که آیه در مقام اظهار قدرت و احاطه خداوند و عجز ملائکه از علم به اسماء بوده است.

علامه توضیح بیشتر این مطلب را ذیل آیه ۷۷ سوره نحل بیان می فرماید:

«چون غیب و شهادت دو امر اضافی است لذا ممکن است یک شی دارای چند وجه باشد؛ یک وجهش ظاهر و وجه دیگرش غیب باشد بنابراین اضافه غیب و شهادت به هر چیز دو تصور دارد یکی اضافه« لامیه»، که در این صورت معنای الله غيب السموات و الارض این می شود که خدا از آسمانها و زمین چیزی را می داند که خارج از حدود آن است . و اگر اضافه هم به منظور نوعی اختصاص باشد مانند عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا (جن/۲۶)، (همان،۲۶/۷۲) ملحق به : همین نوع اضافه است و دیگری اضافه «تبعیضی که در این صورت مراد از غیب » آسمانها و زمین غیبی است که آسمانها و زمین مشتمل برآنند یعنی غیبی که داخل آن دو است ؛ به عبارت دیگر غیب دو نوع است: آنچه پنهان می باشد و آنچه ظاهر می مجرود گاه علوم انسانی و مطالعات فریجی به بیان دیگر آسمان و زمین دو رو دارند؛ یکی برای مردم مشهود و وجه دیگرش غیب است و برای خداوند مشهود.»(همان،۱۲/۳۰۳-۳۰۴)  پس میتوان گفت هر چیز از جنبه لدى الامری از مخلوق غایب و از جنبه لدى الخلقی شهادت است.

علامه با توجه به سه جهت یعنی عمومیت اسماء و اینکه مسماهای به آن اسماء دارای زندگی و علم بودند و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشتهاند نتیجه میگیرد که آیه مورد بحث همان مطلبی را بیان میکند که آیه ۲۱ سوره حجر» در صدد بیان آن است(همان،۴/۱۱۸) اما آیه ۲۱ سوره حجر چه مطلبی را بیان میکند؟ علامه ذیل این آیه بعد از نقل اقوال مفسران در معنای خزائن و قدر معلوم و ذکر اشکالات این اقوال میفرماید: «در این آیه خداوند خبر داده که آنچه از موجوات چه دیدنی و چه نادیدنی و آنچه کلمه شیء به آن اطلاق میشود نزد خداوند از آن چیز خزینه هایی انباشته که نزد او باقی هستند؛ مثلاً شخص زید یک فرد انسانی است و نوع انسانی هم که وجودش در خارج به وجود افرادش است فرد دیگری از آنست و آیه شریفه برای این ،فرد خزینههایی نزد خدای سبحان اثبات میکند که این خزینه ها تمام شدنی نیست و با هیچ قیاسی قابل تحدید نمیباشد اما سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت می پذیرد» (همان،۱۲/۱۴۰) بنابراین اسماء یا موجودات زنده عاقلی که خداوند بر ملائکه عرضه کرد همان خزائن غیبی است که در آیه ۲۱ سوره حجر بیان شده است و از آنجا که غیر قابل تحدید و از محیط کون و طبیعت بیرون است غیبند. «لاشك انها (خزائن الغيب) صارت غيوباً مخزونة لما فيها من صفة الخروج من حكم الحدود و القدر» (همان،۸/۱۲۵) یعنی بدون شک این چنین غیب ها از این جهت مکتوم هستند که بی پایان و از اندازه و حد بیرونند، بنابراین وجود محدود را نشاید که بر این خزائن احاطه یابد، اما آنچه از این خزائن به دنیای مشهود نازل میشود نه اصل این خزائن بلکه مقدر شده آن است.( ما ننزله الا بقدرمعلوم) بنابراین هر چیز اگر چه با حفظ قدر و حد خود می تواند متعلق علم ما قرار گیرد اما از جهت اصل و حقیقتش نسبت به ما غیب مطلق است چنانچه ذات حق نیز غیب على الاطلاق است.(همان،۱۹/۲۲۲) علامه همچنین می فرماید: «خزینه های غیب خدا مشتمل بر دو نوع غیب ،است، یکی غیبهایی که پا به عرصه شهود هم گذاشته اند که به جهت محدودیت، تعلق علم ما ،سو به آن محال نیست که غیب نسبی است و غیب مطلق آنست که به جهت نامحدود بودن هیچ گاه علم ما سوی به آن تعلق نمی گیرد»(همان،۸/۱۲۶-۱۲۷)

طبق آیه مورد بحث( ۳۳ بقره) خداوند علم به این اسماء را به آدم آموخت، اما علامه با استدلال و تمسک به سیاق آیات بیان می کند که این علم از سنخ علم های ما نبوده است؛ یعنی متعلق علم آدم صرف اسماء نبوده است؛ لذا ایشان بعد از نقل حدیثى از امام صادق (ع) مبنی بر اینکه خداوند اسامی حجتهای خود را به آدم آموخت در حالی که ملائکه از آن اسمها بی خبر بودند، می فرماید: « این نوع روایات منافاتی با آنچه گفتیم ندارد چون هیچ چیز نیست مگر آنکه خزینه های آن نزد خداوند وجود دارد و هر اسمی که در مقابل معنا و مسمایی هست برای همین مسما در خزائن غیب نیز هست؛ پس در نتیجه هیچ فرقی نمی کند بین اینکه گفته شود خداوند آنچه در خزائن غیب هست یعنی غیب آسمانها و زمین را به آدم تعلیم داد و یا گفته شود خداوند اسم هر چیز را باز غیب یا آسمانها و زمین است به آدم بیاموخت، چون روشن است که نتیجه هر دو یکی است».(همان،۴/۱۲۰)از جمله آیات دیگری که« غیب» در آن مرتبط با خزائن الهی است آیه ۵۹ سوره انعام است وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ. و کلیدهای خزائن غیب نزد اوست کسی جز او بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکی و دریاست، همه را میداند و هیچ برگی از درخت نیمی افتد، مگر آنکه او آگاه است و نه هیچ دانه ای در زیر تاریکیهای زمین و نه هیچ تر و خشکی جز آنکه در کتابی مبین مسطور است و علامه ابتدا دو احتمال برای معنی مفاتح ذکر کرده است؛ یکی به معنای خزینه و دیگری کلید که ایشان به کار بردن مفاتح را در معنای خزینه ترجیح می دهند.(همان،۸/۱۲۴)

حال این خزائن غیب چیست؟ علامه غیب مطرح شده در این آیه را نیز از نوع غیب در آیه ۲۱ سوره حجر میداند چرا که آیه ۵۹ سوره انعام از انحصار علم غیب به خدای تعالى خبر میدهد و لذا اشاره به غیبهای مطلق دارد و آیه ۲۱ سوره حجر نیز به همین نوع غیب ها اشاره دارد یعنی آنچه از احاطه انسانها بیرون است و مادامی که به وجودی مقدر موجود نگشته میتوان آنها را درک کرد که همان غیب مطلق است.(همان،۷/۱۲۵)علامه بعد از نقل حدیثی که ظاهراً مفاتیح غیب را به پنج چیز اختصاص داده می فرماید: «با فرض صحت این روایت نباید پنداشت که آنها با عموم آیه منافات دارد، زیرا مسلم است که عدد مفهوم ندارد و اگر کسی بگوید فلان مقدار پول دارم دلیل بر این نیست که بیشتر ندارد؛ لذا برگشت این پنج مورد در حدیث مذکور به یک معنی است و آن عبارت است از علم به حوادث قبل از حدوث آنها و معلوم است که حوادث تنها همین پنج مورد مذکور در روایات نیست، بلکه خود آیه دلالت بر مصادیق دیگر دارد». (همان،۱۴۸)مطلبی که لازم به تذکر است اینکه علامه با استناد به دلایلی بین خزائن غيب الهی و لوح محفوظ کتاب مبین تفاوت قائل است؛ ایشان با استناد به چند آیه ازجمله سوره رعد آیه ۳۹ و سوره ق آیه ۴ و بروج آیه ۲۲ می فرماید: «این آیات دلالت دارد که کتاب مبین در عین اینکه مشتمل بر جمیع مشخصات حوادث و خصوصیات اشخاص و تغییراتی است که دارند، در عین حال خودش تغییر و دگرگونی ندارد ، لذا کتاب مبین با مفاتیح غیب متفاوت است؛ چون خداوند در توصیف مفاتیح و خزینهها میفرماید که دارای اندازه نیستند و وقتی محدود میشود که از خزینهها بیرون شده و به این عالم که عالم شهود است  نازل شود و کتاب مبین را این طور وصف فرموده که مشتمل است بر دقیق ترین حدود موجودات و حوادث . کتاب مبین سایر موجودات را ضبط نموده و آنها را بعد از بیرون شدن از خزائن و قبل از رسیدن به عالم وجود و بعد از طی دورانشان در این عالم حفظ می نماید؛ پس هر دو شامل تمامی موجوداتند، اما کتاب مبین از خزینههای غیب درجه اش نازل تر است».( همان،۷/۱۲۷-۱۲۸) نکته ای که در اینجا لازم به ذکر است این که اگر چه علامه در رابطه با قضا و قدر که در ارتباط با لوح محفوظ و کتاب مبین است مطالبی در نهایة الحکمة ذکر کرده است لیکن از طرح مباحث فلسفی در تفسیر آیات خودداری کرده و به توضیح بر اساس آیات دیگر اکتفا نموده است. (نهایه الحکمه ص۲۹۳-۲۹۴)

  1. عالم برتر از عالم ماده

خداوند در آیه ۱۲۳ سوره «هود» می فرماید:

وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ  ؛ علم غیب آسمان ها و زمین به خدا اختصاص دارد بازگشت همه کارها به سوی اوست؛ پس تو او را عبادت کن و بر او توکل نما و پروردگار تو از آنچه عمل می کنید غافل نیست.

علامه ذیل این آیه می نویسد: در حقیقت معنی آیه این است که تو به وظیفه خویش بپرداز و بدان که غیب آسمانها و زمین که عاقبت امر تو و ایشان در آن نهفته به دست پروردگار توست.(المیزان،۱۱/۷۲) آیه دیگر در این رابطه آیه ۴۱ سوره طور می باشد:

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ یا عالم غیب نزد آنهاست و آنها از آن می نویسند

ایشان همچنین ذیل این آیه مینویسد: از ظاهر سیاق بر می آید که مراد از غیب غیب عالم است که همه امور به اندازه گیری محدود نازل میشود و در منصه ظهور مستقر میگردد.(همان،۱۹/۳۸۶)

۴ . وحي

تعریف علامه طباطبایی از «وحی» بر اساس آیات قرآن گاه ناظر به نتیجه آنست چنانکه می نویسد: «وحی عبارتست از انذار مردم از طریق القاء الهی» (المیزان،۱۸/۱۸) گاه ناظر به محتوای آن چنانکه میگوید« وحی دین الهی است که باید تمامی انسانها به آن دین بگروند و آن را سنت و روش زندگی و راه بسوی سعادت قرار دهند»(همان،۱۸/۲۷) ایشان وحی را بعنوان یکی از مصادیق غیب یا یکی از راه های اطلاع بر غیب گاه منتسب به خداوند می کند و آن را کلام الهی می داند (همان،ص۷۳) و گاه منتسب به بنده کرده و بیان می کند:« وحی شعور مرموز است» (طباطبایی،بیتا،ص۱۱۰)

در این معنا وحی ادراک ممتازی است که از سنخ ادراکات فکری نیست و اگرچه در همه بالقوه وجود دارد لیکن در بعضی از افراد فعلیت می یابد(همان،ص۹۷-۹۶) علامه طباطبایی دربارۀ مرموز بودن این شعور می نویسد چگونگی این شعور غیر اکتسابی و چگونگی رسیدن آن به حقایق برای ما مجهول است.(همان،ص۱۱۴) ایشان وحی را اتصال به غیب در اثر ریاضت نمی داند و درباره تفاوت وحی و حالات نفسانی اهل ریاضت می نویسد:حالات نفسانی اهل ریاضت از خطا و اشتباه مصون نیست در حالی که پیامبران به گفته های خود اعتماد داشته و یک لحظه عدول از آنها را جایز نمی دانند نتایجی که مرتاضان از این راه بدست می آورند پیوسته بصلاح بشر و نفع جامعه انسانی نیست و غالب اوقات چیزی بی حاصل که زندگی انسان ها نیازی به آنها ندارد بدست می آورند اما نبی از راه وحی به یک سلسله مقاصدی نایل می شود که برای همۀ شئون زندگی انسان در درجه اول اهمیت قرار دارد.(همان،ص ۱۰۴-۱۰۲)

۵. قیامت

آیه ای که ذیل آن علامه یکی از مصادیق غیب را قیامت ذکر می کند آیه ۷۷ سوره نحل میباشد وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ؛ و تنها خدا بر غیب آسمانها و زمین آگاه است و بس و کار ساعت ، قیامت مانند چشم بر هم زدن یا نزدیک تر بیش نیست،که خداوند البته بر هر چیز تواناست. علامه بعد از توضیحی راجع به دو نوع اضافه غیب به« السموات و الارض» اضافه مذکور را در آیه مورد بحث از نوع دوم یعنی اضافه تبعیضی می داند چرا که اولاً قیامت خارج از آسمان و زمین نیست ،ثانیاً اوصافی که خداوند برای قیامت می شمارد مثل آنکه در آن روز خدا بشر را خبر می دهد از آنچه که در آن اختلاف می کردند و روزی که باطن مردم آشکار می گردد و روزی که بشر مورد خطاب قرار می گیرد که: لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (ق، ۲۲) و خلاصه روزی که آنچه از حقایق در نشه دنیا پنهان بود در آنجا ظاهر ،بود آشکار میگردد با این معنای غیب سازگار است. (همان،۱۲/۳۰۳)

علامه بعد از آن بیان میکند که بنابر این ساعت، یکی از غیب های آسمانها و زمین است و آیه شریفه« الله غیب السماوات و الارض» ملكيت خداوند را نسبت به خود این غیب اعلام کرده است نه ملکتیش نسبت به علم غیب، چرا که جمله « لله غیب»زمینه چینی برای گفتن «و ما أمر الساعة الا كلمح البصر» می باشد که برگشت معنای آیه به این است که خداوند مالک غیب آسمانها و زمین است ملکیتی که می تواند در آن غیب به هر نحو که بخواهد تصرف کند و اگر منظور از «لله غیب» مالکیت خدا نسبت به علم غیب باشد ارتباطی بین این قسمت و قسمت بعد وجود ندارد (همان،۳۰۴)

ایشان ذیل آیه ۶۵ سوره نمل مصداق غیب را زمان قیامت عنوان می کند: قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ بگو که در همه آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست و اینان هیچ نمی دانند که چه هنگام زنده و برانگیخته خواهند شد.

در این آیه خداوند به پیامبرش دستور می دهد که تا با برهان دیگری الوهیت آلهه مشرکین را ابطال نماید.

در آیه قبل یک برهان اقامه کرده است. و آن اینکه شأن معبود این است که امر پرستندگان خود را تدبیر کند و یکی از امور خلق، همانا مسأله جزا در روز قیامت است در حالی که آن آلهه علمی به آن ندارند؛ آن گاه علامه می افزاید: «… و ان قوله « و ما يشعرون ايان يبعثون» من عطف اوضح افراد الغيب عليه و أهمها علماً بانسبة الى أمر التدبير) (همان،۱۵/۳۸۶)

یعنی جمله« و ما يشعرون ايان يُبعثون» از قبیل عطف روشن ترین فرد غیب است چون گفتیم مهمترین چیزی که معبود باید علم به آن داشته باشد و آن را تدبیر کند مسأله جزا در روز بعث است.

در آیه ۶۱ سوره مریم مصداق غیب جنات و نعمت هایی است که موعود فعلاً آن را نمی بیند.

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا آن بهشتهای ،عدن که خدای مهربان برای بندگان خود در غیب این جهان وعده فرمود و البته وعده خدا یقین به انجام میرسد.

علامه ذیل این آیه می فرماید:

کلمه عدن به معنی اقامت است و اگر بهشت را عدن نامیده اند اشاره به این است که انسان بهشتی جاودان است و کلمه «وعده به غیب» وعده به چیزی است که موعود آن را نمی بیند(همان،۱۴/۷۹) . در آیات ۱۲ سوره ملک ۲۳ ق و ۱۱ یس منظور از غیب، عذابهای اخروی است. إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ ، ملک،۱۲)؛ همانا آنان که از خدای خود در پنهان می ترسند آنها را آمرزش و پاداش بزرگ خواهد بود. علامه در تفسیر این آیه می فرماید: خداوند بعد از آنکه حال کفار و جزایی که در برابرکفر دارند را بیان کرد تا تقسیم را تمام کرده باشد،که از جمله صفات مؤمنین خشیت و ترس از خدا را آورد و اگر خشیت آنان را خشیت به غیب خواند برای این است که آن عذابی که به آن ایمان آورده اند و از آن می ترسند عذابی است در پرده غیب نه عذابی که امروزه با حواس خود آن را احساس می کنند .(همان،۱۹/۳۵۴)

۶. خبر یا شخصی غایب

علامه در تفسیر آیه ۲۶ سوره کهف ، یکی از مصادیق غیب را مدت لبث اصحاب کهف مطرح کرده است

قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا بگو خدا به زمان اقامت آنان در غار داناتر است که او به همه اسرار غیب آسمانها و زمین محیط است و چقدر هم بینا و شنوا است و هیچ کس جز او سرپرست و نگهبان خلق نیست واحدی را در و حکم خود شریک نمی سازد.

آیه مربوط به داستان اصحاب کهف است که مردم درباره مدت اقامت آنان در غار اختلاف داشتند و قرآن کریم حق داستان را ادا نموده است. علامه در قسمتی از تفسیر این آیه می فرماید :«… وله كمال البصر والسمع فهو أعلم بلبثم الذي هو من الغيب ».(همان۱۳/۲۷۶)،یعنی خداوند از هر کس دیگر داناتر به مدت لبث اصحاب کهف است که خود یکی از مصادیق غیب است همچنین خداوند در سه آیه ۴۴ سوره آل عمران ۴۹ هود و ۱۰۲ یوسف، اخباری از سرگذشت حضرت مریم نوح و یوسف را با عنوان «انباء الغیب» خطاب به پیامبر اکرم (ص) ، بیان می فرماید که به توضیح یک مورد آن اکتفا می کنیم:

ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ. (آل عمران، ۴۴) این از اخبار غیب است که به تو وحی می کنیم و تو حاضر نبودی آن زمان که قرعه برای نگهبانی و کفالت مریم می زدند تا قرعه به نام کدام یک شود و نبودی نزد ایشان وقتی که بر سر این کار نزاع میکردند.علامه ذیل این آیه می فرماید:

خدای تعالی این داستان را جزو اخبار غیبی شمرده چنانچه داستان حضرت رسول و حضرت نوح را از اخبار غیبی شمرده و وجه غیب شمردن آن این است که در ، عصر نزول ،قرآن اثری از این اخبار در دست نبود؛ زیرا از داستان مریم آنچه در کتب دینی اهل کتاب آمده بود به علت تحریف اعتبار نداشت و نیز ممکن است منشأ غیب شمردن آن را بی سوادی رسول خدا و گروندگان به آن جناب بدانیم همچنان که در خلال داستان نوح میفرماید تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (هود، ۴۹) ولی وجه اول با سیاق ، موافق تر است چون فرمود که تو در نزد ایشان ،نبودی نه اینکه آنها را نخوانده ای. (همان،۳/۱۹۰)در آیات ۵۲ سوره یوسف و ۲۵ سوره حدید، مصداق غیب، شخص غایب است که به ذکر یک مورد اکتفا می شود :

ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ  (يوسف ، ۵۲/۱۲) یوسف (گفت من این کشف حال برای آن خواستم تا عزیز مصر بداند که من هرگز در نهانی به او خیانت نکردم و بداند که خدا هرگز مکر و خدعه خیانتکاران را به مقصود نمی رساند. ،علامه در تفسیر این آیه می فرماید:

از سیاق آیه بر می آید که جملات از کلام حضرت یوسف(ع) باشد که اگر این گونه باشد ذلک اشاره به برگردانیدن فرستاده است؛ یعنی این که من از زندان بیرون نیامدم و فرستاده شاه را نزد او برگردانیدم و به وسیله او درخواست کردم که شاه درباره من و آن زنان داوری کند بر اساس این که عزیز بداند من به او در غیابش خیانت نکردم.(همان،۱۴/۱۹۶)

۱-۵-۱-ایمان به رسول

ایمان به رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ایمان به غیب است، چون ایمان به شخصیت رسالتی حضرت است؛ نه ایمان به شخص ظاهری او، شخص ظاهری او را که خب همه می‌دیدند؛ به رسالت او ایمان‌آوردن، ایمان به غیب است… لذا در پایان سوره «بقره» فرمود:مؤمنین کسانی‌اند که به جمیع انبیا ایمان بیاورند. انبیا از آن جهتی که دارای رسالت های الهی‌اند، غیب‌اند [و] ایمان به آنها ایمان به غیب است، البته شخص آنها و جسم آنها مشهود است. اینکه می‌فرماید:« اَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ » این «مشهود» است؛ امّا « یوحَی اِلَی‌ اَنَّمَا اِلهُکُمْ اِلهٌ وَاحِدٌ »( کهف،۱۱۰) این «غیب» است. ایمان به رسول، ایمان به غیب است، چون شخصش مشهود است؛ ولی رسالتش غیب است…

۲- دیدگاه علامه طباطبایی در مورد علم غیب

علامه طباطبایی علم غیب را مختص خداوند متعال می داند و غیب گویی غیر از خداوند را به اذن و اراده خود به شرط رضایت از آن به وی عطا خواهد کرد همچنان که در تفسیر آیه عالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ( جن /۲۶-۲۷) دانای نهان است و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند جز پیامبری را که از او خشنود باشد، می نویسد:« وجمله «عالم الغيب»خبر مبتدای محذوف است و تقدير كلام «هو عالم الغیب» است و مفاد این جمله به کمک سیاق این است که علم غیب مختص به خداوند متعال است و چون علم او تمام غیب و سراسر عالم را فرا گرفته غیب را به خودش نسبت داده و «علی غیبه» فرموده؛ یعنی اسم ظاهر«غیب» را به جای ضمیر به کار برده تا اختصاص را برساند و اگر « فلا يظهرعلیه» می فرمود اختصاص را افاده نمی کرد معنای آیه این است که خدای تعالی عالم به تمامی غیب ها است علمی که اختصاص به خودش دارد پس هیچ کس از مردم را به غیب خود که مختص به خودش می باشد، آگاه نمی کند در نتیجه مفاد آیه سلب کلی است …. جمله ی« الا من ارتضى من رسول» استثنا از کلمه «احدا» است و جمله «من رسول» بيان جمله « من ارتضی» است در نتیجه می فهماند که خدای متعال هر پیغمبری از پیامبران را که بخواهد به هر مقدار از غیب مختص به خود که بخواهد، آگاه می سازد پس اگر این آیه را ضمیمه کنیم به آیاتی که علم غیب را مختص به خدای تعالی می داند مانند آیه شریفه «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ» و آيه «وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» و آيه « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ » این نتیجه به دست می آید که علم غیب ذاتی و تبعی است. علم غیب ذاتی از آن خداست اما غير خداوند علم شان با تعلیم خداوند و از جانب اوست و در جایی دیگر چنین نوشته است پاره ای از مغیبات و از آن جمله مسئله قیامت هست که جز خدای ،سبحان کسی یارای علم آن را .ندارد تنها علم به خود قیامت این طور نیست بلکه علم به خصوصیات و اوصاف آن نیز همین طور است سبب حقيقى اختصاص علم غیب به خدای تعالی این است که غیر او هر چه باشد وجودش محدود است و ممکن نیست که از حدش بیرون شده و به آنچه خارج از حد او و غایب از اوست آگاه شود و معلوم است که هیچ موجودی غیر محدود و غیر ،متناهی محیط به تمام اشیاء نیست؛ مگر خدای تعالی پس تنها او عالم به غیب است علم غیب آدمی را به تمامی خیر و شرها واقف میسازد و عادتا معقول نیست کسی که به همه خیر و شرها اطلاع دارد از اطلاعات خود استفاده نکند؛ و اگر کسی تمامی خیرات را به خود جلب نکرده و همه شرور را از خود دفع نمیکند باید بفهمیم که قطعا علم غیب نداشته است». (طباطبایی،۱۶/۲۹۴)

پس بنابر نظریه علامه خداوند ذاتا از غیب آگاه است و هر کس غیر از او از غیب آگاه باشد به تعلیم او خواهد بود و هر جا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آگاهی خود از غیب را انکار می کند و می گوید علم غیب ندارم معنای آن این است که مستقلا و ذاتا عالم به غیب نیست و هر چه می دانم از جانب خدا به من آموخته شده است چنان که خداوند متعال می فرماید: (قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ ؛ (انعام ،۵۰) ، «بگو به شما نمی گویم گنجینه های خدا نزد من است و غیب نیز نمی دانم و به شما نمی گویم که من فرشته ام جز آنچه را که به سوی من وحی می شود پیروی نمی کنم بگو: «آیا نابینا و بینا یکسان است؟ آیا تفکر نمی کنید.» و غرض از اینکه فرمود: «و لا أعلم الغيب» اين است که من در علم به چیزی از خود استقلال ندارم و چنان نیستم که بی اینکه از وحی بیاموزم به چیزی علم پیدا کنم این مطلب از اینجا استفاده می شود که خدای تعالی از طرفی در ذیل آیه مساله وحی را اثبات می کند و می فرمايد:« إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ» و از طرفی دیگر در مواضع دیگری از کلام خود بیان می کنند که بعضی از وحی ها غیب است از آن جمله می فرماید: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ »(جن، ۲۶)، رسولان در هر چیزی که تحقق یافتن رسالت شان مشروط بر آن باشد که نسبت به آن علم غیب داشته باشند این علم را خواهند داشت (همان،۱۹/۲۲۶)

و نیز پس از ذکر آیات مختلف «ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ »، (يوسف /١٠٢) ، و در داستان مریم (ع) می فرماید: «ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ » آل عمران /۴۴

و بعد از حکایت داستان نوح (علیه السلام) می فرماید: «تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ »(هود /۴۹ )در این موضوع می فرماید: پس مراد از اینکه من علم غیب ندارم این است که من از ناحیه خودم و به طبع خود مجهز به چیزی نیستم که با آن به اسرار نهفته ای که انسان به حسب عادت راه به علم آن ندارد راه پیدا کنم. (همان،۷/۱۳۶)

ایشان در جای دیگری مینویسد:« از مجموع کلماتی که درباره ی علم غیب است نتیجه می گیریم که این علم بالاستقلال ویژه ی خداوند است و هیچ فردی بر آن آگاهی ندارد جز با اجازه ی خداوند» (طباطبایى،۱۳۷۰،ص۴۹)بنابراین علامه نیز همانند بقیه علمای شیعه آگاهی انبیا و ائمه (علیهم السلام) از برخی از اخبار غیبی را حمل بر غیب عرضی کرده و علم غیب ذاتی را فقط برای خداوند متعال قائل است.

کلمه غیب بر خلاف شهادت عبارت است از چیزی که در تحت حس و درک آدمی قرار ندارد و آن عبارت است از خدای سبحان و آیات کبرای ،او که همه از حواس ما غایب اند و یکی از آنها وحی است.( المیزان:۱/۷۳) ، غیب و شهادت دو معنی از معانی نسبی هستند؛ یعنی یک شیء واحد ممکن است نسبت به چیزی غیب و نسبت به چیزی دیگر شهادت باشد و این بدان سبب است که موجودات خالی از حدود نیستند و هرگز از حدود خود جدا و منفک نمی شوند. بنابراین هر چیزی که داخل در حد و احاطه چیز دیگری باشد آن چیز داخل، برای آن دیگری شهادت است چون مشهود ادراک آن است و هر چیزی که از حد چیز دیگری خارج باشد، برای آن چیز دیگر غیب خواهد بود چون مشهود ادراکش نیست از همین جاست که به خوبی روشن می گردد که جز خدای سبحان کسی غیب نمی داند اما اینکه غیب جز برای خدا معلوم نمی شود جهتش این است که علم خود یک نوع احاطه است و معنی ندارد که چیزی به خارج از حد وجودی خود و به اجنبی از احاطه خود احاطه یابد، و اما اینکه خدا عالم به غیب است جهتش این است که وجود خدا محدود به حدی نیست و او به هر چیز محیط است و هیچ چیز نمی تواند خود را به وسیله چهار دیوار حد خود از خدا پنهان بدارد پس در حقیقت برای خدا غیب نیست هر چند برای غیر خدا غیب باشد. (ترجمه المیزان: ۱۱/۴۱۸)

۲-۱- استدلال موافقان آیات مربوط به غیب مخصوص خدا

موجوداتی که از افق حس او بیرون بوده و هیچگاه در قلمرو حس او قرار نمی گیرد مانند ذات پروردگار جهان و حقیقت اسماء و صفات وی و سربازان غیبی خدا یعنی فرشتگان و شیوۀ کار آنان مانند تدبیر عالم خلقت و جهان ارواح و جن و عالم برزخ و فرازهای مختلف آن و رستاخيز ومواقف گوناگون آن حقایق این موجودات و کیفیات و خصوصیات آنها از افق حس و ادراک انسان بیرون بوده و هیچگاه بشر از حقیقت و خصوصیات کمی و کیفی آنها،آگاه نخواهد گشت و در برابر آنها وظیفه ای جز ایمان به وجود آنها ندارد.

(الف) آیه ۴۹ سوره هود

«تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ» این از خبرهای غیب است که ما به تو وحی میکنیم؛ تو و قومت پیش از این آنها را نمی دانستید پس شکیبا باش که سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است .

یعنی این داستانها و یا خصوص این داستان از اخبار غیب است که ما آن را به تو وحی می کنیم یعنی ای پیامبر این داستان ها در عین اینکه صد در صد درست و صحیح و صدق محض است برای تو و قومت تا این زمان مجهول بود و آنچه از سرگذشت های مذکور قبل از نزول قرآن نزد اهل کتاب بوده تحریف شده و برگشته از وجه صواب بود و خبر قرآن خبری است غیبی. (المیزان،۱۳/۳۸۵)

ب آیه ۲۶ و ۲۷ سوره جن

«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبه أحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَسُول»

او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی کند.

عَالَمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبه أحدا یعنی احدى را بر غیب خود اظهار نمی کند و اظهار کسی بر هر چیز به معنای آن است که او را در رسیدن به آن چیز کمک کنی و او را بر آن مسلط سازی می فرماید من کسی را برای احاطه به غیب خودم کمک نمی کنم و بر غیب خود مسلط نمی سازم و كلمه عالم الغيب خبری است برای  مبتدایی که حذف شده و تقدير كلام« هو عالم الغیب» است و مفاد کلمه به کمک سیاق این است که می خواهد بفهماند علم غیب مختص به خدای تعالی است و علم او ظاهر و باطن سراسر عالم را فراگرفته و به همین جهت برای نوبت دوم غیب را به خودش نسبت داد و فرمود کسی را بر غیب خود مسلط نمی کند و نفرمود کسی را بر را آن مسلط نمی کند تا اختصاص را برساند و گرنه نمی رسانید و معنای آیه این است که خدای تعالی عالم به تمامی غیبها است آن هم به علمی که اختصاص به خودش دارد پس هیچ کس از مردم را به غیب خود که مختص به خودش می باشد آگاه نمی کند در نتیجه مفاد آیه سلب کلی است. « إلا مَنِ ارْتَضَى مِن رَسُول» این استثناء استثنای از کلمه «أحدا» است و جمله « من رَسُول» بیان جمله «من ارتضی» است، در نتیجه می فهماند که خدای تعالی هر پیغمبری از پیامبران را که بخواهد به هر مقدار از غیب مختص به خود که بخواهد آگاه می سازد پس اگر این آیه را ضمیمه کنیم به آیاتی که علم غیب را مختص به خدای تعالی میداند مانند آيه شريفه « وعنده مَفَاتِحُ الغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلا هُوَ »، «ولله غَيْبُ السَّمَاوَاتِل والأرْضِ»، و آيه « قُل لا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ الْغَيْبِ إلا الله» این نتیجه به دست می آید که علم غیب به اصالت از آن خداست و به تبعیت خدا دیگران هم می توانند به هر مقداری که او بخواهد به تعلیم او داشته باشند.(المیزان، ۲۰/۸۲)

۲-۲- استدلال موافقان آیات مربوط به علم غیب را برای غیر خدا

برخی آیات خبر می دهند که پیامبران و دیگر بندگان خدا از مواردی که مخصوص غیب است و از امور پنهان از حس؛ آگاه شده اند. مانند «وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لأَنذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِن الكَافِرِينَ دَياراً إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضلُّوا عِبَادَكَ وَلا يَلدُوا ) إلا فَاجِراً كَفَّاراً»؛ (نوح / ۲۶ ۲۷) «و نوح گفت: «پروردگارا! بر زمین از کافران هیچ ساکن خانه ای وا مگذار چرا که تو اگر آنان را واگذاری بندگانت را گمراه می کنند و جز (نسل) بدکار بسیار ناسپاس نمی زایند که این آیه اشاره به آگاهی حضرت نوح از سرانجام قوم خود بود و این آگاهی جز از طریق وحی الهی نبوده است. یا آیه ۱۰۱ يوسف «رَبِّ قَد آتيتنى من المُلك وَعَلَمْتَنى من تأويل الأحاديث فاطر السماوات والأرض أنتَ ولى في الدُّنْيَا وَالآخرة توفنى مسلماً والحقني بالصالحين»؛ «پروردگارا به یقین بهرهای از فرمانروایی (مصر) را به من دادی و از دانش تعبیر خوابها به من آموختی ای آفریننده و شکافندهی آسمانها و زمین تو در دنیا و آخرت

سرپرست منی؛ [جان] مرا در حالیکه مسلمان هستم به طور کامل بگیر؛ و مرا به شایستگان ملحق نما

۲-۲-۱ امکان ارتباط انسان با عالم غیب

برخی از علماء مسلمان بر این باورند که انسان‌های عادی به علت مادی‌بودن، سنخیتی با عالَم غیب ندارند و ازاین‌رو ارتباط با عالم غیب برای آنها ممکن نیست؛ اما جمعی دیگر بر این باورند که انسان‌ ویژگی‌ها و توانایی‌های معنوی و روحانی دارد و ازین‌رو می‌تواند با عالم غیب ارتباط برقرار کند.( مرتضوی و شکراللهی،ص ۴۸)  ملاصدرا معتقد است که انسان از قوه عقل برخودار است و هنگامی که در تعقل به کمال برسد، امکان ارتباط با عالم غیب و ملائکه را پیدا می‌کند و چیزهای غیرمحسوس را نیز می‌بیند. (مرتضوی و شکراللهی:ص۵۴) به عقیده قائلان امکان ارتباط انسان‌های عادی با عالم غیب‌، تفاوت میان انسان‌های عادی و پیامبران و امامان در این است که آنها از راه‌های عادی به علم غیب دست پیدا می‌کنند؛‌ اما پیامبران و امامان از راه‌های غیرعادی از عالَم غیب آگاه می‌شوند.( مروی و مصطفوی،۱۳۹۱: ص۱۴ )

۳- راههای درک حقایق دینی در نگاه علامه طباطبایی

علامه طباطبایی با استناد به آیات قرآن سه راه برای درک نمودن مقاصد دینی و معارف اسلامی مطرح می کند(طباطبایی، ۱۳۶۰، ص۴۲)

ظواهر دینی: که شامل آیات و روایات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت ایشان است.( همو، ص۴۲)

حجت عقلی :خداوند در آیات بسیاری بسوی حجت عقلی رهبری می کند و خود نیز در مواردی به استدلال عقلی می پردازد.( همان، ص ۴۳-۴۲)

درک معنوی از راه اخلاص و بندگی: علامه طباطبایی از این طریق که موجب انکشاف حقایق و مشاهده باطنی می گردد و راهی عرفانی است تعبیر به حیات معنوی در اسلام(همو، ص ۱۵) یا کشف و ولایت(همو،۱۳۷۰، ص ۴۰ ) کرده است با توجه به راههای شناخت از نظر علامه طباطبایی استناد به آیات و احادیث در جهت کسب نوعی معرفت نسبت به حقایق عالم ،غیب همچنین تمسک به استدلال عقلی و بعبارتی سیر آفاقی در مقام شناخت وجود جهان غیب حجت است (همو،۱۳۶۶،ص۷۷) علامه طباطبایی درباره شناخت حقایق ماورای ماده بوسيلة عقل، معتقد است این معرفت آفاقی که از طريق تفکر و تدبر و نظر کردن به موجودات آفاقی بدست می آید همگی خارج از لوح نفس می باشد و شناخت موجودات آفاقی از آن جهت که آثار و آیات و نشانه های خداوند هستند تنها مایۀ پیدایش علم حصولی به وجود صانع و صفات اوست،(همو،ص ۷۷-۷۶) لیکن علم حصولی نسبت به ذات محال است؛(همان،ص ۷۰) زیرا معرفت نسبتى بين شناسنده و شناخته شده می باشد و در آن مقام همه نسبتها ساقط می گردد (همو،۱۳۷۰،ص ۳۵-۳۶) شناخت حقایق غيب توسط عرفان معرفت حقیقی است؛ زیرا بعقیده علامه طباطبایی معرفت حقیقی با علم حصولی بدست نمی آید بلکه از راه کشف و شهود میسر است،(همو،ص۷۹)

در ادامه مباحث به تبیین شناخت شهودی حقایق غیب از نظر این بزرگوار پرداخته می شود همچنین درباره وحی که طریق دیگری در راهیابی به عالم غیب است مطالبی ذکر می شود.

۴-موانع دستیابی به عالم غیب

به عقیده علامه طباطبایی آنچه مانع مشاهدۀ ملکوت آسمانها و زمین و راهیابی به عالم غیب می گردد تعلق به مادیات است و آدمی مادام که در عالم ماده است و در ورطه های شهوات و هواها چون اهل کفر و فسق غوطه میخورد هیچ راهی به این ظرف ماوراء ماده ندارد. بنابرین بین نفس و عالم ملکوت حجابی جز مادیات و لوازم آن وجود ندارد (همو،۵/۲۷۵) از نظر علامه طباطبایی اشتغال به دنیا باعث محبت و دوستی آن می شود و این امر سبب می شود که تمام همت آدمی صرف آن شود و دیگر آینه دل شفاف و صاف نباشد تا در آن معرفت حاصل شود (همو،ص۹۲-۹۳) با توجه به مطالب فوق می توان گفت علت عدم ارتباط با عوالم برتر عدم حضور در آن مراتب است و عدم حضور نتیجه خودفراموشی است لذا برای رفع این مانع باید به خود برگشت؛ خود حقیقی و مجرد تا با مشاهده آن، مراتب وجود نیز شهود گردد علامه طباطبایی می نویسد: «اگر انسان به حقیقت خود توجه کند ناگزیر حقیقت و باطن خود و مراتب و موجودات و اسرار آن عالم را مشاهده خواهد کرد» (همان،ص۴۹) همچنین می فرماید: شهود و شناخت این حقایق پیچیده در شهود نفس و شناخت آن است.»(همان،ص۶۰) با توجه به این سخنان می توان گفت: از نظر علامه طباطبایی بهترین و نزدیکترین راه ورود به عالم غیب معرفت نفس است، آن هم معرفت شهودی.

او خود بعد از ذکر این عبارت که شهود حقایق عالم غیب در گرو شهود نفس است، میگوید: «پس نزدیکترین راهها برای رسیدن به مقصود شناخت حقایق عالم غیبب] همانا روش معرفت نفس است». (همان،۶۱) در تأیید این مطلب ایشان همچنین توضیح می دهد نظر در نفس شناخت آن معرفتی شهودی و علمی حضوری است.»(طباطبایی، ۶/۱۷۱) از نظر علامه طباطبایی تعداد آیات و روایات مربوط به معرفت نفس گویای نقش مهم آن در حصول معارف دیگر خصوصاً معرفت رب است.(همان،ص۶۹-۶۷)

تمام عوامل نامبرده باعث شکستن حد و حدود مادیت و در نتیجه مشاهده باطن است. بنظر علامه طباطبایی از آنجا که نسبت این عالم با عالم ماوراء نسبت ظاهر با باطن است و از آنجا که ظاهر عالم ضرورتاً مشهود ماست و شهود ظاهر خالی از شهود باطن نیست زیرا ظاهر از اطوار وجود باطن و عین ربط به آنست پس هنگام شهود ظاهر باطن نیز مشهود ما می شود از آنجا که ظاهر حد تعین باطن است هرگاه انسان با کوشش و مجاهدت از این حد بگذرد و از آن صرف نظر کند ناگزیر باطن مشاهده خواهد شد. (همان،ص۴۸-۴۹)

دقت در آثار علامه طباطبایی اهمیت توجه به دو نکته را درباره ریاضت و عبادت مشخص می سازد اول آنکه ایشان متابعت از شرع را در زمینه ریاضت مهم دانسته، می فرماید:

رها کردن ریاضتهای شرعی و گرایش به ریاضتهای شاق و دشوار در حقیقت گریختن از دشوارتر به سوی آسانتر است زیرا پیروی از شرع برای قتل نفس و کشتن مستمر و دایمی آنست و مادام که نفس موجود است این ریاضتها برقرار است.  اما ریاضتهای شاق و دشوار قتل دفعی و آنی نفس است و از همین رو آسانتر است. (همان،ص۸۲) بنابرین مبارزه با نفس و رهایی از مادیات به معنای ترک زندگی مادی نیست بلکه بنابر عقیده علامه طباطبایی هر فرد مسلمان متعبد زندگی معنوی خود را بر سراسر زندگی مادی خود گسترده است و هر جا باشد و به هر عملی بپردازد به خدای خود راه دارد و هر اشتغال مادی برای وی به منزله آیینه ای است که خدای او را به وی نشان می دهد.(همو،۱۳۷۱، ۱/۲۷)

نکته دوم اینست که عبادت، خود مقدمه و موجب معرفت است.(همو،ص۷۵) چنانکه در آیه نود و نهم سورة «حجر»

یقین را فرع بر عبادت دانسته است. یقینی که بر اساس آية هفتاد و پنجم سورة «انعام» ملازم با مشاهدة ملکوت آسمانها و زمین است اما از آنجا که عبادت توجه به خداوند است، (همانجا) بدون نوعی معرفت تحقق نمی یابد و به تعبير علامه طباطبایی عبادت باید از روی معرفت باشد تا معرفت به بار آورد.(همانجا)

علامه درباره شناخت شهودی نسبت به حق تعالی که اعلى مراتب غیب یا تنها حقیقت هستی است بر این عقیده است که شناخت حضوری نسبت به کنه ذات حق تعالی محال است (همو،ص۳۵) اما از آن جهت که مرتبه علت شریف تر از وجود معلول است نمیتوان بطور کلی منکر علم معلول به علت یا مخلوق نسبت به خالق شد بلکه ممتنع نیست که معلول بنا بر وسعش به علت خویش علم پیدا کند.(همو،۱۳۷۰،ص۲۷۴) ایشان در توضیح این مطلب می افزاید: حقیقت علم معلول به علتش، همان علم علت به ذات خویش است از آن حیث که علت معلول مفروض است و همین حضور كه عين وجود علت ،است مقوّم معلول است پس میتوان گفت حقیقت علم معلول به علت خود، همانا علمش به لطیفه نفس خویش است که موجود و قائم به علت است. بنابرین معلول بقدر وسعت وجود خویش علم به علت خود دارد نه بوسعت وجود ذات علت خود.(همانجا)

جمع بندی:

در این نوشتار با مفهوم و مصادیق غیب راه های اتصال با عالم غیب و موانع اتصال به عالم غیب در نگاه علامه طباطبایی آشنا شدیم. آنچه اهمیت طرح چنین مسأله ای را نشان می دهد دغدغه افرادی است که در صدد پیدا کردن راهی به سمت عالم غیب هستند که ما در نگاه علامه طباطبایی نزدیک ترین راه برای اتصال به عالم غیب را معرفت نفس یافتیم. و دانستیم که علم غیب منحصر در پیامبران نبوده بلکه دیگران نیز می توانند از این موهبت برخوردار باشند، اگرچه اتصال به عقل فعال اختصاص به بعضی از افراد دارد. ودر بخش موانع اتصال به عالم غیب دانستیم که عواملی که مانع از این امر می شود همه ریشه در مادیات دارد و می توان با تخلیه و تحلیه نفس به وسیله معرفت نفس و عمل به تکالیف شرعی این حجب را مرتفع ساخت.

فهرست  منابع :

*قرآن کریم

۱-طباطبایی، سیدمحمدحسین(۱۴۱۷ق)،المیزان فی تفسیر القرآن، قم:موسسه نشر اسلامی

۲- جوادی آملی، عبدالله(۱۳۸۹) تسنیم، قم: مرکز نشر اسراء.

۳-طباطبایی، سیدمحمدحسین( بی تا)،وحی یا شعور مرموز، قم: دارالفکر

۴- طباطبایی، سیدمحمدحسین(بی تا)، معنویت تشیع، قم: انتشارات تشیع

۵- طباطبایی، سیدمحمدحسین(۱۳۶۰)، شیعه در اسلام، قم: بنیاد علمی فرهنگی علامه طباطبایی

۶- طباطبایی، سیدمحمدحسین(۱۳۷۰)، تشیع در دنیای امروز، قم:دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، ص۴۰

۷- طباطبایی، سیدمحمدحسین(۱۳۶۶)، ولایت نامه، ترجمه همایون همتی، تهران: امیرکبیر، ص۷۷

۸- طباطبایی، سیدمحمدحسین(۱۳۷۰)، رسایل توحیدی،ترجمه علی شیروانی، تهران: الزهرا،ص۳۶-۳۵

۹- طباطبایی، سیدمحمدحسین(۱۳۷۰)، مجموعه رسایل، قم: دفتر نشر و فرهنگ اسلامی

۱۰-طباطبایى، سید محمد حسین(۱۳۷۰) ، قرآن در اسلام،تهران: دار الکتب الاسلامیه ،پنجم،ص۴۹

۱۱- قریشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج ۵، ص ۱۳۳، واژه «غیب»

۱۲- سبحانی ، جعفر(۱۴۲۰ق) مفاهیم القرآن ، به قلم جعفر الهادي،ج ۱،قم: موسسه امام صادق ، ص ۴۰۲٫

۱۳- صدرالمتالهین محمدبن ابراهیم ملاصدرا،(۱۳۴۶) الشواهد الربوبیه ، مشهد: دانشگاه مشهد، ج ۲ ،ص ۱۱۲

۱۴-مرتضوی، سید محمدو شکراللهی، حسن(۱۳۹۲) «تحلیل ملا صدرا از امکان ارتباط انسان با عالم غیب براساس ارتباط با ملائکه»، قم: نشریه اندیشه نوین دینی، ش۳۴، ص۴۸

۱۵-ریاحی،علی ارشد و ایرانپور، پروین (۱۳۸۹)، طریق شناخت عالم غیب از نظر ملاصدرا و علامه طباطبایی،نشریه خردنامه صدرا، ش۵۹، ص۸۵

۱۶- جوادی آملی، عبداله(۱۳۶۸)، عالم غیب و عالم شهود، قم: پاسدار اسلام، ص۱۴

۱۷- مروی، احمد و مصطفوی، سیدحسن(۱۳۹۱)، مبانی عقلی و نقلی علم غیب امامان معصوم،قم: نشریه قبسات، ش۶۳ ،ص۱۴.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *