سخن نخست خرمی روزگاران یکی از شاخصههای مهم دلهای بیدار و جانهای بدور از غفلت، نگرش صحیح، و درسآموختن از همه وقایع و شرایط اطراف خود است. انسان برای پند و اندرز، بسیار بیش از آنکه محتاج موعظه و عبرت باشد، نیازمند پندپذیری و عبرتآموزی است؛ یعنی باید جان و دلی آگاه و بیدار داشته […]
یکی از شاخصههای مهم دلهای بیدار و جانهای بدور از غفلت، نگرش صحیح، و درسآموختن از همه وقایع و شرایط اطراف خود است.
انسان برای پند و اندرز، بسیار بیش از آنکه محتاج موعظه و عبرت باشد، نیازمند پندپذیری و عبرتآموزی است؛ یعنی باید جان و دلی آگاه و بیدار داشته باشد تا از عبرتهای بسیارِ اطراف خود، پند و عبرت بپذیرد.
امیرالمؤمنین۷ در سخنی شیوا، مطلبی مهم دربارۀ عبرت و عبرتآموزی فرمودهاند که خود عبرتی مهم و اساسی است:
مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ؛۱
چه بسیارند عبرتها و اندکند عبرتپذیریها.
بر این اساس، مؤمن خداجو، بیش از شرایط بیرونی، باید به فکر اصلاح درون و بیداری دل باشد؛ که در این صورت، از در و دیوار، درس خواهد گرفت، که گفتهاند:
آب، کم جو، تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
نقل است که هارون، نامهای به حضرت امام موسی بن جعفر۸ نگاشت و از حضرتش خواست که در عبارتی کوتاه و مختصر، او را موعظه کنند. حضرت امام کاظم۷ در پاسخ او جملهای نوشتند که در عین کوتاهی، همۀ لحظات عمر او و همۀ ما را در بر میگیرد و انسان را از مواعظ دیگر، بینیاز میکند. جملۀ نورانی حضرت چنین است:
مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ؛۲
هیچ چیزی نیست که چشمت آن را ببیند، مگر اینکه در آن، موعظهای هست.
چه شگفت است این سخن بینظیر و چه عجیب است آفرینش آدمی که –اگر دلی بیدار و جانی هشیار داشته باشد- هر چه را میبیند موعظهای از آن برمیگیرد.
یکی از رخدادهای گسترده در اطراف ما، گردش روز و شب و پیدایش فصول است. در این میان، فصل بهار، اهمیتی ویژه دارد؛ چرا که آغاز حیات و پویایی، و رشد و شکوفایی طبیعت است؛ آن هم پس از افسردگی و خُمود زمستانی.
طبق فرمایش امام کاظم۷ این رخداد نیز موعظه یا مواعظی دربردارد؛ از جمله عبرت و پندی که در برخی از تعابیر هم آمده و آن، یادآوری برپایی قیامت پس از دیدن رستاخیز طبیعت است.
بهار به ما میآموزد که خواب طولانی طبیعت و سرمای شدید زمستان، همیشگی نیست و در پی آن، حیاتی هست و بهاری، و رویشی هست و آغازی دوباره. و این خود برای دلهای بیدار، اشارهای است به حیاتِ بعد از مرگ و بر پایی روز محشر.
غفلت آدمی از روز قیامت و بیتوجهی او به نیازهایش در روز واپسین، همانند غفلت انسانی است که در سرمای زمستان، فقط به این فصل و شرایطش میاندیشد و در پس آن، بهار و شرایطی جدید را تصور نمیکند؛ لذا فقط در پی اندوختن وسائل گرم و گرمازا است. غافل از آنکه روزگاری در پیش دارد که این وسائل نه تنها برایش فایده ندارد؛ که وزر و وبال است.
اما در معارف عمیق اسلامی رخدادی بس عظیم مطرح است که عظمت آن باعث شده به روز قیامت تشبیه و تنظیر شود.
این رخداد عظیم، ظهور ذخیرۀ الهی، حضرت بقیة الله عج است.
سخن اینجا است که اگر بهار طبیعت برای جانهای هشیار، یادآور قیامت کبرا و روز محشر است، یادآور قیامت صغرا و روز ظهور حق و عدل به دست حجت حق نیز خواهد بود. دوران پیش از ظهور که مالامال از ظلم و بیعدالتی است، جهان افسرده از سرمایِ سوزان را میماند که برای فرا رسیدن بهار، روز شماری میکند.
بهار طبیعت، تابلویی زیباست که گوشهای و زاویهای از اسم «حیّ» و «مُحْیِی» خداوند متعال را به نمایش میگذارد. این جلوۀ «حیّ قیوم»، در قیامت به اوج خود میرسد؛ آنجا که همۀ مردگان پس از نفخ صور، دوباره زنده میشوند و در پیشگاه خداوند واحد قهار، حاضر میگردند. اما بین رستاخیز طبیعت و رستاخیز قیامت، رستاخیز قیام مهدوی نیز جلوهای از اسم «حی» و «محیی» است و خداوند «حیّ قیوم» جهان را پس از افسردگی ظلم و جور، به حیات قسط و عدل و به واسطۀ امام حی و قائم زنده میگرداند.
بر این اساس وجود نازنین آن نگار پردهنشین و آن یار غایب از نظر، بهاری است خرم و خرمیآفرین که به جانها و روانها، حیات و طراوات میبخشد. و اگر در زیارت به آن حضرت چنین سلام دهیم که:
السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام؛۳
سلام بر بهار مردمان و خرّمی روزگاران!
این صِرف یک تشبیه ادبی و استعاری نیست، بلکه پرده از حقیقتی متعالی برمیدارد.
لذا جای دارد در بهار طبیعت، بیش از پیش به یاد بهار واقعی اهل ایمان باشیم و فرا رسیدن ظهور او را از خداوند حیّ قیوم
درخواست کنیم:
آمد بهار و بی گل رویش بهار نیست
باد صبا مباد چو پیغام یار نیست
بی سرو قد یار، چه حاجت به جویبار؟
ما را سرشک دیده کم از جویبار نیست
پینوشتها
۱ . بحارالأنوار، علامه مجلسی، بيروت، دار إحياء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق، ج ۶۸، ص ۳۲۸٫
۲ . امالي، شیخ صدوق، تهران، كتابچى، چاپ ششم، ۱۳۷۶ش، ص ۵۰۹٫
این مطلب بدون برچسب می باشد.