۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » گفتار های حجت الاسلام ناصری
  • 27 دسامبر 2016 - 9:35
  • 470 بازدید
علم منایا و بلایا
علم منایا و بلایا

علم منایا و بلایا

کد مطلب: ۹۵/۸۶/۹۷ بسم الله الرحمن الرحیم آنچه از مجموع روایات ائمه عليهم‌السلام استفاده می‌شود این است که یکی از علوم اهل‌بیت عليهم‌السلام علم منایا و بلایا است[۱] که این علم، شامل وقایع آینده تا روز قیامت است.[۲] اهل‌بیت عليهم‌السلام این علم را به تعدادی از اصحاب سرّ خود نیز آموخته‌اند. در روایات، نمونه‌هایی برای […]

کد مطلب: ۹۵/۸۶/۹۷

بسم الله الرحمن الرحیم

آنچه از مجموع روایات ائمه عليهم‌السلام استفاده می‌شود این است که یکی از علوم اهل‌بیت عليهم‌السلام علم منایا و بلایا است[۱] که این علم، شامل وقایع آینده تا روز قیامت است.[۲] اهل‌بیت عليهم‌السلام این علم را به تعدادی از اصحاب سرّ خود نیز آموخته‌اند. در روایات، نمونه‌هایی برای علم منایا و بلایا ذکر شده است؛ از جمله در روایتی آمده است:

ميثم تمّار به خانه اميرالمؤمنين عليه‌السلام آمد. به او گفته شد: حضرت خوابند. ميثم با صداى بلند فرياد برآورد: «اى خفته! برخيز كه به خدا سوگند ريش تو از خون سرت خضاب خواهد شد». اميرالمؤمنين عليه‌السلام بيدار شدند و فرمودند: «به ميثم اجازه ورود دهيد». ميثم همين‌كه وارد شد، همان‌سخن را تكرار كرد كه: «ريش تو از خون سرت خضاب خواهد شد». حضرت فرمودند: «آرى؛ راست مى‌‌‌‌گويى. و به‌خدا سوگند! دست‌ها و پاها و زبان تو هم بريده خواهد شد. اين درخت خرمايى كه در كُناسه كوفه است، قطع و چهار بخش خواهد گشت و تو بر يكى از قطعات آن مصلوب مى‌‌‌‌شوى و حجر بن عدى و محمد بن اكثم و خالد بن مسعود، هر كدام بر يكى از قطعات ديگر، مصلوب خواهند شد».

ميثم مى‌‌‌‌گويد: من با خود ترديدى كردم و گفتم: على از غيب به ما خبر مى‌‌‌‌دهد؛ لذا گفتم: «اى اميرالمؤمنين! اين امر، اتفاق خواهد افتاد؟» فرمود: «آرى؛ سوگند به پروردگار كعبه، اين عهدى است كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با من گذاشته است». گفتم: «اى اميرالمؤمنين! چه كسى اين‌كار را با من انجام مى‌‌‌‌دهد؟» فرمود: «مرد شكم‌باره فرومايه و پسر كنيزك بدكاره، عبيدالله بن زياد تو را خواهد گرفت».

ميثم مى‌‌‌‌گويد: روزى ديگر كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام به قبرستان كوفه مى‌‌‌‌رفت، من هم همراه آن‌حضرت بودم. از كنار آن درخت خرما گذشت و فرمود: «اى ميثم! براى تو و اين درخت، كار بزرگى درپیش است».

نقل شده است: وقتی عبيدالله بن زياد والى كوفه شد و به آن‌شهر آمد، پرچمش به آن درخت گير كرد و پاره شد؛ لذا فال بد زد و دستور داد آن‌را بريدند. يكى از درودگران، آن درخت را خريد و آن‌را چهارقسمت كرد. ميثم مى‌‌‌‌گويد: به پسرم صالح گفتم: «قطعه آهنى بردار و نام من و پدرم را بر آن بنويس و بر يكى از تکه‌‌‌‌هاى اين درخت نصب كن». چند روزى گذشت. گروهى از بازاريان پيش من آمدند و گفتند: «اى ميثم! با ما بيا پيش امير برويم، تا از كارگزار بازار شكايت كنيم و بخواهيم او را از كار بركنار كند و كس ديگرى را بر ما بگمارد». من سخن‌گوى آن‌ها بودم. وقتی سخن گفتم، عبيدالله از گفتار من شگفت‌زده شد. عمرو بن حريث به او گفت: «خداوند كارهاى امير را اصلاح فرمايد! آيا اين كسى را كه سخن مى‌‌‌‌گويد مى‌‌‌‌شناسى؟» گفت: «او كيست؟» گفت: «ميثم تمار است. او دروغ‌گويى است كه وابسته به على بن ابى طالب می‌باشد که او نیز دروغ‌گو است».

ميثم مى‌‌‌‌گويد: عبيدالله بن زياد به من گفت: «اين شخص چه مى‌‌‌‌گويد؟» گفتم: «خداوند، امير را به صلاح دارد. دروغ مى‌‌‌‌گويد. من راست‌گوى وابسته به‌‌‌‌ على بن ابى طالبم كه به حق، راست‌گو بود». عبيدالله بن زياد به من گفت: «بايد از على بيزارى بجويى و بدي‌هايش را يادآور شوى و نسبت به عثمان اظهار دوستى و نيكى‌‌‌‌هايش را بيان كنى؛ وگرنه دست‌ها و پاهايت را مى‌‌‌‌برم و تو را بر دار مى‌‌‌‌كشم». من گريستم. عبیدالله گفت: «از اين گفتار من بدون آنكه به آن عمل كرده باشم گريه مى‌‌‌‌كنى؟» گفتم: «به خدا سوگند! نه براى گفتار تو و نه براى عمل تو گريه مى‌‌‌‌كنم؛ بلكه به سبب شك و ترديدى مى‌‌‌‌گريم كه در آن‌هنگام كه مولا و سرورم اين موضوع را به من گفت در دلم آمد». عبيدالله بن زياد گفت: «چه چيزى به تو گفت؟» گفتم: بر در خانه اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام رفتم. به من گفتند: «ایشان خواب هستند». من فرياد برآوردم: «اى شخص خوابيده! برخيز كه به خدا سوگند! ريش تو از خون سرت خضاب خواهد شد». فرمود: «راست مى‌‌‌‌گويى. به خدا سوگند! دست‌ها و پاها و زبان تو نیز بريده مى‌‌‌‌شود و مصلوب مى‌‌‌‌شوى». من گفتم: «اى اميرالمؤمنين! چه كسى اين كار را با من انجام مى‌‌‌‌دهد؟» فرمود: «مرد شكم‌باره فرومايه، پسر كنيزك بدكاره، عبيدالله بن زياد».

میثم می‌گوید: عبیدالله سخت خشمگين شد و گفت: «به خدا سوگند! دست‌ها و پاهايت را قطع مى‌‌‌‌كنم؛ ولى زبانت را نمى‌‌‌‌برم تا دروغ تو و دروغ سرورت را ثابت كنم». عبيدالله بن زياد دستور داد دست‌ها و پاهاى ميثم را بريدند و او را به صليب كشيدند. ميثم با تمام نيرو فرياد برآورد كه اى مردم! هر كس مى‌‌‌‌خواهد از احاديث مخفیّ على بن ابى طالب عليه‌السلام آگاه شود بيايد. مردم جمع شدند و ميثم، احاديث عجيبی را نقل كرد. در اين‌هنگام عمرو بن حريث از نزد عبيدالله بيرون آمد كه به خانه خود برود، آن جمعيت را ديد و پرسيد: «چه خبر است؟» گفتند: «ميثم براى مردم از على عليه‌السلام سخن مى‌‌‌‌گويد». او شتابان پيش عبيدالله برگشت و گفت: «خداوند امير را به صلاح دارد. شتاب كن و كسى را بفرست كه زبان اين مرد را ببرد كه از اين‌كه دل‌هاى مردم كوفه را بشوراند، در امان نيستیم و ممكن است آنان بر تو بشورند». عبيدالله به سربازى كه بالاى سرش ايستاده بود نگريست و گفت: «برو و زبانش را قطع كن». سرباز پيش میثم آمد و گفت: «زبانت را بيرون بياور كه امير به من فرمان‌‌‌‌داده است آن را قطع كنم». ميثم گفت: «اين پسر كنيزك بدكاره مى‌‌‌‌پنداشت كه من و سرورم را دروغ‌گو خواهد كرد. بيا اين زبانم؛ آن را قطع كن». زبانش را بريدند و او ساعتى در خون خود طپيد و درگذشت. سپس دستور داده شد جسدش را بر دار كشيدند. صالح (پسر ميثم) مى‌‌‌‌گويد: «پس از چندروز به آنجا رفتم و ديدم او بر همان قطعه درخت بر دار كشيده شده است كه آن قطعه آهن را در آن كوبيده بودم».[۳]

در روایتی دیگر نقل شده است: اميرالمؤمنين عليه‌السلام  بر در خانه نشسته بودند و حسنين عليهما‌السلام  کنار حضرت ايستاده بودند. ابن ملجم آمد و از کنار حضرت رد شد؛ ولي سلام نكرد. اصحاب عرض كردند: «آیا ابن ملجم را ندیدید که عبور کرد و به شما سلام نكرد؟» حضرت فرمودند: «رهایش کنید. به خدا قسم! او محاسنم را با خون سرم خضاب خواهد کرد». بعد ابن ملجم راهش را ادامه داد و به خانه قطام رفت.[۴]

همچنین در روایت دیگری نقل شده است: روزی اميرالمؤمنين عليه‌السلام به مغازه‌‌‌‌ میثم تمار ‌‌‌‌آمدند و او را به كاري ‌‌‌‌گماشتند. در این موقع مردی آمد و از او خرما خرید. ميثم به او گفت: «يك درهم بگذار و يك بسته خرما بردار». میثم بعد از انجام کار، متوجه شد درهمی که او گذاشته، تقلّبی است. جریان را برای امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفت و حضرت فرمودند: «خرما برايش تلخ خواهد شد». طولي نكشيد كه ديدند مشتری آمد و گفت: «اين خرما، تلخ است».[۵]

روایت چهارم، روایتی از اسحاق بن عمار است كه گفت: شنيدم امام كاظم عليه‌السلام به مردى خبر مرگ مي‌داد. من با خودم گفتم: «آيا امام كاظم عليه‌السلام مي‌داند اين مردى كه شيعه آن حضرت است چه موقع خواهد مرد؟!» ناگاه ديدم امام كاظم عليه‌السلام مثل كسى كه غضب كند متوجه من شدند و فرمودند: «اى اسحاق! رشيد كه از مستضعفين‌‌‌‌ بود داراى علم منايا و بلايا بود. اى اسحاق! امام كه به دانستن اين علم سزاوارتر است».[۶]

روایت پنجم، روایتی است که میثم تمّار را صاحب این علم معرفی می‌کند. روایت شده است: یک صبح جمعه، ميثم تمّار با بعضي از دوستانش در كشتي بود كه دید طوفاني شروع شد. گفت: «اين ريح عاصف، حكايت از اين مي‌‌‌‌كند كه الآن معاويه جان داد». این خبر را نوشتند تا خبر از شام رسيد و معلوم شد كه معاويه در همان ساعتی که میثم خبر داده بود، مرده است.[۷]

——————————————————————–

[۱]. مرحوم علامه مجلسی قدس سره در بحارالانوار، ج ۲۶، ص ۱۳۷، روایاتی را در زمینه علم منایا و بلایا ذکر کرده است.

[۲]. مرحوم علامه مجلسی در توضیح منایا و بلایا می‌فرماید: «علمت المنايا أي آجال الناس و البلايا أي ما يمتحن الله به العباد من الأمراض و الآفات أو الأعم منها و من الخيرات و الأنساب أي أعلم والد كل شخص فأعرف أولاد الحلال من الحرام» (بحارالانوار، ج۲۶، ص ۱۴۲).

[۳].بحار الانوار، جلد ۴۲، صفحه ۱۳۲٫

[۴].بحارالانوار، ج۴۲، ۲۷۲٫

[۵].مناقب، ج۲، ص۳۲۹٫

[۶].بصائر الدرجات، ج ۱، ص ۲۶۵٫

[۷]. بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۲۷٫

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*

جواب سئوال زیر را وارد نمایید *