۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » مقالات حاج شیخ جعفر ناصری
  • 01 آوریل 2015 - 17:46
  • 403 بازدید
چشمه زلال : اخلاق تشرّف (خُلُق  ۱۲)
چشمه زلال : اخلاق تشرّف (خُلُق  ۱۲)

چشمه زلال : اخلاق تشرّف (خُلُق ۱۲)

حجت الاسلام والمسلمين شیخ جعفر ناصري اشاره: در اصل ملاقات با امام زمان عج‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف جاي انكار و ترديد نيست اما قبول بسياري از ملاقات‌هايي كه نقل مي‌شود مشكل است. يكي از ملاقات‌هايي كه آثار صحت و صدق از او آشكار است ملاقات علي بن ابراهيم مهزيار اهوازي است كه نكات قابل توجهي در اين ديدار […]

حجت الاسلام والمسلمين شیخ جعفر ناصري

اشاره:

در اصل ملاقات با امام زمان عج‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف جاي انكار و ترديد نيست اما قبول بسياري از ملاقات‌هايي كه نقل مي‌شود مشكل است. يكي از ملاقات‌هايي كه آثار صحت و صدق از او آشكار است ملاقات علي بن ابراهيم مهزيار اهوازي است كه نكات قابل توجهي در اين ديدار به چشم مي‌خورد و اهل تحقيق را به صدق اين ملاقات مطمئن مي‌كند. با توجه به محدوديت مجال به برخي از نكات اين تشرف اشاره‌اي داريم:
عطش ديدار و طول طلب
نوزده سفر از اهواز با امكانات كم و سختي راه همراه قافله حجاج عازم نجف شدن و مدتي در كنار مرقد مطهر آقا اميرالمؤمنين عليه السلام منتظر زيارت حجت خدا بودن، در مسجد كوفه، مسجد سهله، عتبات عاليات ائمه عراق عليهم السلام لحظه به لحظه دعا كردن و درخواست ملاقات داشتن و بعد از سفر عراق عازم مدينه شدن و كنار روضه مطهره رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گريه كردن، انتظار كشيدن و بقية مشاهد مشرفه در مدينه منوره را زيارت كردن تقاضاي ديدار داشتن، بخشي از كار هر سفر علي بن مهزيار بوده و اينها همه قبل از هر سفر حج اتفاق مي‌افتاد تا اينكه از لحظه احرام و ادامة كار از عمره تمتع در مسجدالحرام و خانة خدا و بعد اين همه انتظار را به عرفات بردن و با دلي شكسته عازم مشعر شدن و سپس به سوي مني رهسپار گرديدن و دائم آن دلدار را جستجو كردن كار عشق است عشق؛ آنگاه براي اتمام اعمال حج به مكه برگشتن و جستجو كردن و با دلي شكسته مدتي را بعد از حج در مكه ماندن، آسان نيست؛ و بعد از حج بازگشتن و با دلي پر خون نااميدانه به هر سو نگريستن؛ آن ‌هم نه يك سفر نه دو سفر، نوزده سفر براي رسيدن به اين فوز عظمي گذراندن حكايتي دارد شنيدني.
روزنه اميد
سفر آخر علي ابن مهزيار رو به پايان بود و به سمت نااميدي و يأس پيش مي‌رفت و چه زيباست كه در عالم رؤيا او را بشارت ديدار مي‌دهند كه براي يك عاشق خسته به منزلة حياتي نو در كالبد بي‌جان او دميدن است. اما طبيعي است كه اولين ساعات حركت در جستجوي معشوق و مطلوب است. باز همان سير نجف، مسجد كوفه، مسجد سهله، مدينه، مكه، عرفات، مشعر، مني باز هم خبري نمي‌شود! علي بن مهزيار شب هنگام در مسجدالحرام بوده و از اينكه مي‌گويد مسجدالحرام خلوت شده بود معلوم مي‌شود كه زمان حج گذشته بوده و حجاج غالباً به وطن‌هاي خويش مراجعت كرده‌ بودند، اما علي ابن مهزيار در طلب يار در آنجا مي‌ماند و در همه جا از يار جستجو مي‌كند؛ كه ناگهان با جوان زيبارويي رو به رو مي‌شود كه بوي عطر محبوب را از او استشمام مي‌كند و آن جوان از علي بن مهزيار مي‌پرسد كه: مِنْ اينَ الرَّجل؟ در جواب مي‌گويد: از اهوازم، از بين النهرين؛ باز مي‌پرسد ابن حُضَين را مي‌شناسي؟ در پاسخ مي‌گويد: او را خواندند و دعوت حق را اجابت كرد. در ادامه جوان، سراغ وكيل اهواز را مي‌گيرد كه مي‌گويد: جعفر بن حمدان حُضيني دعا مي‌كند و طلب رحمت.
جوان از او مي‌پرسد علامتي را كه از امام عسگري عليه السلام داشتي چه كردي؟ پسر مهزيار انگشتري را از جيب خود بيرون مي‌آورد كه بر نگين آن نوشته بود يا الله يا محمد يا علي. و آن جوان با ديدن انگشتر و ياد امام عسگري عليه السلام چه گريه‌ها سر مي‌دهد، گريه‌هاي بيدلانه. اين قسمت از ملاقات ابن مهزيار با اين جوان، حكايت از آن دارد كه امام عسگري عليه السلام وعده اين ديدار را به ابن مهزيار داده بود كه اين همه رنج و مشقت را بر خود هموار مي‌كرد، چرا كه روزنة اميدي در دلش بوده است.
در اين لحظات پسر مهزيار گمان مي‌كند كه ايشان همان مطلوب و محبوب و گمشده اوست كه جوان او را در آغوش مي‌كشد و از او مي‌پرسد چه مي‌خواهي؟! پسر مهزيار مي‌گويد: امام پنهان از چشم مردم را، و جوان مي‌گويد: بل حجبه سوء اعمالكم.
در اينجا يادي كنم از مرحوم آيت الله بهجت قدس سره كه مي‌فرمود: «ما با اعمالمان رييس خودمان را زنداني كرده‌ايم». بالاخره بعد از قرار نيمه شب و آمدن جوان در موعد، هنگامي كه مقداري حركت مي‌كنند جوان نگاهي به آسمان كرده و مي‌گويد: وقت نماز شب است. پياده مي‌شوند و نافله شب مي‌خوانند، و نماز اول وقت – چه نافلة شبي! و چه نماز صبحي! – درس آموزنده‌اي است براي عاشقان و شيفتگان حضرت.
وقتي كه به وادي مورد نظر مي‌رسند، به احترام آن وادي و مقام از مركب پياده مي‌شوند و پسر مهزيار كه هنوز در حال و هواي اجتماع بيرون است، مي‌پرسد مركب خويش را چگونه رها كنم و به كجا ببندم؟ و جوان به او نهيب مي‌زند كه پسر مهزيار تو چه عاشقي هستي كه من خيمه محبوب عالم و آدم را به تو نشان مي‌دهم و تو مي‌پرسي كه مركب خويش را كجا ببندم؟! رها كن مركب را! در اين وادي كسي پا نمي‌گذارد مگر ولي خدا. نگران مركب خويش مباش.
هنگامي كه به خيمه نزديك مي‌شوند جوان مي‌گويد بايد اجازه بگيرم، به خيمه‌اي كه از موي بافته بودند، داخل مي‌شود و بيرون مي‌آيد و مي‌گويد: پسر مهزيار خوشا به حالت كه اجازه فرمودند؛ و از اين فراز معلوم مي‌شود حتي اولياي الهي و اصحاب و نزديكان حضرت نگران موضوع «بدا» و مسائلي از اين قبيل هستند و با اينكه طبيعتاً اين پيك، اذن اوليه براي آوردن پسر مهزيار را داشته اما در لحظات آخر باز هم اجازه مي‌گيرد و خوشحال مي‌شود كه آقا اجازه فرمودند.
پسر مهزيار مي‌گويد: بعد از اين همه سال‌هاي طولاني لحظه ديدار فرا رسيد و قلب من به شدت به تپش افتاد. پردة خيمه را بالا زدم و قدم به داخل خيمه نهادم، كف خيمه از رمل پوشيده بود، رو به روي در خيمه، به اصطلاح بالاي خيمه تشكچه‌اي انداخته بودند و دو پشتي كه حضرت بر روي آن تشك چهارزانو نشسته بودند و با انگشت سبابه به رمل‌هاي كف خيمه اشاره مي‌كردند. سلام كردم، و حضرت با كمال مهرباني جوابي نيكو و تمام به من عنايت كردند.
اما طبيعت قضيه اين است كه عاشقي زجر كشيده در مسير ملاقات، احساس عجيبي دارد؛ احساس مي‌كند عاشقي مظلوم است، احساس مي‌كند محبوب او با اينكه توانايي پذيرش او را داشته و اين ملاقات مي‌توانسته در اين سال‌هاي طولاني اتفاق بيفتد به او جفا شده. شايد احساس كند كه مورد بي‌مهري واقع شده و … كه با يك جملة نوراني، حضرت، ساخته‌ها و بافته‌هاي خيالي او را در هم مي‌ريزد و به او خطاب مي‌كنند كه يا ابالحسن! – ابالحسن كنية علي بن مهزيار بوده – كُنّا نتوقعك ليلاً و نهارا … پسر مهزيار! ما شبانه روز منتظر تو بوديم، چه چيز آمدن تو را اين قدر به تأخير انداخت؟ با اين جمله تمام ساختار ذهني و خيالي پسر مهزيار خراب مي‌شود، چه بگويد؟ اگر شما بوديد چه مي‌گفتيد؟
بهترين جمله‌اي كه مي‌شد گفت، همان بود كه پسر مهزيار گفت: يا سيدي! لم اجد من يدلّني عليك الي الآن؛ كسي را نيافتم كه مرا به خدمت شما رهنمون گردد. جداي از قسمت‌هاي بعدي گفتگو جواب پسر مهزيار در اين موقعيت از نظر خودش جواب تام و تمامي است، اما حضرت با روشي كريمانه ذهن او را از ابهام و تاريكي بيرون مي‌آورند و از اين جا به بعد، ديگر مخاطب پسر مهزيار تنها نيست بلكه همة شيعيان مخاطب هستند، و براي آنكه پسر مهزيار زياد آزرده‌خاطر نشود و ديگران هم در گرفتن اين درس با او شريك باشند و تمام كساني كه مي‌خواهند به خدمت آن حضرت برسند بايد خودشان را با اين ميزان بسنجند كه آيا مشمول فرمايش حضرت هستند يا نه.
فراز اول
حضرت مي‌فرمايد: ولاكنّكم كثرتم الاموال، بله پسر مهزيار آن كسي كه امروز آن پيك را به دنبال تو فرستاد مي‌توانست ۲۰ سال پيش، اين كار را بكند اما براي ديدن من بايد امام زماني بود، ولي شما درصدد زياد كردن اموال خود بوديد، كسي كه نعمت به اين بزرگي را مي‌خواهد – يعني در زمان غيبت مي‌خواهد محضر آن نور مطلق برسد -بايد امام زماني باشد ولكنّكم كثرتم الاموال در حقيقت مي‌فرمايد: شما هنوز در قيد و بند امور مالي خود هستيد، رنگ داريد، رنگ دنيا، و اين رنگ را بايد از خود پاك كنيد و اين رنگ دنيا يا رنگ علاقه به دنيا، با رنگ امام زماني بودن با هم يكجا جمع نمي‌شود. شما درصدد زياد كردن اموال خود بوديد، و ملاقات دلي مي‌خواهد پر از محبت، پر از عشق به حضرت. وقتي عشق به حضرت تمام دل را فرا گرفت حكمت اقتضا مي‌كند كه محبوب و معشوق كسي را بفرستد و اين يك دانه گوهر را كه رنگ امام زمان عليه السلام به خود گرفته، در هر كجاي دنيا باشد بياورد و از جرعة وصل، او را سيراب كند.
فراز دوم
حضرت مي‌فرمايد: و قطعتم الرحم؛ در اين فراز بُعد ديگر را مطرح مي‌كند، يك رنگ دنيايي كه با رنگ امام زماني با هم خوانايي ندارد، و آن «صله رحِم و قطع رحِم» است. شايد در نگاه اول، ما صله رحم را ارتباط با اقوام و نزديكان معنا كنيم و گرچه در همين جهت هم ما كاستي‌هايي داريم اما بايد بدانيم كه با ديدار اقوام و يا با برقراري تماس تلفني با آنان تمام وظيفه خود را در مقابل خويشان خود انجام نداده‌ايم. گاهي يك بدگويي يا حتي دفاع نكردن از بستگان، ما را در زمرة قاطع رحم قرار مي‌دهد. يك عدم رسيدگي به مشكل نزديكان ما را در صف قاطعين رحم مي‌نشاند و خلاصه، صله رحم و قطع رحم دايره‌اي بس وسيع را شامل مي‌شود و امام زمان عليه السلام شيعه را بيدار مي‌كند كه بايد براي كسب فيض زيارت حجت الله از اين مانع بزرگ عبور كنند و آن حضرت كه دلي مهربان دارند، مي‌خواهند همه شيعه با هم مانند يك فرد واحد باشند، چرا كه:

بني آدم اعضـاي يكـديگـرند                        كه در آفرينش ز يك گـوهرند
  چو عضوي به درد آورد روزگار                    دگـر عضـوها را نمـانـد قـرار

فراز سوم
حضرت مي‌فرمايد: و تحيرتم علي فقراءِ المؤمنين؛ اين فراز دستورالعملي عام براي همة مؤمنين است. مؤمنين را به تحير نيندازيد. در بعضي از نسخه‌ها تجبرتم آمده است: يعني فقرا و ضعفاي مؤمنين را كوچك پنداشتيد و شخصيت ديني آنان را ملاحظه نكرديد، چون ضعيف بودند شما هم باري بر روي دوش آنها نهاديد و ملاحظه ايمان‌شان را نكرديد، در حالي كه عملِ امام زمان پسند، آن بود كه مؤمنين را فقير و غني يكسان ببينيد و غني در نظر شما بزرگ‌تر و قابل احترام‌تر از مؤمن ضعيف و فقير نباشد.
بالاخره وقتي علي ابن مهزيار اين جملات را مي‌شنود، روي زمين مي‌نشيند و گريه سر مي‌دهد و بر سر خود مي‌زند و مي‌گويد: التوبة التوبة سيدي! الاقالة الاقالة يا مولاي! و هنگامي كه علي بن مهزيار از جملات حضرت به كوتاهي‌هاي خود پي برد، و از ناز به نياز روي آورد، حضرت با كمال بزرگواري به او فرمودند: لابأس عليك يا ابالحسن!
جمال يار001
گزارش علي بن مهزيار از شكل و شمايل حضرت چنين است: جواني نسبتاً بلند قامت، زيبا و نمكين بود ابروهايش كشيده و فاصله‌دار بود. بيني‌اش قلمي و كشيده بود و چشماني سياه و درشت و جذاب داشت. صفحه پيشانيش همانند ستاره‌ تابان درخشش داشت و روي گونه راستش خال سياهي مشاهده مي‌شد موهاي سرش صاف و نرم و سياه بود و تا نرمه گوش فرو ريخته بود.
و اين گونه حج علي ابن مهزيار به پايان رسيد كه تمام الحج لقاء الامام.
يادآوري
گمان مي‌كردم بعد از اينكه مدتي علي ابن مهزيار در خدمت حضرت بوده و از نعمت زيارت حضرت برخوردار بود حضرت به او فرموده باشند كه: پسر مهزيار! اگر مي‌خواهي بروي، برو! ولي بعدها كه در اين زمينه بررسي كردم به اين نتيجه رسيدم كه روز آخر، پسر مهزيار نگران و آشفته حال مي‌شود و غم و غصه و ناراحتي عجيبي به او روي مي‌آورد كه الآن زن و فرزندان من چه مي‌كنند؟ در چه حالي هستند؟ مشكلي دارند يا نه؟ و اين نگراني و اضطراب كاملاً در چهرة او نمايان مي‌شود، و گويا با بي‌قراري وارد خيمه حضرت مي‌شود، و در اين حال حضرت از او مي‌پرسند كه: پسر مهزيار! نگران و مضطرب به نظر مي‌رسي، عرض مي‌كند: مولاي من! امروز نگران زن و فرزند خويش شده‌ام كه چه مي‌كنند؟ مشكلي دارند يا نه؟ و پسر مهزيار نگران بوده كه قافله آن روز به سمت اهواز حركت كند و او نتواند به همراه قافله به شهر و ديار خود برگردد، و در اين جا حضرت مي‌فرمايند: پسر مهزيار! مي‌خواهي بروي، برو. وگرنه حضرت كريم‌تر و بزرگوارتر از آن هستند كه به مهمان خويش بفرمايند كه برو!
زمان خداحافظي، پسر مهزيار ۵۰ هزار درهمي را كه همراه داشته، خدمت حضرت مي‌آورد و از حضرت درخواست مي‌كند كه آن را به رسم هديه بپذيرند ولي آن بزرگوار كريمانه اين مبلغ را به علي بن مهزيار برمي‌گردانند و به او مي‌گويند: راه درازي در پيش رو داري و گمان مكن كه ما هديه تو را نپذيرفته‌ايم، اين مبلغ را من از تو مي‌پذيرم ولي آن را به تو باز مي‌گردانم، زيرا وقتي به اهواز رسيدي به اين مبلغ نياز خواهي داشت و با اين شيوه كريمانه او را مي‌نوازند.۱

پي‌نوشت‌ها
۱٫ اصل داستان در منابع متعدد نقل شده از جمله: کمال الدين شيخ صدوق، ج ۲، ص ۴۶۶ و الغيبة شيخ طوسي، ص ۲۶۴٫ براي آشنايي بيشتر ر.ک: مهمان يار، مؤسسه فرهنگي دارالهدي.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *