شعر جان و جانانه – بند اول دوش رفتم سحر به ميخانه تا دهندم يكي دو پيمانه … ديدم آنجا رجال لا تلهي مات و مبهوت همچو پروانه … عده اي سر به كف ز خويش خجل عده اي چون ستون حنانه … از خيالات رسته و فارغ فارغ از داستان و افسانه .. ناگهان اين […]
ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
جواب سئوال زیر را وارد نمایید * In order to pass the CAPTCHA please enable JavaScript
تمامی حقوق این سایت برای بنیاد علمی فرهنگی هاد محفوظ است.