کد مطلب : ۲۲/ ۸۵/ ۹۵ آیة الله کشمیری قدّسسرّه میفرمودند: یک پیرمرد خوبی بود که ما به دیدن ایشان رفتیم. آثاری از خیر در ظاهر او بود و صحبتهای جالبی داشت. آن پیرمرد داستانی تعریف میکرد که در عراق، حلوایی از مغز گردو و فندق و پسته و عسل و روغن حیوانی درست میکردند […]
آیة الله کشمیری قدّسسرّه میفرمودند:
یک پیرمرد خوبی بود که ما به دیدن ایشان رفتیم. آثاری از خیر در ظاهر او بود و صحبتهای جالبی داشت. آن پیرمرد داستانی تعریف میکرد که در عراق، حلوایی از مغز گردو و فندق و پسته و عسل و روغن حیوانی درست میکردند که به این حلوا، «لوز» میگفتند. شخصی یک سینی از این حلوا را جلوی خود گذاشته بود و فریاد میزد: لوز؛ لوز. بدن این شخص فروشنده، خیلی به شیرینی نیاز داشت. یک نفر به او گفت: «تو چه کار میکنی؟! برای چه لوز میفروشی؟» فروشنده در جواب گفت: «با هزینه آن، نان و ماست و سبزی میگیرم». آن شخص گفت: «بنده خدا! همین لوز را بخور برای تو کافی است. چرا میروی نان و ماست و سبزی میخوری؟»
بعضی از کارهای ما هم مثل این فروشنده است. به قول شاعر:
قدر خود نشناخت مسکینآدمی از فزونی آمد و شد در کمی [۱]
ما گزینه بهتر و اولویتها را تشخیص نمیدهیم؛ مانند کسی که چشمهایش نمیبیند و به این طرف و آن طرف، برخورد میکند. اگر کسی هم به ما تذکّری بدهد، موجب ناراحتی ما میشود. باید توجه داشته باشیم که برای همه ما فرصت بهرهوری و استفاده بهینه از رحمت الهی و گزینههای بهتر، وجود دارد.
———————————————————–
[۱] . مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص ۳۸۶