۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

  • 30 سپتامبر 2016 - 10:13
  • 653 بازدید
شعر : خاتم بي‌نگين  (خُلُق  ۳۸)
شعر : خاتم بي‌نگين  (خُلُق  ۳۸)

شعر : خاتم بي‌نگين (خُلُق ۳۸)

شعر : خاتم بي‌نگين ***** مي آيم از رهي كه خطرها در او گم است از هفت منزلي كه سفرها در او گم است —– از لا به لاي آتش و خون جمع كرده‌ام اوراق مقتلي كه خبرها در او گم است —– دردي كشيده‌ام كه دلم داغدار اوست داغي چشيده‌ام كه جگرها در او […]

شعر : خاتم بي‌نگين

*****
مي آيم از رهي كه خطرها در او گم است
از هفت منزلي كه سفرها در او گم است

—–
از لا به لاي آتش و خون جمع كرده‌ام
اوراق مقتلي كه خبرها در او گم است

—–
دردي كشيده‌ام كه دلم داغدار اوست
داغي چشيده‌ام كه جگرها در او گم است

—–
با تشنگان چشمه «احلي من العسل »
نوشم ز شربتي كه شكرها در او گم است

—–
اين سرخي غروب كه همرنگ آتش است
توفان كربلاست كه سرها در او گم است

—–
ياقوت و دُر صيرفيان را رها كنيد
اشك است جوهري كه گهرها در او گم است

—–
هفتاد و دو ستاره غريبانه سوختند
اين است آن شبي كه سحرها در او گم است

—–
باران نيزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگي نکرد علاج خمارها

—–
جوشيد خونم از دل و شد ديده باز، تر
نشنيد كس مصيبت از اين جانگدازتر

—–
صبحي دميد از شب عاصي سياه‌تر
وز پي، شبي ز روز قيامت درازتر

—–
بر نيزه‌ها تلاوت خورشيد، ديدني‌ست
قرآن كسي شنيده از اين دلنوازتر؟

—–
قرآن منم چه غم كه شود نيزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببين سرفرازتر

—–
عشق توام كشاند بدين جا، نه كوفيان
من بي‌نيازم از همه، تو بي‌نيازتر

—–
قنداق اصغر است مرا تير آخرين
در عاشقي نبوده ز من پاكبازتر

—–
با كاروان نيزه شبي را سحر كنيد
باران شويد و با همه تن گريه سركنيد

—–
اي زلف خون‌فشان توام ليلة البرات
وقت نماز شب شده، حيّ علي الصلات

—–
از منظر بلند، ببين صف كشيده‌اند
پشت سرت تمامي ذرات كائنات

—–
خود، جاري وضوست، ولي در نماز عشق
از مشك‌هاي تشنه وضو مي‌كند، فرات

—–
طوفان خون وزيده، سر كيست در تنور؟
خاك تو نوح حادثه را مي‌دهد نجات

—–
بين دو نهر، خضر شهادت به جستجوست
تا آب نوشد از لبت، اي چشمه حيات

—–
ما را حيات لم‌يزلي، جز رخ تو نيست
ما بي تو چشم‌بسته و ماتيم و در ممات

—–
خاتم سوي مدينه بگو بي‌نگين برند
دست بريده، جانب ام البنين برند

—–
خون مي رود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما

—–
آن زخم‌هاي شعله‌فشان، هفت اخترند
يا زخم‌هاي نعش علي اكبر شما؟

—–
آن كهكشان شعله‌ور راه شيري است
يا روشنانِ خون علي اصغر شما؟

—–
ديوان كوفه از پي تاراج آمدند
گم شد نگين آبي انگشتر شما

—–
از مكه و مدينه، نشان داشت كربلا
گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما

—–
با زخم خويش، بوسه به محراب مي زديد
زان پيشتر كه نيزه شود منبر شما

—–
گاهي به غمزه، ياد ز اصحاب مي‌كني
بر نيزه، شرح سوره احزاب مي‌كني

—–
در مشك تشنه، جرعه آبي هنوز هست
اما به خيمه‌ها برسد با كدام دست؟

—–
برخاست با تلاوت خون، بانگ يا اخا
وقتي «كنار درك تو، كوه از كمر شكست»

—–
تيري زدند و ساقي مستان ز دست رفت
سنگي زدند و كوز? لب‌تشنگان شكست!

—–
شد شعله‌هاي العطشِ تشنگان، بلند
باران تير آمد و بر چشم‌ها نشست

—–
تا گوش دل شنيد، صداي «الست» دوست
سر شد «بلي»ي تشنه لبانِ ميِ الست

—–
ناگاه بانگ ساقي اول بلند شد
پيمانه پر كنيد، هلا عاشقان مست

—–
بارانِ مي گرفت و سبوها كه پر شدند
در موج تشنگي، چه صدف‌ها كه دُر شدند

—–
گودال قتلگاه، پر از بوي سيب بود
تنها تر از مسيح، كسي بر صليب بود

—–
سرها رسيد از پي هم، مثل سيب سرخ
اول سري كه رفت به كوفه، حبيب بود

—–
مولا نوشته بود: بيا اي حبيب ما
تنها همين، چقدر پيامش غريب بود

—–
مولا نوشته بود: بيا، دير مي‌شود
آخر حبيب را ز شهادت نصيب بود

—–
مكتوب مي‌رسيد فراوان، ولي دريغ
خطش تمام، كوفي و مُهرش فريب بود

—–
اما حبيب، رنگ خدا داشت نامه اش
اما حبيب، جوهرش «امن يجيب» بود

—–
يك دشت، سيب سرخ، به چيدن رسيده بود
باغ شهادتش، به رسيدن رسيده بود

—–
تو پيش روي و پشت سرت آفتاب و ماه
آن يوسفي كه تشنه برون آمدي زچاه

—–
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشته‌اي و مي‌نگري سوي قتلگاه

—–
امشب، شبي ست از همه شب‌ها سياه‌تر
تنهاتر از هميشه‌ام اي شاه بي‌سپاه

—–
با طعن نيزه‌ها به اسيري نمي‌رويم
تنها اسير چشم شماييم، يك نگاه

—–
امشب به نوحه‌خواني‌ات از هوش رفته‌ام
از تار واي وايم و از پود آه آه

—–
بگذار شام، جامه شادي به تن كند
شب با غم تو كرده به تن، جامه سياه

—–
بگذار آبي از عطشت نوشد آفتاب
پيراهن غريب تو را پوشد آفتاب

—–
قربان آن ني يي كه دمندش سحر، مدام
قربان آن مي يي كه دهندش علي الدوام

—–
قربان آن پري كه رساند تو را به عرش
قربان آن سري كه سجودش شود قيام

—–
هنگامه برون شدن از خويش، چون حسين
راهي برو كه بگذرد از مسجدالحرام

—–
اين خطي از حكايت مستان كربلاست:
ساقي فتاد، باده نگون شد، شكست جام!

—–
تسبيح گريه بود و مصيبت، دو چشم ما
يك الامان ز كوفه و صد الامان ز شام

—–
اشكم تمام گشت و نشد گريه ام خموش
مجلس به سر رسيد و نشد روضه ام تمام

—–
با كاروان نيزه به دنبال، مي‌رويم
در منزل نخست تو از حال مي‌رويم

—–

عليرضا قزوه

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *