۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » نکات کوتاه
  • 21 اکتبر 2017 - 8:50
  • 244 بازدید
داستان قاسم بن هارون الرشید (قسمت سوم)
داستان قاسم بن هارون الرشید (قسمت سوم)

داستان قاسم بن هارون الرشید (قسمت سوم)

‍ يكى چند هفته كار كرد و هفته بعدى رفت دنبالش ديد نيست. از مردم پرسيد كه اين جوانى كه اينجا مى ‏نشست کجاست؟ گفتند در فلان خرابه بيمار است. به خرابه رفت ديد روی زمین افتاده است. بلندش كرد و گفت چى شده؟ گفت من حالم خوب نيست و دارم از این دنیا مى‏ روم. […]

‍ يكى چند هفته كار كرد و هفته بعدى رفت دنبالش ديد نيست. از مردم پرسيد كه اين جوانى كه اينجا مى ‏نشست کجاست؟
گفتند در فلان خرابه بيمار است.
به خرابه رفت ديد روی زمین افتاده است. بلندش كرد و گفت چى شده؟ گفت من حالم خوب نيست و دارم از این دنیا مى‏ روم. گفت: بیا خانه ببرمت! تو به ما خدمت كردى.
🔸قاسم بیمار گفت: به شرطى كه چيزى اگر خواستم خودم بگويم و چيزى براى من نياورى.
گفت: باشد.
باز قاسم گفت يك شرط دیگر هم دارم که هر جا من مى‏ خواهم بنشينم. گفت باشد.
🔹صاحب کار به خانه بردش. همان دم در حياط يك گليمى بود قاسم همانجا نشست. تا ۳ روز كه آنجا بود لب به غذا نزد.
یک روز قاسم گفت من تقاضايم از تو اين است كه وقتى من مردم يك طنابى به پاى من ببندى و دور اين حياط بگردانى و اين جملات را بگويى كه:
خدایا! قاسم بر خودش جنايت كرد تو به او رحم کن و…
🔸از اين شخص قول گرفت اين كار را بكند. لحظه ‏هاى آخر خودش را معرفی کرد. اول طرف خیلی ترسید اما جناب قاسم به او دلداری داد.
گفت به بغداد سراغ هارون الرشید مى‏ روى. اين انگشتر را به هارون مى‏ دهى و به او مى‏ گويى صاحب انگشتر گفت كه:
لاتَمُوتَنَّ عَلى غِفلَتِك فَاِنَّ الطَّريقَ بَعيدٌ بَعيدٌ
یعنی مواظب باش بر این حال غفلتی که داری نَمیری، که راه خیلی خیلی دور است.
🔹بعد هم وصیت کرد من را همینجا دفن كن و وصیت کرد مختصر وسائلی که دارد را به قبر کن بابت مزدش بدهد. بعد از مرگش او را دفن كرد و به بغداد رفت.
ادامه دارد…

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *