۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقالات منتخب طلاب
  • 18 فوریه 2024 - 10:35
  • 114 بازدید
  • نویسنده : عباس جمالیان 
واکاوی روایت البحر مع الشمس و شبهات آن (روضه کافی حدیث ۴۱)
واکاوی روایت البحر مع الشمس و شبهات آن (روضه کافی حدیث ۴۱)

واکاوی روایت البحر مع الشمس و شبهات آن (روضه کافی حدیث ۴۱)

  واکاوی روایت البحر مع الشمس و شبهات آن (روضه کافی حدیث ۴۱)   چکیده : روایت چهل و یکم از کتاب روضه کافی که به نام « البحر مع الشمس» نامیده شده است توصیفی متفاوت از مساله کسوف می دهد که: دریایی بین آسمان و زمین هست که هر گاه گناه بندگان زیاد شود، […]

 

واکاوی روایت البحر مع الشمس و شبهات آن (روضه کافی حدیث ۴۱)

 

چکیده :

روایت چهل و یکم از کتاب روضه کافی که به نام « البحر مع الشمس» نامیده شده است توصیفی متفاوت از مساله کسوف می دهد که: دریایی بین آسمان و زمین هست که هر گاه گناه بندگان زیاد شود، فرشتگان به امر الهی خورشید را در آن می اندازند و این چنین خورشید خاموش می شود! منکران علم و عصمت امام علیه السلام با استناد به این روایت و مقایسه آن با سیکل علمی وقوع کسوف و خسوف، آن را شاهدی برای اثبات عدم علم فرامادی ایشان قرار داده و حتی امام را متهم به خرافه پردازی نموده اند. در این نوشتار به روش توصیفی تحلیلی بدین نتایج دست یافتیم که علاوه بر ضعف سندی روایت، محتوا و متن روایت نیز از اضطراب برخوردار می‌باشد. در ضمن آن‌که روایت در صدد بیان کسوف نیست بلکه امام علیه‌السلام نوعی استعاره در کلام خود به کار برده‌اند و نهایتاً نقد مطرح شده بر علم امام و  بر این روایت  وارد نیست.

کلید واژه:

کافی، البحر مع الشمس، کسوف، علی بن الحسین علیه‌السلام

مقدمه :

« البحر مع الشمس» نام روایت چهل و یکم از کتاب روضه کافی است. در این روایت شخصی از امام سجاد علیه السلام نقل میکند که علت کسوف و خسوف کثرت گناهان بندگان است و ضمنا نحوه پیدایش آن طبق روابت بسیار عجیب و دور از باور بیان شده به گونه ای به افسانه یا یک امر بسیار خارق العاده شباهت دارد. در متن روایت صحبت از دریایی بین آسمان و زمین است که فرشتگان، خورشید و ماه و ستارگان را سوار بر کشتی هایی در آن دریا درتا دور زمین می چرخانند و وقتی خدا امر کند، فرشتگان خورشید یا ماه را در دریا می افکنند تا نور آن خاموش شود و اینگونه است که کسوف و خسوف روی میدهد و با توبه ی بندگان فرشتگان مامور می شوند خورشید را دوباره از آب بیرون بکشند تا کسوف پایان یابد!

از جهتی منکران علم و عصمت امام علیه السلام این روایت را دستمایه قرار داده و می گویند اگر امام کمترین آشنایی با علم نجوم داشت مساله ای به این سادگی را که برای عموم قابل فهم است را هرگز اینگونه بیان نمی کرد . در ضمن متن روایت نشان می دهد ایشان متاثر از نظریه هیئت بطلمیوسی بوده اندکه در آن زمان رایج بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسیده است.

به جز شارحان کتاب روضه کافی که سعی نموده اند توضیحی هر چند کوتاه بر این روایت ارائه کنند، تا کنون در این زمینه فعالیتی نشده و پژوهشی به ثبت نرسیده است.

این نوشتار در صدد است به روش توصیفی تحلیلی به واکاوی سند و متن و جهت صدور روایت مذکور پرداخته و نقد منکران را مورد دقت و ارزیابی قرار دهد تا بتواند به پاسخ این سوالات دست یابد:

  • چقدر احتمال دارد روایت « البحر مع الشمس» با همین بیان کلام امام معصوم علیه السلام باشد؟
  • مراد و منظور از این تعبیرات غیر از معنای ظاهری چه میتواند باشد و چقدر محتمل است؟
  • اگر منظور غیر از این بیان ظاهری است چه دلیلی می تواند باعث این تعبیرات شده باشد؟
  • تا چه حدی علم و عصمت امام به واسطه روایات از این قبیل خدشه پذیر است؟

در روایت چهل و یکم از کتاب شریف روضه کافی ( کلینی، ۱۴۲۹ق، ج۱۵، ص۲۰۸ ) شخصی به نام حکم بن المستورد از امام سجاد علیه السلام روایتی را نقل میکند که به نام «البحر مع الشمس» نامگذاری شده است.

۱- انتساب روایت به امام سجاد علیه السلام

اولین موضوعی که لازم است نسبت به آن اطمینان حاصل شود این است که این روایت از معصوم صادر شده باشد. عواملی وجود دارد که احتمال صدور یک روایت از معصوم را تقویت یا تضعیف می کند:

۱-۱-  بررسی عواملی که ممکن است احتمال صدور روایت از شخص معصوم را تقویت کند

قرائن و نشانه هایی هستند که می توانند در مسیر اطمینان خاطر از صدور روایت از معصوم مفید باشند. از آن جمله تواتر است که در بحث ما مفقود می باشد ولی شهرت که هم سنخ تواتر ولی در درجه پایین تری از آن قرار دارد را می توان اینجا جستجو کرد.  همچنین نقل روایت در کتب معتبر یا وجود  راویان شاخص در بین سلسله راویان ممکن است قرینه ای بر صدور روایت از معصوم قرار داده شود.

۱-۱-۱-  بررسی شهرت روایت به واسطه نقل آن در کتب مختلف روایی

این روایت اولین بار در تفسیر قمی(قمی ،۱۴۰۴ق: ۲/ ۱۴) ذیل آیه ۱۲ سوره اسراء نقل شده است. بار دیگر جناب کلینی به نقل از همین علی بن ابراهیم قمی در «روضه کافی» (کلینی ، ۱۳۶۲: ۸/۸۳) و بار سوم بدون ذکر سند در  «من لا یحضره الفقیه» (شیخ صدوق، ۱۴۱۳ق:۱/۵۳۹) در باب نماز آیات نقل شده و برای چهارمین بار هم در بحارالانوار(مجلسی،۱۴۰۳ق :۵۵/۱۴۶) در باب خورشید و ماه و روز و شب و حالت آنها تکرار شده است. پس در ظاهر این روایت چهار بار در کتاب‌های روایی آمده است اما این چهار بار تکرار دلیل شهرت نیست. لازم به توضیح است که وظیفه اصلی بحارالانوار که به اصطلاح کتاب جامع روایی است، جمع‌آوری همه روایات در یک کتاب به روش نقل قول است. مثل این است که علامه مجلسی در بحارالانوار گفته باشد همچنین روایتی را فلان جا دیده ام. این همان تکرار کتاب تفسیر قمی است جالب اینکه خود کافی هم تکرار تفسیر قمی است.  در حالی که شهرت به چیز دیگری اطلاق می شود. لازم است این توضیح داده شود که شهرت روایات به سه دسته تقسیم می‌شود: شهرت روایی، شهرت عملی و شهرت فتوایی و اینکه یک روایت در تعداد زیادی از کتابهای روایی نقل شده باشد مصداق هیچ کدام از شهرت ها نیست. از این سه شهرت ذکر شده هم، فقط شهرت روایی است که به اعتقاد برخی از فقها و اصولیان می تواند اعتبار روایت را بالا ببرد و به گونه ای که اگر سند روایت ضعیف باشد، فقیه این اجازه را به خود بدهد با اعتماد به شهرت روایی از راویان ضعیفی که در سلسله سند حضور دارند چشم پوشی کند و به قول ایشان ضعف سند را جبران کند. شهرت روایی آن است که یک روایت سلسله سند های متعدد داشته باشد. به این صورت که از طرق مختلفی به دست جمع آوری کنندگان حدیث مثل کلینی و صدوق و شیخ طوسی و… رسیده باشد. ولی اینکه روایت تفسیر قمی را کلینی و صدوق و مجلسی در کتاب خودشان نقل کنند این شهر ت روایی نیست. پس ادعای شهرت روایت کاملاً نادرست است چون در واقع فقط یک نقل است که چهار بار تکرار شده است. از طرفی این روایت به هیچ وجه مورد استقبال علما و فقهای هیچ عصری نبوده است که بخواهند بر اساس آن حکمی صادر یا فتوایی بدهند یا آن را در کتاب خود مطرح کنند.

۱-۱-۲-  اعتبار روایت به واسطه نقل در کتب معتبر روایی

واضح است که اعتبار یک کتاب به اعتبار محتوای آن بستگی دارد و همین طور اعتبار یک شخص به وثاقت قول و فعل او بستگی دارد. با توجه به اعتبار منابعی که حدیث البحر مع الشمس در آن ها نقل شده می خواهیم بررسی کنیم که چقدر از این منظر روایت مورد بحث ما در جایگاه قطعیت صدور اعتبار پیدا می کند.

۱-۱-۲-۱-  اعتبار کتاب کافی و جایگاه نگارنده ی آن جناب کلینی

کتاب الکافی یکی از کُتُب اَربعه و از منابع اصلی روایی شیعه محسوب میشود، کتب اربعه یا اصول اربعه چهار کتاب حدیثی است که شیعیان آنها را معتبرترین منابع حدیثی خود می‌دانند.  برخی از علماء اعصار گذشته تمام روایات کتب اربعه را معتبر می دانستند به طوری که به نظرشان روایات این کتب نیازی به برسی سند ندارد. برای نمونه این نظر درکتاب هداية الأبرار الی طریق ائمه الاطهار (الکرکی،۱۳۹۶ق:۱/۱۹۵) مطرح شده است و در کتاب الوسائل الشیعه برای اثبات این ادعا، در بخش پایانی بیش از ۲۰ دلیل ذکر کرده است(شیخ حر عاملی،۱۴۱۴ق: ۱۸/ ۵۲ و ۷۵).  این در حالی است که در مقایسه کافی با سایر کتب اربعه در كليات في علم الرجال   گفته شده: “کافی در بین کتب اربعه مثل خورشیدی میان ستارگان است.” (سبحاني، ۱۴۱۰ق :۱/۳۵۵ ). در وصف کمالات جناب کلینی و در اهمیت کتاب کافی در کلمات علماء فراوان بی چشم می خورد. کتاب کافی به خاطر کمترین فاصله زمانی تا عصر معصومان نسبت به دیگر کتب روایی، بسیار مورد توجه علما بوده است، حتی با توجه به اینکه جناب کلینی زمان نواب اربعه امام زمان علیه السلام را درک نموده ور در عصر غیبت صغری می زیسته است، در کتاب کشف المحجه ادعای اینکه الکافی توسط نواب اربعه به محضر و تایید امام عصر ارواحنا فداه رسیده باشد مطرح شده است(سید بن طاووس،۱۳۷۵: ۱/۲۲۰ ) در نتیجه، هم تعداد واسطه بین امام و نویسنده کمتر بوده و هم اینکه نویسندگان این کتاب به نسبت دوره های بعدی دسترسی بیشتری به  اسناد و مدارکی که بتوان با آن صحت صدور روایت را تشخیص داد، داشته اند. البته ادعای ارائه کافی محضر امام عصر عج مورد نقد و رد قرار گرفته است. (سبحانی،۱۴۱۰ق:۱/۳۶۷)

۱-۱-۲-۲-  اعتبار کتاب من لا یحضره الفقیه و جایگاه نگارنده آن شیخ صدوق

کتاب من لایحضره الفقیه که به اختصار به آن الفقیه نیز گفته میشود، مشهورترین اثر شیخ صدوق به شمار می‌رود و مانند کتاب الکافی، از کتب اربعه معتبر شیعه است. ده‌ها نفر از علما و فقهای شیعه آن را شرح و بر آن حاشیه زده و ترجمه‌هایی به فارسی از آن به دست داده‌اند. ابن بابویه معروف به شیخ صدوق از علمای شیعه در قرن چهارم هجری قمری که مشهورترین محدّث و فقیه مکتب کلامی و حدیث‌ محور قم به شمار می‌آید. حدود ۳۰۰ اثر علمی به او نسبت داده‌ شده ولی بسیاری از آنها امروزه در دسترس نیست. نکته مهمی که وجود دارد فرمایش جناب شیخ صدوق در مقدمه «من لا یحضره الفقیه»  است که چنین می گوید: “اعتقاد دارم هر آنچه از روایات در این کتاب آورده ام بین من و پروردگارم عز وجل حجت بوده است…و به صحت آنها حکم میکنم” (شیخ صدوق،۱۴۱۳ق: ۱/۳) این مهم وقتی بیشتر آشکار می شود که جناب شیخ صدوق – به تایید همه علمای شیعه از همان زمان تا کنون- صاحب زهد و تقوا و فقاهت و عدالت و صلاحیت در نقل روایت هستند چه برسد به اینکه کسی شکی در صداقت گفتار آنها داشته باشد. پس این نتیجه به ذهن می رسد که تمام علماء با یک واسطه صحت تک به تک روایات نقل شده در کتاب الفقیه از جمله روا یت البحر مع الشمس را تایید می کنند.

۱-۱-۲-۳-   آیا روایات به اعتبار منابع آنها کسب اعتبار می کنند

این که یک کتاب روایی اعتبارش را از اعتبار روایاتش کسب می کند واضح است ولی آیا وقتی یک کتاب به واسطه اعتبارِ درصد زیادی از روایاتش معتبر شد، آن درصد کم از روایاتش که به هر دلیلی کم اعتبارند، آیا کسب اعتبار میکنند؟ واضح است که اینگونه نیست.

آن چیزی که مستشکل آن را بسیار پررنگ کرده و به خوبی از آن به نفع خود استفاده نموده است، تکیه به قطعیت صدور روایت به واسطه  نقل این روایت کتاب شریف «روضه کافی» و «من لا یحضره الفقیه» است. این در حالی است که اگر با دقت بیشتر و موشکافانه تر به این مسئله دقت کنیم باید بگوییم تایید صداقت جناب کلینی و صدوق از سوی علماء یک چیز است و تایید نظرات و برداشت های آن دو نفر از مسائل، یک چیز دیگر. همان علمایی که در تمام اعصار به صداقت ایشان اعتراف کرده اند، قریب به اتفاق گفته اند که نتیجه گیری جناب شیخ صدوق مبنی بر اینکه ایشان همه این احادیث را با توجه به مقدمات موجود صحیح دانسته اند دلیل نمی شود که واقعاً هم قطعی الصدور بوده باشد(سبحانی،۱۴۱۰ق:۱/۳۸۱) به این معنی که شیخ صدوق راست گفته اند که روایات را درست می پندارد، این صداقت ایشان نیست که مورد خدشه است بلکه پندار ایشان است که خدشه پذیر است یعنی یقیناً نمی توان گفت اطمینان ایشان در صحت روایات درست بوده است، شاید ایشان بنا بر مبنای خودشان برخی از راویان را ثقه بدانند در حالی که دیگران بر اساس اختلاف مبنا آن راویان را ثقه ندانند. بنا بر این غریب به اتفاق همان علمایی که زهد و تقوا و صداقت ایشان را تایید می کنند هرگاه هر روایتی را از هر کدام از کتب اربعه بخواهند استفاده کنند سند آن را بررسی می‌کنند و معتقدند همین که روایت در کتب اربعه باشد دلیل بر صحت آن نیست کما اینکه مثال های واضح برای عدم صحت برخی از روایات این کتب موجود می باشد.

در پاسخ به معتبر دانستن تمام روایات کتب اربعه نیز باید گفت بله تعدادی محدود از علما که سبک فکری خاصی داشته اند و به اخباریون شهرت دارند که در  قرن ۱۱ ظهور و در قرن ۱۲ افول کردند(هاشمی شاهرودی ، ۱۳۸۷: ۱/۳۰۱ تا۳۳۰) قائل به این مطلب بودند، ولی نظر ایشان، هم در عصر خودشان و هم توسط  علمای اعصار بعد از ایشان با مبانی کاملاً عقلی رد شده و اشتباه بودن تفکراتشان تبیین گردیده و همانطور که گفته شد قریب به اتفاق علمای شیعه در  بقیه قرون و حتی علمایی هم دوره با اخباریون با این نظر اخباریون مبنی بر صحت تمام روایات کتب اربعه مخالف بوده‌اند(شیخ انصاری، ۱۴۱۹ق :۱/۲۴۰)

۱-۱-۲-  شهرت روایت مبنی بر نام گذاری خاص آن

نکته دیگری که برای اثبات صدور این روایت از معصوم به آن تکیه شده است  قرار دادن اسم خاص«البحر مع   الشمس»  برای آن است و این را نشانه ی شهرت و اهمیت آن دانسته اند ولی این استدلال کاملاً غیر علمی و بی پایه است چون در بررسی کتب روایی همان طور که قبلاً تبیین شد مشخص می  شود بر خلاف ادعای مطرح شده، اتفاقا این روایت هیچ بهره ای از شهرت ندارد. و به نظر می رسد داشتن اسم خاص برای آن فقط به خاطر عجیب بودن ظاهر این روایت است.

۱-۱-۴-  حضور اصحاب اجماع در سلسله راویان[۱]

با توجه به حضور جناب مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذ و همچنین جناب ابْنِ مَحْبُوب در سلسله سند حدیث مورد بحث لازم است توضیحی در باب اصحا ب اجماع ارائه شود

۱-۱-۴-۱- تعریف اصطلاح اصحاب اجماع

در کتاب رجال کَشّی -که از معتبرترین کتب رجال است- در مورد سه گروه از راویان این مضمون آورده شده است: “اجماع و اتفاق نظر بین علماء وجود دارد صحیح می دانند هر روایتی را که این افراد صحیح بداند و حرف این افراد مورد تصدیق قرار می گیرد.”(کشی، ۱۳۶۳ : ۱/۲۰۶ و ۳۲۲) با استناد به این فرمایش جناب کشی این نظریه وجود دارد که هر روایتی که در سلسله سند آن یکی از افراد این سه گروه حضور داشته باشند باید به صحت آن روایت و اطمینان صدور آن از معصوم حکم نمود.

۱-۱-۴-۲-  تاثیر حضور اصحاب اجماع بر اعتبار روایت

صحبت درباره تاثیر اصحاب اجماع بر اعتبار روایت بسیار عمیق و طولانی است  ولی به طور خلاصه باید گفت هرچند برخی از علمای بزرگ شیعه  با اعتماد به  فرمایش جناب کشی پذیرفته اند که روایاتی که اصحاب اجماع نقل کرده‌اند صحیح است  ولی دقت  و ریز بینی در  متن کتاب رجال کشی این نکته را می رساند که تنها به صداقت و صحت گفته خود این اصحاب اجماع می توان اعتماد کرد، نه اینکه صداقت و صحت قول تمام سلسله سند اثبات شود. یعنی جناب کشی منظورش این بوده که علماء حرف خود اصحاب اجماع را گفته اند مورد تایید است نه روایتی که به دستشان رسیده بوده(سبحانی،۱۴۱۰ق:۱/۱۷۲)، یعنی مثلا در روایت مورد بحث ما جناب معروف بن خربوذ راست گفته است که این روایت را از حکم بن مستورد  شنیده است ولی این باعث تایید گفته حَکَم نمی باشد.

۱-۲- بررسی عواملی که صدور روایت از معصوم را تضعیف می نماید

 ۱-۲-۱-  حضور راویان ناشناس در سلسله سند

لازم است سند این روایت بررسی شود. شیخ صدوق در «من لا یحضره الفقیه» نیازی به ذکر سند برای روایات ندیده اند، از این رو این روایت در آنجا بدون ذکر سلسله سند نقل شده است. ولی در کتاب «کافی» اولین راویِ حدیث، شخصی است به نام  الحَکَمِ بن  المُستَورِد ،  روایت را از زبان امام سجاد علیه السلام شنیده است و برای معروف بن خَرَّبوذ  نقل کرده است و عبدالله بن سنان از ابن خربوذ  شنیده و برای ابن محبوب نقل کرده است تا به پدر شیخ کلینی و از او به  خود ایشان رسیده و ایشان در کتاب خود ثبت کرده است.

در مورد روایات این مسئله بسیار مهم است که سلسله راویان چه شخصیت هایی بوده اند ؟  اول اینکه آیا انسان های راستگویی بوده یا دروغ هم میگفته اند؟ آیا انگیزه‌ای برای جعل و یا تغییر سخن اهل بیت داشته اند یا خیر؟  آیا  عقل سالم و حافظه کافی برای ثبت روایت و انتقال آن داشته اند یا خیر؟  این سوالات و سوالاتی شبیه به آن باعث شده است که عده‌ای به جمع آوری پاسخ این  قبیل سوالات و ثبت آن در کتاب هایی که به کتب رجال شهرت یافته اند اقدام نمایند.  نگارش  کتب رجال   تقریباً همزمان با نگارش کتب اربعه آغاز شده است و هرآنچه سینه به سینه  یا مکتوب از اوصاف راویان موجود بوده است در این کتاب ها ثبت شده تا این اطلاعات از بین نرود و به دست آیندگان برسد. در کتب رجال تمامی راویانی که حتی کوچکترین شناختی از آن‌ها یا توصیف مختصری درباره آنها موجود بوده جمع آوری شده است و نویسندگان کتب رجال به این ترتیب تمام اطلاعاتی که درباره راویانی که حدیث نقل میکردند را در کتب خود جمع آوری کرده اند تا مشخص باشد کدام راوی راستگوست و کدام راوی کذاب، کدام قابل اعتماد است و کدام جاعل. این بدان علت بوده است که انگیزه برای جعل احدیث نبوی و همینطور جعل احادیث ائمه اطهار علیهم السلام به شدت بالا بوده است و از این مسئله سوء استفاده های فراوان شده است به خاطر همین هم هست که در برخورد اولیه با هر روایت ابتدا سند آن بررسی می‌شود.

حال بپردازیم به سند روایت  البحر مع  الشمس،  ببینیم این حکم بن  مستورد  کیست؟  باید گفت این شخص  مجهول الهویت است، در هیچ کتاب رجالی اسمی از او نیامده است، نه گفته‌اند خوب است و نه گفته اند بد است، اصلاً اسم همچنین فردی را نشنیده اند که در کتابشان بیاورند، وقتی در کتب مختلف روایی در بیت صد ها هزار روایتی که نقل شده است جستجو میکنیم می بینیم اصلاً از این آقای حکم بن مستورد هیچ روایت دیگری غیر از این روایت البحر مع شمس نقل نشده است. اسم او در هیچ سلسله سندی در این همه کتب روایی ذکر نیامده است. علامه مجلسی در بحار الانوار اسم وی را «الحکم بن مستنیر» نقل کرده و می فرماید : “اسم او در کتاب «جامع الرواة» ج ۱ ص۲۶۷  حکم بن مستَنیَر نوشته شده بوده که البته این کتاب در حال حاضر در دسترس نیست و بعد تصریح میکند که در کافی  مستورد آمده و در ادامه میگوید شاید هم دال نداشته است و حکم بن مستور بوده ولی به هر حال هیچ کدام از این نام ها در کتب رجالی نبود” ( مجلسی ، ۱۴۰۳ق ، ج۵۵، ص۱۴۴).

البته در نسخه نویسی های  دستی که از کتابها می شده است احتمال پیدا شدن غلط املایی وجود داشته و گاهاً کلمات اشتباه نوشته می شده  ولی جالب این است که اسم ایشان به هیچ کدام از سه شکل گفته شده در هیچ جا نیست. در بررسی اسناد روایات عبارت « الحکم عن  المستورد»  در سند برخی روایات دیده میشود، پس این نکته به ذهن می رسد که به جای “عن” اشتباهاً نوشته شده باشد “بن”  ولی این احتمال منتفی است چون این المستورد که در سلسله سند ها پیدا می شود با یکی دو واسطه از امام صادق علیه السلام روایت نقل می کند پس هم عصر امام کاظم علیه السلام بوده است که به المستورد نخعی  شناخته میشود و تعداد انگشت شماری روایت هم بیشتر نقل نکرده است ولی  المستورد  در بحث ما در زمان امام زین العابدین علیه السلام می زیسته است!

تمام صحبت هایی که در مورد  اولین  و دومین  راوی گفته شد  دقیقاً درباره راوی سوم و چهارم تکرار می‌شود یعنی عبدالله بن سنان بسیار شبیه به حکم  بن مستورد و راوی بعد از او یعنی ” ابن محبوب” به گفته برخی، از اصحاب اجماع است. نام عبد الله بن سنان در هیچ کتاب رجالی پیدا نمی شود. در سند نقل شده در بحار، عبد الله بن یسار نوشته شده که این نام هم و حتی نامهای مشابه آن -که بشود احتمال داد در اثر غلط املایی اشتباه شده باشد- در کتب رجالی یافت نمی شود.

این روایت با شش واسطه به دست شیخ کلینی رسیده است به غیر از افراد گفته شده مابقی قابل وثوق و اعتماد هستند لذا از بررسی ایشان صرفنظر می نماییم.

۱-۲-۲- از قلم افتادن اسمِ یک یا چند راوی در سلسله سند

از ریز بینی هایی که در مورد روایات باید انجام داد این است که باید توجه شود شخصی از راویان از قلم نیفتاده باشد یعنی مثلاً در مثال ما پدر علی بن ابراهیم بدون واسطه از ابن محبوب روایت نقل کرده باشد یعنی جستجو کنیم که آیا آن دو نفر در یک زمان می زیستند که بتوانند برای هم روایت نقل کنند یا خیر  و این موضوع درباره تمام شش نفر بررسی گردیده و مشخص شود آیا امکان پذیر است که  مثلاً معروف بن خربوذ با یک واسطه از امام سجاد علیه السلام روایت می کند به همین ترتیب تا برسد به شخص کلینی.

در بررسی انجام شده مشخص شد روایت از این نظر مشکلی ندارد.

۱-۳- جمع بندی عوامل تقویت و تضعیف روایت

حاصل از بحث این که از لحاظ بررسی سند این روایت به خاطر ناشناس بودن «الحکم بن مستورد» و «عبدالله بن سنان» به هیچ وجهی قابل استناد به معصوم نیست و وجود اصحاب اجماع در سلسله سند و نقل شدن روایت در کتب دست اول روایی و نامگذاری خاص آن و … هیچکدام نمی تواند این ضعف فاحش سند را بپوشاند. لذا از نظر هر انسان عاقلی همین برای نپذیرفتن روایت کافی است ولی ما به همین اندازه بسنده نمی کنیم و به سراغ تحلیل  متن روایت می رویم.

۲- بررسی معنا و دلالت روایت[۲]:

۲-۱- اصالت الظهور

قبل از بررسی متن روایت لازم است اشاره کنیم به اینکه آشنایی با آرایه های ادبی که در هر زبانی با اهداف خاصی استفاده شده است  و همین آرایه ها بوده اند که باعث خلق آثار بدیع ادبی شده اند برای فهم منظور گوینده ضروریست و این ضرورتی است به هر عقل سلیمی آن را بدیهی می داند. در روایات اهل بیت علیهم السلام هم به وفور از استعاره و  مجاز گویی و کنایه استفاده شده است به این معنی که گوینده از کلام خود معنای ظاهری آن را اراده نمی کند بلکه منظوری غیر از معنای ظاهری دارد و منظور خود را با نشانه هایی روشن میکند. نشانه ها گاهی در کلام موجود است و گاهی لازم نیست در کلام گنجانده شود بلکه شنونده، یا  از شرایط حاکم در همان مکان و زمان منظور را متوجه میشود یا  کاملاً پیداست که گوینده منظوری غیر از معنای ظاهری را در نظر دارد.

مثلاً وقتی کسی می گویند بال درآوردم معنایش همان بال درآوردن پرندگان نیست همانطور که  شاخ در آوردن معنای متفاوتی دارد این عقل ماست که می گوید در چه موقعیت کدام معنا را باید بفهمند به این می‌گویند مجاز  گویی.

اهل بیت علیهم السلام  در استفاده از استعاره و کنایه   انگیزه های مختلفی  را در موقعیت های مختلف داشتند گاهی برای زیبایی سخن گاهی برای بهترین فهماندن گاهی برای پوشاندن سخن از  نا اهلان گاهی برای به تفکر واداشتن مخاطب و به دلایل مختلف دیگر از استعاره  و مجاز و کنایه بهره می‌برده‌اند.

هرچند اصل بر این است که هر کسی هنگام سخن گفتن معنای اصلی کلمات را در نظر داشته باشد و منظورش همان چیزی باشد که عموم  مردم از شنیدن آن سخن می فهمند ولی در مورد این روایات هم مثل هر متن دیگری هرجا نشانه ای که بر وجود آرایه ادبی دلالت کند موجود باشد آن را می پذیریم.

۲-۲- بازخوانی و دقت در متن روایت

حالا به متن روایت رجوع می‌کنیم و جملات و عبارت های آن را دوباره با ریزبینی میخوانیم. البته پیش فرضمان  این است که مخاطب مقاله، با ترجمه روایت و حداقل های لازمِ زبان عربی آشنایی دارد.

۲-۲-۱- مراد از کلمه «اقوات»

روایت با این عبارت شروع می شود: « ان من الاقوات الذی قدرها لناس مما یحتاجون الیه البحر الذی خلقه ا… عز و جل بین السماء و الارض…».به جای «اقوات» در تفسیر قمی «اوقات» نوشته شده(قمی ،۱۴۰۴ق: ۲/ ۱۴) و در من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق، ۱۴۱۳ق:۱/۵۳۹) و در بحار الانوار (مجلسی،۱۴۰۳ق :۵۵/۱۴۶)  «آیات» نقل کرده اند. اقوات جمع قوت است به معنای آنچه انسان می خورد و از آن قوَّت و انرژی برای حیات در جسمش پیدا میشود(راغب اصفهانی،۱۳۷۴: ۳ / ۲۷۵). با توجه به این معنی، در شرح ملا صالح مازندرانی آمده است اینکه دریا قوت باشد مجاز از این است که قوت و غذای انسان از دریایی است که در آسمان و منشاء باران است(مازندرانی، ۱۳۸۲ق، ج۱۱ ص۴۳۱). ولی این دریایی که خورشید و ماه در آن میچرخد چه ربطی به منشاء بارش باران و قوت  و  غذا دارد؟! این بحرِ گفته شده در روایت برای گردش شمس و قمر و نجوم  و کواکب در آن بحر پدید آمده، پس نه خودش قوت است و نه منشاء قوت ، مگر اینکه خورشیدی که در آن دریا میچرخد منشاء قوت مردم باشد که این دیگر خیلی مجاز بعیدی است. اگر هم «اوقات» درست باشد جور در نمی آید چون لازم میشود بحر از جنس وقت باشد. ولی «آیات» با معنای ظاهری سازگار است و معنا اینطور میشود که : یکی از نشانه هایی که مردم به آن احتیاج دارند دریایی است… ولی نهایتا عبارت «مما یحتاجون الیه» با اقوات سازگار تر است چون مردم در عرف به قوت ما یحتاج میگویند ولی به نشانه های الهی ما یحتاج گفته نمی شود. تمام شروح کافی هم همین «اقوات» را نوشته اند و در آن اشکال و اختلاف نظر نکرده اند.

۲-۲-۲- مراد از کلمه «بحر»

«… البحر الذی خلقه ا… عز و جل…»، آن قوت یا آیت یک بحر است، فقط به دریای پر از آب «بحر» گفته نمی شود، بلکه هر چیزی را که وسیع باشد را بحر میگویند. درکتاب النهایه فی غریب الحدیث و الاثر میگوید : «بحر را بحر نام گذاشته اند به خاطر سعه ی آن. و عرب شهر و روستا ها را هم بحر میگوید و مثال میزند که به شهر و زمین هم بحر میگویند! (ابن اثیر جزری،۱۳۶۷: ۱ / ۹۹) کتاب القاموس المحیط هم یکی از مصادیق بحر را آب فراوان ذکر کرده ولی تصریح کرده مصداق آن فقط آب نیست(فیروز آبادی، ۱۴۱۵ق: ۱ / ۳۶۷). یک نکته جالب این است که فرمود «خلقه بین السماء و الارض» بلکه نفرمود خلقه فی السماء یعنی آن دریا در آسمانها نیست بلکه بین زمین و آسمان است، از آسمان به زمین نزدیکتر است..

در اینجا راوی دوباره میگوید «قال:» در حالی که ابتدای روایتگری را با «عن علی بن الحسین علیه السلام قال:» شروع کرده بود.

«…قال: و أنّ ا… قد قدر فیها مجاری الشمس و القمر و النجوم و الکواکب…»، ضمیر «ها» در کلمه «فیها» میتواند به «سماء» هم برگردد ولی سیاق روایت نشان میدهد که به «بحر» برمیگردد. همانا خداوند در آن بحر محل جریان و حرکت ماه و خورشید را قرار داد.

۲-۲-۳- مراد از کلمه «فلک»

بعد میفرماید «… و قدر ذلک کله علی الفلک…» ، آیا این فُلک است یا فَلَک؟ در قرآن کریم در ۲۳ آیه کلمه فُلک یعنی کِشتی استفاده شده است[۳] و دو بار کلمه فَلَک(انبیاء۳۳ – یس ۴۰) . آنجا که صحبت از «بحر» است فُلک آمده و آنجا که صحبت از شمس و قمر است فَلَک آمده است. حالا اینجا هر دو جمع اند! ولی جالب این است که در قرآن هر جا صحبت از حرکت کشتی و هر جا حرکت شمس و قمر شده است از ماده « جریان» استفاده کرده و میگوید «تجری یا یجری»( فاطر۱۳- یس۳۸). فُلک را در ترجمه ها- الفائق فی غریب الحدیث و النهایه فی غریب الحدیث و الاثر-  کشتی و فَلَک را مدار نجوم معنا کرده اند(زمخشری، ۱۴۱۷ق، ۳/ ۵۱) (جزری،۱۳۶۷: ۳/ ۴۷۲) آنچه از ظاهر روایت مشخص میشود این است که فُلک درست باشد چون با بحر و ماء و جریان داشتن همخوانی دارد. در حالی که فَلَک ربطی به اینها ندارد. خود فَلک هم که جریان ندارد بلکه اجرام سماوی در آن جریان دارند و همچنین زایل شدن هم با فُلک سازگارتر است.

بعضی مدعیان خواسته اند بگویند منظور از این همان افلاک سماوی است که در نظریه باطل شده هیئت بطلمیوس بوده است و امام معصوم دانش خود را از هیئت بطلمیوسی گرفته بودند و طبق آن صحبت میکرده اند در حالی که کاملا واضح است وقتی صحبت از فلک فی البحر است فُلک را میگوید، نه فَلک را! ضمن اینکه در متن روایت صحبت از فلک است نه افلاک، یعنی در روایت همه چیز حول یک فلک است ، یک فلک است که تمام هفتاد هزار فرشته به همان یک فلک مشغولند، خورشید و ماه و ستارگان و کواکب همه در همین یک فلک است نه بیشتر: فرموده است ذلک کلّه علی الفلک نفرموده است کله علی الافلاک! حرکت گذاری هم که در نرم افزار نور و بقیه منابع شده است از ابتدا و در متن اصلی که نبوده است بلکه متن اصلی بدون اعراب است و اگر اعراب گذار این برداشت را کرده که فَلَک است و فُلک نیست باید توضیح بدهد با چه اجازه ای و با چه قرینه ای نوشته است فَلَک؟

۲-۲-۴- استعتاب بندگان

در ادامه میفرماید : «… فاذا کثرت ذنوب العباد…»، وقتی گناهان بندگان از حد میگذرد خداوند اراده میکند با یک نشانه از نشانه هایش از بندگانش استعتاب کند یعنی طلب عتاب نماید لذا به آن فرشته امر میکند که فلک را زایل کند، همان فلک که مجرای شمس و قمر و نجوم و کواکب بر آن قرار دارد. در نتیجه ی این زایل شدن « …فتصیر الشمس فی ذلک البحر الذی فی الفلک…» یا به تعبیری الذی فیه الفلک…

راوی برای سومین بار میگوید : « قال » و ادامه میدهد در اثر این اتفاق نور خورشید کم میشود و رنگش تغییر میکند و خدا هر چقدر که بخواهد بر بندگانش بیشتر عظمت آیاتش را آشکار سازد و بیشتر بترساندشان خورشید را بیشتر در دریا غرق میکند و نورش را مخفی تر میکند تا هیچ از آن دیگر پیدا نباشد…

۲-۲-۵- دقت در معنای کلمه «عند»

برای چهارمین بار راوی کلام را قطع میکند و میگوید : «قال» و یک جمله مهم مطرح میشود: «… و ذلک عند انکساف الشمس…». دقت بفرمایید که نفرمود «ذلک نفسه انکساف الشمس» یعنی این واقعه همان کسوف خورشید است بلکه فرمود ذلک «عند» انکساف الشمس یعنی آن چیز در هنگام کسوف نیز هست. در تمام این روایت فقط همین یک بار از ماده « ک س ف » استفاده شده است. اگر روایت مربوط به واقعه کسوف است چرا فقط یک بار کلمه انکساف آمده است؟ باید کلمه ی محوری روایت، کلمه کسوف می بود در حالی که اینطور نیست و حتی اگر این یک جمله از روایت حذف شود اصلا به معنای روایت آسیبی وارد نمی شود، پس اصلا روایت در باره کسوف خورشید نیست بلکه فقط به یک مناسبتی از آن نام برده شده است و آن مناسبت در کلمه «عند» مطرح شده است. «عند» در عربی برای بیان اشتراک مکانی یا اشتراک زمانی استفاده میشود(—-) . اشتراک هم در حد اقل دو شی ء مجزا تحقق می بابد. پس «ذلک» و «انکساف» باید دو شی ء مجزا باشند که یک وجه مشترک زمانی دارند تا عبارت ذلک عند انکساف الشمس بتواند معنی پیدا کند. روایت میگوید: « آن چیز در هنگام کسوف موجود است ». کدام چیز؟ ذلک اسم اشاره است، به چه چیزی دارد اشاره میکند؟ آیا به کثرت ذنوب عباد اشاره میکند و میگوید هنگام کسوف هم کثرت ذنوب عباد وجود دارد؟ یا به اراده استعتاب خدا اشاره میکند و میگوید هنگام کسوف هم خدا میخواهد عتاب نماید؟ یا به کم شدن نور خورشید و «یطمس ضوء ها و یتغیر لونها» اشاره میکند و میگوید وقت کسوف هم همینطور است؟ چه استدلالی میگوید ذلک فقط و فقط به افتادن خورشید به دریا اشاره میکند و روایت میگوید وقت کسوف، خورشید در دریا می افتد؟ این که استدلال نیست، واضح است که وقتی اینهمه احتمال وجود دارد این استدلال پوچ میشود.

پنجمین باری که راوی میگوید «قال» میخواهد بگوید همان اتفاقات برای قمر هم می افتد ولی برای نجوم و کواکب نمی افتد. قمر در این روایت تداعی گر چیست؟ عموم مردم ماه برایشان آن روشنایی است که در غیبت خورشید از خودش نور ندارد ولی نور خورشید را  بازتاب میکند و روشنایی می دهد.

برای ششمین بار راوی میگوید: «قال» هنگامی که خدا اراده میکند خورشید را بازگرداند به فرشته امر میکندکه فلک را برگرداند. جالب اینجاست که اینجا فقط صحبت از بازگشت فلک است نه بازگرداندن شمس: «…امر اَن یرد الفلک الی مجراه، فیرد الفلک،فترجع الفلک الی مجراها…»

۲-۲-۶- دقت در علت تکرار کلمه «قال»

تا اینجای که بررسی کردیم شش بار راوی بین روایت با کلمه «قال» فاصله انداخته است. اینجا برای هفتمین بار راوی با کلمه «قال» وقفه میاندازد و میگوید: «…قال: فتخرج من الماء و هی کدرة…» -اینجا تنها جایی است که کلمه ماء به کار رفته است و تا کنون فقط از «بحر» استفاده شده بود- هنوز یک جمله بیشتر نگفته که برای هشتمین بار میگوید « …قال : والقمر کذلک…»، اینکه یک راوی هشت بار در یک روایت چند خطی بگوید «قال» و روایتش را تکه تکه کند عادی نیست. بلکه وقتی میخواهد چیزی روایت کند اول روایت که گفت « قال» بعدش روایت را میگوید تا آخر مگر اینکه روایت ، بیان گفتگوی امام با یک نفر دیگر باشد که راوی بخواهد هر جمله امام و مخاطبش را از هم جدا کند یا اینکه نکته خاصی در قطع کردن کلام باشد مثل « … ثم قال …» آخر همین روایت که نهمیم «قال» گفتن راویست ولی چون «ثم» قبل آن هست ایرادی ندارد و بار معنایی دارد. ولی هفت بار قال گفتن اضافی آن هم گاهی با فاصله یک جمله عجیب است. این را به ذهن می آورد که راوی از قدرت حافظه خوبی برخوردار نیست، شاید راوی دقیق ودرست در ذهنش نیست امام چه گفته است، فکر میکند تا یادش بیاید و جمله جمله یادش می آید و بیان میکند. و تکرار زیاد «قال» این احتمال را به شدت افزایش میدهد که روایت نقل به مضمون باشدیعنی راوی یک چیزی از امام شنیده است و یک برداشتی کرده است و الآن سعی میکند آنچه را فهمیده است تا حد ممکن با استفاده از همان الفاظ امام بیان کند ولی مشکل اینجاست که دیگر این فهم شنونده است نه دقیقاً همان کلام امام!!

۲-۲-۷- دقت در بکار بردن عبارت «لا یفزع الا…»

اینجا حضرت مدتی مکث میکند و بعد میفرماید«…أما إنه لا یفزع لهما و لا یرهب بهاتین الآیتین الا من کان شیعتنا…» همانا به غیر از شیعیان کسی از آن دو نشانه فریادش بلند نمی شود و نمیترسد. پس هر گاه چنان شد به درگاه خدا ناله بزنید سپس به او رجوع کنید.

برخی از مخاطبین این روایت را کاملاً بر همین معنای ظاهری معنا می کنند و کاملاً متعبدانه می پذیرند که دریایی در آسمان هست که هنگام کسوف خورشید در آن میافتد یا لااقل در موردی خاص بر خلاف بقیه کسوف ها یک بار خورشید در آن دریا خواهد افتاد. بعضی گفته اند این کسوف یک کسوف غیر عادی است که امام از آن خبر داده است مثل کسوف ظهر عاشورا که خارج از وقت عادی و خارج از قانون نجوم بود.

ولی واضح است که «بحر و فلک» حقیقی نیستند، روشن است که دریایی پر از آب بین زمین و آسمان نیست وجای بسی تعجب دارد که برخی «مجاز» به این روشنی را حقیقت گرفته اند،  «ماء» هم مجاز است ولی مجاز از چه چیزی؟ آیا « شمس و قمر ونجوم و کواکب» هم مجاز هستند؟ آیا تمام روایت یک استعاره است که یک ظاهری دارد و یک باطن کاملاً متفاوت؟ پیداست این «بحر» به همان معنای دریای پر از آب نیست، کشتی هم همینطور، و ماه و خورشید و ستارگان هم همینطور. و گر نه اگر خورشید حقیقی بود پس چرا فقط شیعیان از کم شدن نور آن و تاریک شدنش میترسند؟ خورشید گرفتگی که شیعه و غیر شیعه ندارد!چه بسا خورشیدپرستان و آتش پرستان که باید بیشتر بترسند، باید بیشتر جزع و فزع کنند، باید بیشتر به سرو رویشان بزنند و فریاد بکشند! بین شیعه و غیر شیعه در خورشیدگرفتگی چه فرقی هست؟ بین مسلمان و مسیحی چه فرقی هست؟پس این خورشید گرفتگی مخصوصی است که فقط شیعیان آن را درک میکنند و عمق فاجعه را میفهمند. اگر خورشید گرفتگی حقیقی است پس چرا حضرت نگفتند نماز آیات بخوانید؟! بلکه فرمودند فریادتان را بلند کنید و ناله بزنید و به خدا رجوع کنید، چرا احکام نماز آیات را متذکر نشدند؟! پس منظور حضرت تاریک شدن خورشید آسمان نیست.

۳- بررسی جهت روایت (بیان به جهت تقیّه یا غیر تقیه) :

آنچه باید حتما به آن توجه کرد این است که روایت دارد از امام علی بن الحسین علیهما السلام نقل میشود. روایت منسوب به آن امامی است که در چنان خفقانی زندگی میکند که زبان مبارکش بسته است، در خفقان بعد از فاجعه کربلا دارند حرف میزنند. روایت اگر درست باشد از زبان امامی است که حتی از خدایی که همه مسلمانان به یکتایی میپرستند هم نمی تواند به راحتی صحبت کند لذا برای بیان معارف  توحیدی و تشریح اسماء و صفات الهی به ناچار زبان به مناجات باز میکند.

اگر سند این روایت را بپزیریم میگوییم آقا امام سجاد علیه السلام دارند درباره یک خورشید نورانی صحبت میکنند که مردم به آن احتیاج دارند، این خورشید در وسعتی از تاریخ منزل به منزل برای مردم می تابد تا آنجا که گناهان مردم آنقدر زیاد میشود که خدا آنها را از نور آن خورشید ابتدا کم کم و بعد تماماً محروم میکندو حتی مردم از ماهی که بازتاب نور خورشید را برایشان بتاباند محروم میکند  ولی فقط شیعیان هستند که در فراق از دست دادن خورشید ناله و ندبه میکنند و أین الشموس الطالعه سر میدهند و أین اقمار المنیره میگویند و أین انجم الظاهره میخوانند وگرنه بقیه مردم که اگر خورشیدشان را گم کرده بودند که آنها هم خورشیدشان را طلب میکردند و این محرومیت تا آنجا ادامه می یابد که خداوند اراده میکند که زمین را دوباره از نور خورشید فراگیر کند.

۴- تاثیر این قبیل روایات بر اعتقاد به علم امام معصوم علیه السلام

آنچه مسلم است اینکه در مستحبات به روایات ضعیف هم عمل شده است ولی در علم فقه برای دستیابی به احکام به روایات محکم یا همان خبر واحد موثق و درعلم کلام و اعتقادات فقط به اخبار و روایات یقینی عمل میشود و استدلالات عقلی یقینی مورد استفاده قرار می گیرد. موضوع مراتب علم امام هم ریشه در امامت دارد که از اصول اعتقادات است.

آنچه در علم کلام، حجت و معتبر می باشد، قطع و یقین است و یکی از مباحثی که در کلام از آن بحث می شود و به طور قطعی و عقلی اثبات می شود، علم امام می باشد. دایره مأموریت پیشوایان هم از نظر زمان و هم از نظر مکان بسیار گسترده بوده است. مخصوصاً در مورد رسالت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امامت امامان(علیهم السلام) این مأموریت، جهانى و جاودانى است؛ یعنى هم تمام جهان را شامل مى شود و هم تمام زمان ها را تا دامنه قیامت در بر مى گیرد.

به عنوان مثال کسی که استاندار استانى باشد مى تواند مأموریت خود را در آن استان بدون آگاهى از اوضاع مردم استان و امکانات منطقه و امتیازات و محرومیت هاى آنها انجام دهد؟ مسلّماً قادر نیست. با این حال چگونه پیامبرى که مبعوث به پیامبرى براى تمام مردم دنیا تا دامنه قیامت مى باشد ممکن است رسالت خویش را بدون آگاهى از وضع جهان تا آخرین روز مأموریتش انجام دهد؟! مسلّم است که آنها از طریق علوم معمولى نمى توانستند تمام اعصار و قرون را ببینند؛ یا از تمام اقوام و طوائف آگاه باشند؛ پس راهى جز از طریق علم غیب – به تعلیم الهى – وجود نخواهد داشت.

از این گذشته مأموریت آنها، ظاهر و باطن اجتماع و درون و برون انسان ها را شامل مى شده، و قلمرو آنها تنها ظواهر نبوده است؛ این گستردگى مأموریت نیز ایجاب مى کند که اجمالا از اسرار درون مردم جامعه نیز آگاه باشند؛ این همان چیزى است که در روایات متعدّد به صورت یک استدلال عقلى منعکس است و نه یک حکم تعبدّى. مثلا امام صادق(علیه السلام)، در حدیثى به یکى از راویان اخبار به نام عبدالعزیز الصائغ مى فرماید: “آیا تو فکر مى کنى ممکن است خداوند سرپرستى بر بندگان خود بگمارد، و خلیفه اى براى آنها قرار دهد و چیزى از امور و اسرار آنان بر وى مکتوم باشد؟[۴]“(مجلسی،۱۴۰۳ق :۲۶/۱۳۷)  همین معنا به تعبیر روشن ترى در حدیث ابراهیم بن عمر آمده است که مى گوید: امام صادق(علیه السلام) فرمود: “کسى که گمان کند خداوند بنده اى را حجّت خویش در زمین قرار داده، سپس تمام نیازهاى او را از او پنهان دارد بر خدا افترا زده است[۵].” (مجلسی،۱۴۰۳ق :۲۶/۱۳۹) و  اینگونه است که روایات نیز حکم عقل را تائید می کنند. پس آنچه از این استدلال های عقلی به دست می آید، اثبات علم الهی و خدشه ناپذیری آن برای امامان، به صورت قطعی و یقینی  می باشد. (مكارم شيرازى، ۱۳۸۶: ۷ / ۲۵۴)

این روایت و سایر روایات مشابه با توجه به آنچه در فصل های گذشته بررسی و بیان شد، روایات ظنی الصدور والدلاله هستند، پس توان مقابله با آنچه که به صورت قطعی و یقینی ثابت شده است (علم اللهی و خدشه ناپذیر امام) را ندارند.

اما اگر حتی این گونه روایات را بر مبنای برخی علماء، قطعی الصدور در نظر بگیریم، آنچه اتفاق می افتد تعارض بین قطع به علم لدنی و خدشه ناپذیر امام با ظاهر ظنی این روایات است که در این جا نیز قطع مقدم بر دلالت ظنی است.

۵- نتیجه

در بین روایات نقل شده از اهلبیت علیهم السلام روایاتی یافت میشود که به ظاهر عجیب و یا حتی بنا بر یافته های بشر، محتوای آن روایات اشتباه است. حتی روایات فراوانی وجود دارد که با همدیگر در تناقض هستند و بر خلاف همدیگر حکم میکنند. در نگاه عموم مردم مخصوصاً غیر عرب زبان ها، این قبیل روایات نباید در بین روایات وجود داشته باشد، و اینها را خلاف عصمت و علم امام می پندارند. علت این است که عموم مردم علوم تخصصی مربوط به شناخت احادیث و ادبیات عرب را فرا نگرفته اند از این رو اولاً تمام روایات را دقیقاً کلام اهلبیت می دانند در حالی که در بین روایات ضعیف السند روایات جعلی وجود دارد که قابل تشخیص نیست.  دوم اینکه عموم مردم بیان ظاهری روایت را درک می کنند و با پشت پرده های کلام معصوم آشنایی ندارند. حتی تقیه را که به وفور در کلام معصومین استفاده شده را نمی توانند تمیز دهند. از جهت دیگر تبلیغات سوء مخالفان آنقدر گسترده و فراوان است که عموم مردم به راحتی انگشت اتهام را به سمت امام معصوم و غریب نشانه می روند. در حالی که همان طور که در این روایت مشخص شد سند روایت حتما باید بررسی تخصصی شود و محتوا و دلالت حدیث نیز همین طور.

همان طور که گذشت حدیث البحر مع الشمس به لحاظ سند مخدوش و ازناحیه اعتبار ساقط است. ولی همچنان احتمال صدور آن منتفی نیست بلکه ضعیف است. به همین خاطر مورد بررسی دلالی قرار گرفت که مشخص شد یقیناً از لحاظ ادبی در مقام مَجاز گویی است ، نه در مقام حقیقت گویی. ولی اینکه دقیقاً مَجاز از چه چیزی نیاز به قرائن بیشتری دارد که یقیناً مخاطبان بالفعل معصوم به آن دسترسی داشته اند ولی از بیان آن قرائن معذور بوده اند.

والسلام علی من اتبع الهدی

۶- فهرست منابع:

* قرآن

  1. انصاری، شیخ مرتضی (۱۴۱۹ق). فرائد الاصول. قم: مجمع الفکر الاسلامی
  2. جزری ابن الاثیر، المبارک بن محمد (۱۳۶۷). النهایه فی غریب الحدیث و الاثر. بیروت: المکتبه العلمیه
  3. حر عاملی، محمد بن الحسن(۱۴۱۴ق). الوسائل الشیعه. قم: موسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث
  4. راغب اصفهانی، حسین بن محمد (۱۳۷۴). المفردات فی غریب القرآن. دمشق: دار القلم
  5. زمخشری، ابوالقاسم محمود بن محمد(۱۴۱۷ق). الفائق فی غریب الحدیث و الاثر(چاپ سوم)، لبنان: دار المعرفه
  6. سبحاني، جعفر (۱۴۱۰ق). كليات في علم الرجال. قم : موسسه النشر الاسلامی
  7. سید بن طاووس، ابالقاسم علی بن موسی(۱۳۷۵). کشف المحجه لثمره المهجه(چاپ دوم) . قم : بوستان کتاب
  8. صدوق، محمد بن علی بابویه (۱۴۱۳ق). من لا یحضره الفقیه(چاپ دوم). قم : دفتر انتشارات اسلامی
  9. الکرکی، الحسین بن شهاب الدین (۱۳۹۶ق). هداية الأبرار الی طریق ائمه الاطهار(چاپ اول). نشر بی نا
  10. کشی،محمد بن عمر(۱۳۶۳).رجال کشی-اختیار معرفه الرجال(چاپ اول). قم:موسسه آل البیت علیهم السلام
  11. کلینی، محمد بن یعقوب (۱۴۲۹ق). الکافی. تهران : دار الکتب الاسلامیه
  12. فیروزآبادی،مجدالدین(۱۴۱۵ق).القاموس المحیط(چاپ هفتم).بیروت:موسسه الرساله للطباعه والنشروالتوزیع
  13. قمی، علی بن ابراهیم (۱۴۰۴ق). تفسیر قمی(چاپ سوم). قم : دار الکتاب
  14. مازندرانی، ملا صالح(۱۳۸۲ق) شرح الکافی. المکتبه الاسلامیه
  15. مجلسی، محمدباقر(۱۴۰۳ق). بحار الانوار. بیروت: موسسه الوفا ط دار الاحیاء التراث
  16. مكارم شيرازى، ناصر (۱۳۸۶)پيام قرآن‏. تهران: دار الكتب الاسلاميه
  17. هاشمی شاهرودی ، سید محمود(۱۳۸۷). فرهنگ فقه فارسی. قم: موسسه دائره المعارف فقه اسلامی

۱ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ الْمُسْتَوْرِدِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع

[۲]  حَدِيثُ الْبَحْرِ مَعَ‏ الشَّمْسِ‏: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ الْمُسْتَوْرِدِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: إِنَّ مِنَ الْأَقْوَاتِ الَّتِي قَدَّرَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ الْبَحْرَ الَّذِي خَلَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ قَالَ وَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ قَدَّرَ فِيهَا مَجَارِيَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ وَ الْكَوَاكِبِ وَ قَدَّرَ ذَلِكَ كُلَّهُ عَلَى الْفَلَكِ ثُمَّ وَكَّلَ بِالْفَلَكِ مَلَكاً وَ مَعَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ فَهُمْ يُدِيرُونَ الْفَلَكَ فَإِذَا أَدَارُوهُ دَارَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْكَوَاكِبُ مَعَهُ فَنَزَلَتْ فِي مَنَازِلِهَا الَّتِي قَدَّرَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا لِيَوْمِهَا وَ لَيْلَتِهَا فَإِذَا كَثُرَتْ ذُنُوبُ الْعِبَادِ وَ أَرَادَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَسْتَعْتِبَهُمْ بِآيَةٍ مِنْ آيَاتِهِ أَمَرَ الْمَلَكَ الْمُوَكَّلَ بِالْفَلَكِ أَنْ يُزِيلَ الْفَلَكَ الَّذِي عَلَيْهِ مَجَارِي الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ وَ الْكَوَاكِبِ فَيَأْمُرُ الْمَلَكُ أُولَئِكَ السَّبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ أَنْ يُزِيلُوهُ عَنْ مَجَارِيهِ قَالَ فَيُزِيلُونَهُ فَتَصِيرُ الشَّمْسُ فِي ذَلِكَ الْبَحْرِ الَّذِي يَجْرِي فِي الْفَلَكِ- قَالَ فَيَطْمِسُ ضَوْؤُهَا وَ يَتَغَيَّرُ لَوْنُهَا فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُعَظِّمَ الْآيَةَ طَمَسَتِ الشَّمْسُ فِي الْبَحْرِ عَلَى مَا يُحِبُّ اللَّهُ أَنْ يُخَوِّفَ خَلْقَهُ بِالْآيَةِ قَالَ وَ ذَلِكَ عِنْدَ انْكِسَافِ الشَّمْسِ قَالَ وَ كَذَلِكَ يَفْعَلُ بِالْقَمَرِ قَالَ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُجَلِّيَهَا أَوْ يَرُدَّهَا إِلَى مَجْرَاهَا أَمَرَ الْمَلَكَ الْمُوَكَّلَ بِالْفَلَكِ أَنْ يَرُدَّ الْفَلَكَ إِلَى مَجْرَاهُ فَيَرُدُّ الْفَلَكَ فَتَرْجِعُ الشَّمْسُ إِلَى مَجْرَاهَا قَالَ فَتَخْرُجُ مِنَ الْمَاءِ وَ هِيَ كَدِرَةٌ قَالَ وَ الْقَمَرُ مِثْلُ ذَلِكَ قَالَ ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع أَمَا إِنَّهُ لَا يَفْزَعُ لَهُمَا وَ لَا يَرْهَبُ بِهَاتَيْنِ الْآيَتَيْنِ إِلَّا مَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ فَافْزَعُوا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَيْهِ.(اعراب گزاری بر مبنای نرم افزار جامع الاحادیث نور)

[۳] بقره۱۶۴ – اعراف۶۴ – یونس۲۲ و ۷۳ – هود۳۷ و ۳۸ – ابراهیم۳۲ – نحل۱۴ – اسراء۶۶ – حج۶۵ – مومنون۲۲و ۲۷ و ۲۸ – شعراء۱۱۹ – عنکبوت۶۵ – روم۶۴ – لقمان۳۱ – فاطر۱۲ – یس۴۱ – صافات۱۴۰ – غافر۸۰ – زخرف۱۲ – جاثیه۱۲

 [۴]  ا َتَرى اَنَّ اللهَ اسْتَرْعى رَاعِیاً [عَلى عِبَادِهِ] وَ اسْتَخْلَفَ خَلیفَةً عَلَیْهِمْ یَحْجُبُ عَنْهُ شَیْئاً مِنْ اُمُورِهِمْ

[۵]   مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللهَ یَحْتَجُّ بِعَبْد فى بِلاَدِهِ ثُمَّ یَسْتُرُ عَنْهُ جَمیعَ مَا یَحْتَاجُ اِلَیهِ فَقَدْ اِفْتَرى عَلَى اللهِ

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *