شعر – روح مجرد
شعر – روح مجرد مى شناسم من يكى از انبيا با بدن رفته است تا قرب خدا ….. آن قدر دارد لطافت پيكرش كه ندارد سايه از پا تا سرش ….. جسم او بيني بسان برگ گل كل عقل است آن عزيز و عقل كل ….. دشمنانش هم به او اميدوار جمله از احسان و […]
شعر – روح مجرد مى شناسم من يكى از انبيا با بدن رفته است تا قرب خدا ….. آن قدر دارد لطافت پيكرش كه ندارد سايه از پا تا سرش ….. جسم او بيني بسان برگ گل كل عقل است آن عزيز و عقل كل ….. دشمنانش هم به او اميدوار جمله از احسان و […]
شعر – ذكـــــــر الله اگرت علم حقيقت خواهي يا كه خواهي ز خودت آگاهي … ذكر حق بيعدد و بي حد كن ياد او بر دل خود ممتد كن … ذكر او از تو پليدي ببرد حجب ظلمت و نوري بدرد … علقه نفس جدا خواهد شد راه تو راه خدا خواهد شد … […]
شعر – سير وسلوك خودشناسي ره مردان خداست راه عارف زره خلق جداست … ره او راه يقين است يقين خلق را گو سر اين سفره نشين … عارفت سوي خدا مي خواند درد و درمان تو را مي داند … ليك بايد بجهاد اكبر نفس خود را شكني پا و كمر … شهوات از […]
شعر جان و جانانه – بند اول دوش رفتم سحر به ميخانه تا دهندم يكي دو پيمانه … ديدم آنجا رجال لا تلهي مات و مبهوت همچو پروانه … عده اي سر به كف ز خويش خجل عده اي چون ستون حنانه … از خيالات رسته و فارغ فارغ از داستان و افسانه .. ناگهان اين […]
شعر نقطه وحدت – بندپنجم پرده از روي اگر تو برداري كس نبيند به خويش هشياري … نه ترنج و نه دست خون آلود زخم دل از تو مي شود كاري … گر به شيرين لبي شناسندت شكر آيد پي طلبكاري … آن زماني كه بوالبشر گل بود جبرئيلش نمود فخاري … امر كن […]
تجلی های معنوی زاهلبيت اي سالك راه اله بايد استمداد تا جوئيم راه … راه اگر بردی به سر حد یقین مي شوي ام الكتاب اي نازنين … خويش را در خويش پيدا مي كني مي كشي خود را و احيا مي كني … مي روي در عالمي بي انتها كه انتهايش را خدا كرده […]
طریق ششتری باز دل را آتش از سرشد روان ز اشتیاق عالم کروبیان … گوهر اندر کف کجا شد مشتری تا بگویم از طریق ششتری … گفت استادم زاستادش چنین سالکان را باید استادی امین … دست در دستش چو بنهادی به مهر بیعتت را شاهد آید نه سپهر … گر امین و عالم […]