بسمه تعالی کد مطلب:۱۹۱/ ۸۵/ ۹۶ وقتی حضرت ابراهیم علیهالسلام به همراه همسرش ساره به طرف بیت المقدس حرکت کرد، کجاوهای برای همسرش ساخت و از سر غیرت، ساره را درون آن نهاد. هنگام ورود به سرزمینِ تحت حکومت یکی از قبطیان، مأمور گمرک که برای گرفتن مالیات آمده بود از حضرت ابراهیم علیهالسلام خواست […]
بسمه تعالی
کد مطلب:۱۹۱/ ۸۵/ ۹۶
وقتی حضرت ابراهیم علیهالسلام به همراه همسرش ساره به طرف بیت المقدس حرکت کرد، کجاوهای برای همسرش ساخت و از سر غیرت، ساره را درون آن نهاد. هنگام ورود به سرزمینِ تحت حکومت یکی از قبطیان، مأمور گمرک که برای گرفتن مالیات آمده بود از حضرت ابراهیم علیهالسلام خواست که کجاوه را بگشاید تا مالیات درون آن نیز معلوم شود؛ اما ابراهیم علیهالسلام گفت: «فرض کن در کجاوه، طلا و نقره باشد و مالیات آن را بگیر». آن مأمور نپذیرفت و ابراهیم علیهالسلام از اینکه کجاوه گشوده شد خشمناک گردید. مأمور که چشمش به ساره با آن حسن و جمال افتاد، پرسید: «این زن کیست؟» ابراهیم علیهالسلام فرمود: «او همسرم و دخترخالهام است». مأمور گفت: «چه چیز باعث شد او را در این کجاوه پنهان سازی؟» ابراهیم علیهالسلام فرمود: «به خاطر غیرت نسبت به او؛ تا کسی او را نبیند». مأمور گفت: «نمیگذارم بروی تا اینکه وضعیت او و تو را به حاکم بگویم». پیکی فرستاد و حاکم نیز پیغام داد که ساره را به همراه کجاوه برای او بفرستند؛ اما ابراهیم علیهالسلام به آنان گفت: «تا زندهام از کجاوه جدا نمیشوم». این بود که همراه ساره به قصر حاکم رفت و در آنجا نیز حاضر شد که همه اموال خود را بدهد تا حاکم از دیدن ساره صرف نظر کند؛ ولی حاکم تحت تأثیر هوای نفس خود قبول نکرد و وقتی ساره را دید، مجذوب جمالش شد و دستش را بیاختیار به سوی ساره دراز کرد. ابراهیم علیهالسلام نتوانست این منظره زشت را ببیند؛ لذا چهرهاش را از سر غیرت برگرداند و از خداوند کمک خواست که:
اللهم أحبِسْ یَدَهُ عَنْ حرمتی و ابنةِ خالتی؛
خدایا دست او را از رسیدن به حرمتم و دخترخالهام باز دار.
این بود که دست حاکم نه به ساره رسید و نه برگشت و همان طور باقی ماند. حاکم با تندی پرسید: «این خدای تو بود که با دست من چنین کرد؟» ابراهیم علیهالسلام پاسخ داد:
نعم، انّ الهی غیورٌ یکره الحرامَ و هو الّذی حالَ بینکَ و بینَ ما اردتَ من الحرام؛
بله؛ خدای من غیوری است که حرام را ناپسند میدارد و او است که میان تو و کار حرامی که تصمیم داشتی مانع شد.
پادشاه گفت: «از خدای خودت بخواه تا سلامتی مرا برگرداند و اگر چنین کند، متعرض همسرت نخواهم شد». ابراهیم علیهالسلام دعا کرد و دست او سالم شد؛ اما پادشاه دوباره به ساره چشم دوخت و دستش را به طرف او دراز کرد. ابراهیم علیهالسلام نیز دوباره از سر غیرت، چهره برگرداند و دعا کرد. دست پادشاه خشک شد و به ساره نرسید. پادشاه گفت: «خدای تو غیور است و تو هم غیوری. از خدایت بخواه که دستم را برگرداند. دیگر تکرار نمیکنم». ابراهیم علیهالسلام مشروط دعا کرد که: «خدایا! اگر راست میگوید، سلامت دستش را برگردان». سلامت دستش برگشت. وقتی پادشاه آن غیرت و معجزه را دید، هیبت ابراهیم علیهالسلام او را گرفت و از او ترسید؛ لذا ابراهیم علیهالسلام را مورد احترام و تعظیم قرار داد و گفت: «تو از بابت تعرض به ساره یا اموالت در امان هستی و هر جا میخواهی برو».[۱]
این يك حقيقتي است؛ خداوند غيور است و در تمام لحظات، همراه انسان است. او مدافع و شكور است. انسان يك قدم به طرف او برود، سریعا راضي مي شود. دستش بالاتر از همه دستهاست. برای گناهکارترین افراد، راه را باز گذاشته است. از آن طرف با لطيف ترين بندگانش هم طوري صحبت مي كند كه مواظب خود باشند؛ حتّي برای انبيا هم مربي است. او همه را مي شناسد و با هر كس با توجه به جايگاهش ارتباط برقرار مي كند و حرف مي زند؛ از این رو در اين مسير، هيچ كسي را غرور نمي گيرد. هر قدر بالاتر برود، لحن خداي متعال کمی ملایمتر است؛ يعني در حال تربيت كردن است.
——————————————————————————————
[۱] کافی، جلد۸، صفحه۳۷۰٫